eitaa logo
نذر دو دقیقه
172 دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
4.9هزار ویدیو
202 فایل
#نذر_دو_دقیقه یعنی👇👇 نذر کنید فقط دو دقیقه این محتواها را برای همه ارسال کنید.😊 ◀️اللهم عجل لولیک الفرج▶ ادمین کانال: @adib2660
مشاهده در ایتا
دانلود
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* 🌱سلام، به همراه تعدادی از دوستان، به صورت خانوادگی به فضای سبزی در خارج از شهر رفته بودیم، 🌳 فرشها را که پهن کردیم، آقایون روی یکی از فرشها نشستند و طبق معمول، مشغول کارشناسی مسائل اقتصادی و سیاسی کشور شدند و ما خانمها هم روی یکی دیگر از فرشها دور هم نشستیم و همانطور که مشغول درست کردن سالاد بودیم و مقدمات ناهار را آماده می کردیم، از در و دیوار و هر چیزی که به ذهنمان می رسید، ایده و نظر می دادیم. در همین موقع با صدای بلندِ آهنگی، از جا پریدیم، به اطرافمان نگاهی انداختیم تا اینکه منبع صدا را پیدا کردیم، آن آهنگ متعلق به سیستمِ صوتیِ بی‌نقصِ یک ماشینی بود که دورتر از ما کنار درختی متوقف شد و از داخل آن تعدادی از پسرهای جوانِ پر شر و شوری، پیاده شدند و در حال خندیدن و شوخی کردن، وسایلشان را از صندوق عقبِ ماشین بیرون می آوردند. زمزمه های خانمها هم شروع شد که بهتر است از اینجا برویم، همسر من از جایش بلند شد و به سمت آن ماشین رفت، یکی از خانمها بلافاصله به من گفت : « چرا نشستی؟ سریع برو جلوی شوهرت رو بگیر» گفتم:« برای دعوا که نمی رود فقط به آنها تذکر می دهد» یکی دیگر از خانمها هم با نگرانی گفت : « برای آنها که تذکر و دعوا فرقی نمی‌کند، ممکنه چاقویی یا قمه‌ای داشته باشند، خیلی خطرناکه» با تعجب گفتم : « چرا این اتفاق ساده رو جنایی می‌کنید؟ امر به معروف واجبه و من در این مواقع بجای اینکه جلوی شوهرم رو بگیرم، مشوقِ او هم هستم» نگاه بقیه هم نشان می داد که اُمیدی به نتیجه‌ی کار همسرم ندارند و حتی با نگرانی منتظر اتفاق ناخوشایندی هستند، اما مدت کمی بعد، صدای موزیک قطع شد و همه با چشمهای گشاد شده از تعجب، به آن صحنه‌ی دور از انتظار که دست دادن و خداحافظی همسرم با آن جوانان بود، خیره شده بودند و او با همان آرامشی که رفته بود، گام برمی داشت و به ما نزدیک می شد. وقتی روی فرش کنار آقایون نشست، یکی از آنها که زودتر از بقیه از شوک درآمده بود، پرسید : « به آنها چه گفتی که اینقدر زود قانع شدند و آهنگ را قطع کردند؟» با لبخندی که لبهایش را زینت داده بود و مرواریدهای سفید دندانش را به نمایش می گذاشت، گفت : « آهنگ رو که قطع نکردند فقط صدایش را پایین آوردند تا ما اذیت نشویم» یکی دیگر از آنها پرسید : « خب همین هم دور از انتظار ما بود چگونه حاضر شدند که صدای موزیک را کم کنند؟» همسرم جواب داد : « فقط گفتم که برای رفع خستگی یک هفته کار کردن و کسب آرامش و شارژ مجدد بدن، به اینجا آمده ایم، اما این صدای بلند سیستم صوتی شما، مانع است، الان حتی اگر شما مداحی را هم با صدای بلند می گذاشتید، مزاحم آسایش ما بود، لطفا مراعات حال ما را هم بکنید. 🌿با شنیدن این حرف، همه سکوت کردند شاید با خودشان فکر می‌کردند که چرا اینقدر در ذهنشان، این واجب فراموش شده را، سخت تصور می کنند در حالی که در بیشتر مواقع به آسانیِ آب خوردن است. https://eitaa.com/dodaghighe 🍁🌿🍁🌿🌹🍁🌿🍁🌿 ‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* خاطره‌ۍ یه هموطـن از امـر به معـروف با روۍ خوش: 🌱یکی از دوستان میگفت داشتم میرفتم خانه، توۍ راه دیدم از یه مغازه یه خانم مانتویی با ظاهر نامناسب با دختر و پسرش از یه مغازه بیرون اومدن. لباسی ڪه تن دختــر خانم ۱۰، ۱۱ ساله اش بود، جوراب شلواری توری زنبوری مشکی با یه پیراهن کوتاه آستین توری مشکی که این لباس رو الان توی عروسی‌ها، خانمها میپوشن و موهای بلند دخترشون که از بالا دم اسبی کرده بودند.😒 منکه دیدم خیلی دلم آشوب بود، این دختر با این وضع😔 یه مردی ببینتش و کلی فکر و خیال🤭 حدود پنجاه، شصت متر ازشون دور شدم، توی این مدت چندبار برگشتم نگاهشون کردم، ولی همش فکرم مشغول اونها بود😕 تا اینکه تصمیم گرفتم برم دنبالشون😊بدو بدو رسیدم بهشون وارد کوچشون شدن، منم دنبالشون رفتم، قلبم تند تند میزد... توی دلم توسل کردم یا خانم فاطمه زهرا(س) یا خانم فاطمه زهرا(س) کمکم کن، صدا زدم : خانم ...خانم ...✋🏻 برگشت عینک آفتابیشو داد بالا و گفت: بله😎 فرصت ندادم، با روی خوش گفتم سلام، دختر شماست؟😍 گفت: بله، گفتم: ماشاالله چه خوشگله😍 گفت: ممنونم😊 گفتم: خدا براتون نگهش داره، به این خوشگلی، مواظبش باشین، اینجور نیارینش بیرون😊 بپوشونینش😊 بپوشونینش🙃 و برگشتم و از کوچه اشون خارج شدم😉 توی دلم میگفتم اگه دوستای محجبه‌ۍ من هر کدوم که این موارد رو میبینن، اگه توی مسیر رفت و برگشت این خانم چندین بار تذکر با زبون و روی خوش بشنون، حتی اگه خوششون هم نیاد ولی حداقل بیرون اومدنی میگه این لباسهارو نپوش همش گیر میدن!!😐 نظر شما چیه؟ اگه هر کدوم از ما این واجب رو به خودمون بقبولونیم و مثل نماز بهش پایبند باشیم قبح خیلی از گناهان نمیریزه!. دوست من، من و تو فردای قیامت مسئولیم و باید جوابگو باشیم، پس روش صحیح امر بمعروف رو یاد بگیریم. https://eitaa.com/dodaghighe 🍁🌿🍁🌿🌹🍁🌿🍁🌿 ‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎
من و همسرم سال ۸۲ باهم ازدواج کردیم، یک ازدواج ساده و آسان ، بدون ماشین عروس و لباس عروس، عکاس وفیلمبردار و... حتی خرید عروسی هم خیلی درحد کم و ضروری بود، باهم توافق کرده بودیم جهیزیه هم بسیار ساده باشه. یه جشن کوچولو تو خونه بدون گناه، مولودی داشتیم چون نیمه شعبان بود. هنوزم همه پشت سرم حرف میزنن ولی من زندگی شیرینی دارم چون اصلا این چیزها نمیتونه ملاک خوشبختی باشه، مهریه هم ۱۴ تا سکه بود. به فضل الهی سه ماه بعد ازدواجمون باردار شدم، من ۲۵ سالگی و همسرم ۲۸ سالگی، همدیگه رو پیدا نمی‌کردیم به خاطر این دیر شد😁 خدا یه دختر بهمون داد و من تو شیردهی دوباره حامله شدم و یک و نیم سالگی دختر بزرگم، دختر کوچکم به دنیا اومد😍 سخت بود ولی واقعا شیرینی زیادی داشت. تقریبا طی هفت سال بعد خداجون دوتا پسر پشت سرهم بهم داد. سر فرزند چهارم، آزمایش های غربالگری مشکل دار نشون داد، گفتن بچه سندروم دان هست آمینیوسنتز فرستادن ولی شنیده بودم برای جنین خطر داره انجام ندادیم و به دکتر گفتیم ما فرزندمون رو همین طور که خدا داده میخوایم، گفتن باید سقط کنید ولی ما با رضایت خودمون نگه داشتیم و به خدا و ائمه توکل کردیم. بچه ام نیمه شعبان سالم و زیبا به دنیا اومد اسمشو گذاشتیم محمد مهدی... بعد از هفت هشت سال الان برای فرزند پنجمی باردار هستم در حالی که ۴۳ سالمه و هیچ بدی هم نداره همه چیز خوبه، خیلی هم خوشحالیم البته خونه مون خیلی کوچیکه، ماشین هم نداریم ولی خدا کریمه... روزی که فهمیدم پنجمی رو باردارم فقط یه نکته بود که منو اذیت می‌کرد واکنش اطرافیان😩 تا ماه ششم به کسی نگفتم، الان کم کم دارن می‌فهمن. بعضی ها تحسین می‌کنن، بعضی ها هم که دیگه نگو تعجب می‌کنن و میگن چه لزومی داشت بچه آوردی اونم تواین سن البته بگم این بچه رو خداجونم خودش بهم داده و من شکر می‌کنم.. همسر و پسرام از خوشحالی دارن پرواز می‌کنن ولی دخترا ناراحتن چون جو جامعه چندان همراه نیست، میگن پیش دوستامون چی بگیم. در مورد تربیت بچه هام بگم که در خانواده پرجمعیت، بچه ها روی همدیگه اثر میذارن و تربیتشون راحت تره چون کانون توجه پدرومادر نیستن و مستقل بار میان مخصوصا ما که دوتا دختر پشت سر هم و دوتا پسر پشت سرهم داشتیم خیلی خوب بود، کوچیک بودن همبازی هم بودن الان هم حامی همدیگه هستن از نظر اقتصادی هم شکر خدا همسرم کارمند هستن و خدا هم روزی بچه ها رو می‌رسونه و مدارس خوب فرستادیمشون از نظر تحصیلی موفق هستن... ریخت و پاش نداریم، بچه ها اتاق جدا ندارن چون اصلا لزومی نداره. یه خونه دو خوابه هفتاد متری داریم، یکی از اتاقها برای بچه هاست که وسیله هاشون گذاشتن، یکی هم برا من و همسرم... خداروهزار مرتبه شکر زندگی معمولی و آرامی داریم، فقط ماشین نداریم خیلی سخته تفریح و سرگرمی کمه تو زندگیمون ولی سعی می‌کنیم فضای خونه رو برای بچه ها آروم و بانشاط درست کنیم بگو و بخند و بازی پدر با بچه ها و.... دیگه باید یه جور ساخت با شرایط به حرفای مردم هم اهمیت نمیدم، دارم از بارداری پنجم که خیلی هم سخته، لذت می‌برم وخداروشکر می‌کنم که بازم یه موجود کوچولو بهمون هدیه داده، مردم یا پشت سرم حرف می‌زنن که خب گناهامو میشورن یا تو روی خودم میگن که جواب شون میدم. همه خانواده توی کارها به هم کمک می‌کنیم و من خودم هم فعّالیت اجتماعی دارم با برنامه ریزی همه چیز ردیف میشه... خیلی از نیازهایی که والدین میگن به خاطر اون بچه نمیارن، اصلا نیاز نیست متاسفانه زندگی غربی روی خانواده های ما اثر گذاشته مادر میره سرکار و مجبور نصف حقوقش بده بچه رو بذاره مهد یا این کلاس و اون کلاس... خب خیلی از خانم های شاغل واقعا ضرورت نداره برن سر کار و می تونن بمونن تو خونه به بچه هاشون برسن، تازه اون وقت مردا میتونن جای اونها برن سرکار و اینکه بیکار هم تو جامعه کمتر خواهد شد البته بگم بعضی از شغلها ضرورت داره خانم ها باشن، مثل پزشک زنان یا معلم های عزیزی که فداکاری می‌کنن از زندگیشون می‌زنن ولی واقعا بعضی شغلها برای خانم ها لازم نیست... https://eitaa.com/dodaghighe 🍁🌿🍁🌿🌹🍁🌿🍁🌿
امروز تو اتوبوس به یک دختر جوون گفتم: ببخشید عزیزم شالتو یکم میدی جلو ، اون سمت بعضی ها خیلی نگات میکنن من حرصم میگیره.... شعور ندارن ک نگاه نکنن.... گفت اره واقعا...و شالشو داد جلو.... دیگه شانس باهام یار بود 🤪🤣 چون یه بار دیگه همین دیالوگ رو رفتم طرف گفت من مسیول بیشعوری اون نیستم 🤣🤣🤣 بعد البته همینطوری آروم آروم باهاش حرف زدم تا متوجه بشه اشتباه فکر میکنه.... ولی منظور اینکه همه تجربه ها مثل هم نیستن و هر نسخه ای ممکنه نتایج مختلف بده توکل به خدا کنید با عشق و محبت و دلسوزی یک تذکر ساده بدید و عبور کنید واقعا انگار خواهرتونه چون هست خواهر و برادر دینی هم هستیم بحث و جدل و توهین و.....⛔ممنوع یاد بگیریم مسلط باشیم به خودمون و هیجانمون، قرار نیست هر حرفی رو پاسخ بدیم .... https://eitaa.com/dodaghighe 🍁🌿🍁🌿🌹🍁🌿🍁🌿
17.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍀خاطرات امــر به معــروف در شمـال🍀 💥اتفاق مهمی در راه است 📣 بی‌خبر نباشید و همه را باخبر کنید. ♨️در پی حادثۀ خونین حرم احمد بن موسی علیه السلام 🎙سومین تبیین ۴۱ دقیقه‌ای استاد ‼️همه گوش کنند؛ بویژه کسانی که ترس به دلشان افتاده. 🎧 حتما تا آخر گوش کنید و نشر بدید... 👆👆نذر دو دقیقه یعنی نذر کنید فقط دو دقیقه این محتوا را برای همه ارسال کنید.👆👆 https://eitaa.com/dodaghighe 🍁🌿🍁🌿🌹🍁🌿🍁🌿
دست پسرم را می‌گیرم و از کنار مارپیچ آبی پارک عبور میکنیم... 👇👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹امروز در کنار دختران نوجوان بدحجاب که روسری از سرشان می‌افتاد و باز سر می کردند ... بهشون سلام کردم ، بهم چیپس تعارف کردند ، بعد با هم دوست شدیم . بهم گفتند ایرانی هستی ؟ گفتم بله. چون چادر عربی زیپ دار پوشیده بودم با روسری مشکی. با هم مراسم دوستی و نذری(نه هدیه!)به نیت حضرت زهرا س که اجرا کردیم ..... بعدش بلند شدند و من را بغل کردند ، گفتند چقدر خوب با ما برخورد کردید . دوستت داریم ❤️ 🔸مبلغه تخصصی حجاب 👈👈نذر دو دقیقه یعنی نذر کنید فقط دو دقیقه این محتوا را برای همه ارسال کنید.😊 https://eitaa.com/dodaghighe 🍁🌿🍁🌿🌹🍁🌿🍁🌿
*┅═✧❁﷽❁✧═┅* 🌱سلام، من راستش اصلا فکر نمیکردم امر به معروف و نهی از منکر واجب باشه حتی بهش فکر نمیکردم😔 تا اینکه یک روز تو مدرسه یکی از کادرهای دفتر داشتند با دوستم صحبت می‌کردند و منم حرف هاشون رو شنیدم بعد گفتن یه آقای تقوی هستند که امر به معروف آموزش میدن من خیلی دوست داشتم بدونم مگه امر به معروف آموزش هم داره و چه جوریه؟؟🤔 به خاطر همین همون روز وقتی برگشتم خونه زدم تو اینترنت آقای تقوی امر به معروف، خب اولش نتونستم آدرسشون در ایتا رو گیر بیارم ولی از کسایی که فکر میکردم شاید ایشون رو بشناسن سوال کردم بعد از چند روز یکی از دوستام تو مدرسه گفتن که من دارم😃 بعد از این طریق تو کانال اصلی شون عضو شدم و دیدم که آموزش هم دارن نمیدونم چه چیزی منو آنقدر جذب کرد، تو کلاسها شرکت کردم و خیلی زیبا بود و دقیق مطالب استاد رو توضیح میدادن👌 بعد از اینکه📜 گواهیم رو گرفتم به همون دوستم گفتم تو شرکت کردی؟ گفت نه و همونی که استاد رو به من معرفی کرد من اون رو به دوره‌های آموزشی استاد دعوت کردم😏 الان خیلی راضیم و از تمام زحمات استاد و شما متشکرم💐 اون کادر دفتری که من رو آشنا کرد طرح امین مدرسه مون بود (نمیدونم در جریانید یا نه ولی هر مدرسه ای یه نفر رو داره که بچه ها باهاش دردودل می کنند یه حالتی مثل مشاوره داره ولی یکم فراتر از مشاوره) انشاءالله هممون احیاء کننده این دو واجب فراموش شده باشیم و بتونیم راه رو برای فرج آقا فراهم کنیم🤲🏻 👈👈نذر دو دقیقه یعنی نذر کنید فقط دو دقیقه این محتوا را برای همه ارسال کنید.😊 https://eitaa.com/dodaghighe 🍁🌿🍁🌿🌹🍁🌿🍁🌿
🔹خاطرات بانوی فعال عفاف و حجاب 🔰 قسمت دوم زمانی که وارد مدرسه شده بودم مقارن بود با زمان اغتشاشات ، منم یه خانم چادری محجبه که همین حجابش خودش الان مسئله بود در نتیجه تا می رفتیم سرکلاس بحث را به زن زندگی و آزادی و....میبردند منم چند جلسه اول فقط شنونده بودم هربارم می پرسیدند شما چه معلمی هستید؟ پاسخ میدادم من معلم شنیدنم چشتون روز بد نبینه زمزمه ها پشت سرم بود که خانم‌ پلیس اون یکی میگفت نه سپاهی یکی میگفت اطلاعاتیه داره ازمون باز جویی میکنه و.... اینجا بود که برای دعوت بچه ها به حجاب نیاز به یه محرک قوی داشتم .با خودم گفتم جبهه کفر و دشمن میلیاردها میلیارد هزینه میکنن اما ما باید فقط حرف بزنیم 😔 به معاون و مدیر مدرسه اعلام کردم گفتم بدون اینکه از من اسمی ببره بگه تا آخر سال هر کسی چادر بپوشه ۳روز رایگان اردو میبریم مشهد شاید ریسک بزرگی کردم اما دلم به لطف خدا و کمک های خود آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف گرم بود، با تمام وجودم حسشان میکردم چون یه نیروی فراتر از نیروی وجودی یک بشر داشتم 😍 خلاصه ریسک رو کردم و از فردای همون روز یهو معاون گفت خانم دهنوی یه خبر خوش برات دارم گفتم چی شده گفت پنج ،شش نفر چادر بسر شدند😳 وای خیلی خوشحال شدم 😃...... من بعد وقتی می‌رفتم سرکلاس شروع می کردم بعد از تخلیه هیجانی که کلاس های قبل داشتم به تخلیه اطلاعاتی بچه ها ، پیشنهادمم این بود که بچه‌ها یه کاغذ بردارید و برای من نامه بنویسید و هر مشکلی که ذهنتون را درگیر کرده بنویسید و..... ادامه دارد ... 👈👈نذر دو دقیقه یعنی نذر کنید فقط دو دقیقه این محتوا را برای همه ارسال کنید.😊 https://eitaa.com/dodaghighe 🍁🌿🍁🌿🌹🍁🌿🍁🌿
🔹خاطرات بانوی فعال عفاف و حجاب 🔰قسمت سوم وقتی نامه ها را خوندم تازه به اوج فاجعه کم کاری دغدغه مندان امام زمان عج پی بردم چقدر شرمنده آقا شدم که بیخ گوشم یه گوشه از دردهای بچه هایش را فهمیدم چه بی راهه هایی که رفته بودند تازه فهمیدم در بعد فرهنگی چه کم کاری هایی کرده بودیم و.... در نامه ها از مشکلات مالی و اقتصادی از مشکلات جنگ و جدل با خانواده ؛از مشکلات طلاق والدین؛ از مشکلات روابط خارج از عرف ؛از خودکشی های مکرر و....نوشته بودند در حالی که هیچ کدام هیچ اشاره ای به مشکلی که اوایل کلاس ها می گفتند مثل حجاب و آزادی و....نکرده بودند تازه فهمیدم تمام اون حرف تحمیل جوسازی فضای مجازی به آن ها بود و خودشون در اصل اون رو مشکل نمیدوند ✅دیگه شروع به دسته بندی نامه ها کردم و اینبار سر هر کلاس می رفتیم با تبیین مشکل و مسئله باتوجه به محتوای نامه ها به راهنمایی کردن دانش آموزان میپرداختم و راهکار ارائه میدادم و باهم به بحث و سوال وجواب میپرداختیم جالب بود بچه ها واقعا از مطالب دینی تهی و پر از اطلاعات کاذب بودند 😔 وقتی به شکافی به این بزرگی رسیدم بیشتر ثابت قدم شدم با اینکه عدم حمایت مالی و ...را داشته ام با خودم می گفتم فدای سر امام زمانم باید پای کارم بایستم کم کم بچه ها بیشتر وابسته و دلبسته شدند❤️ و چون بنده حتی سرکلاس هم چادر داشتم و یه محرک خوب هم برای چادری شدن گذاشته بودم ، مشتاق پوشیدن چادر شدند ادامه دارد... 👈👈نذر دو دقیقه یعنی نذر کنید فقط دو دقیقه این محتوا را برای همه ارسال کنید.😊 https://eitaa.com/dodaghighe 🍁🌿🍁🌿🌹🍁🌿🍁🌿
📝 | یادگیری زبان عربی 🔸 برای جلسه‌ای با جمعی از فرماندهان خدمت رهبر انقلاب رسیدیم. ایشان بعد از اقامه نماز رو به جمعیت برگشتند و در خلال صحبتهایشان کلامی به این مضمون فرمودند: «بروید زبان عربی را یاد بگیرید. فهم شما از دین و معارف دینی عمیق می‌شود‌.» 🔹 بنده آن روز آرزو کردم زبان عربی را یاد بگیرم، اما شرایط فراهم نشد تا دور اولی که به لبنان رفتم. 🔸 روزهای اول مترجم داشتم، اما پس از چند روزی تصمیم گرفتم خودم عربی را یاد بگیرم. با هر سختی‌ای که داشت مترجم رو کنار گذاشتم و صبح و شب وقتم رو اختصاص دادم به عربی حرف زدن. چهار ماه تلاش شبانه روزی بالأخره جواب داد و توانستم عربی حرف بزنم و بفهمم. 🔹 و بعد از مدتی یاد اون فرمایش رهبر انقلاب افتادم و دیدم چقدر فهمم از ادعیه و قرآن عمیق تر شده است. ✍🏻 از خاطرات در جمع خانواده 📷 شهید زاهدی و شهید کاظمی و شهید سلیمانی در کنار هم در جمع تعدادی از فرماندهان در حال اقامه نماز به امامت رهبر انقلاب ☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• 🆔 @shahid_mohammadrezazahedi
💠 | لحظات فراموش‌نشدنی: روایت شهید زاهدی از اولین دیدار با شهید افشردی (حسن باقری) 🔺 🫂 سابقۀ آشنایی من با حسن باقری به اوایل جنگ برمی‌گردد. ما قبل از آغاز جنگ، همراه آقای رحیم‌صفوی گروهی تحت عنوان گروه ضربت تشکیل داده و درگیر مبارزه با ضدانقلاب بودیم. بعد از شروع جنگ تحمیلی، به‌همراه ایشان وارد منطقۀ خوزستان شدیم. با توجه به مسؤولیتی که آقای صفوی در سپاه اصفهان و در منطقة غرب کشور داشت و آشنایی که به منطقة دارخوین داشت، به آن منطقه رفتیم. 📅 یکی دو ماه که گذشت، ایشان به من و دو نفر از برادران، علیرضا عمرو و رضا والایی مأموریت داد که تطبیق آتش و دیده‌بانی را نزد برادران ارتش یاد بگیریم. ما در روستای مسعودیه واقع در بین آبادان و دارخوین مستقر شده و بر روی دکلی که ۹۰ متر ارتفاع داشت، تحت تعلیم و مشغول دیده‌بانی بودیم. نام این دکل ابوذر بود. 🌅 یک روز نزدیک غروب که از دکل پایین می‌آمدیم، یک ماشین بلیزر ایستاد. سه نفر با لباس شخصی از سپاه جنوب آمده بودند. برادر در بین آن‌ها بود و ما او را نمی‌شناختیم. ایشان برای بازدید از نقاطی که برای دیده‌بانی عمق منطقه دشمن در نظر گرفته شده بود، آمده بود. او خطاب به ما سه نفر گفت: «لازم است که شما این‌جا بمانید.» 💪🏻 ما از کردستان آمده بودیم و به گمان خودمان به لحاظ رزمی و تجربه نسبت به آن‌هایی که تازه وارد بودند، ادعا داشتیم. چهرۀ حسن باقری طوری بود که فکر کردم کم سن‌وسال‌تر از من است. البته بعداً متوجه شدم که یک سال از او کوچک‌ترم. ایشان گفت: «یک نفر همیشه تا صبح آن بالا باشد و بین خودتان تعویض کنید. یک نفر در اتاقک پای دکل استراحت کند، یکی پشت تیربار بنشیند و نگهبانی بدهد، تا اگر دشمن آمد باخبر شوید.» 🚫 ما جایگاه و مسؤولیت حسن باقری را نمی‌دانستیم. او هم به لحاظ ادب و حیایی که داشت، خودش را معرفی نکرد. با تندی گفتیم فرمانده ما حسین خرازی و محسن رضائیه و از کس دیگه دستور نمی‌گیریم! و جواب منفی دادیم و به خط مقدمی که در منطقۀ سلمانیه بود رفتیم. خطی که بعدها به نام خط‌شیر معروف شد. 🔰 حسن باقری در جبهۀ جنوب، در منطقۀ عمومی خوزستان و در جبهۀ‌ خرمشهر، آبادان و ماهشهر مشغول کسب اطلاعات و به‌دست آوردن نقاط ضعف دشمن بود. آثار و نشانه‌های این حرکت و برنامه‌ریزی‌هایش را در عملیات‌های بعدی، حتی در عملیات‌هایی که بعد از شهادت او انجام شد، دیدیم. 🛁 یادم هست قبل از عملیات، فرماندۀ کل قوا حدود ۲۵ روز حمام نرفته بودیم. همراه و چند نفری از بچه‌ها به اهواز رفتیم. در آن زمان حسین خرازی به جای مسؤول محور دارخوین شده بود. اهواز به‌شدت زیر بمباران و حملات هوایی و حتی توپخانة دوربرد دشمن بود و خلوت شده بود. حمام کردیم و به پایگاه منتظران شهادت (گلف) رفتیم. من تا آن‌روز برادر باقری را به عنوان یک نیروی عادی می‌دانستم. آن‌روز در پایگاه منتظران شهادت به اتاقی رسیدیم. خرازی گفت: «من این‌جا کاری دارم.» 👀 به‌محض این‌که ایشان داخل اتاق شد، من یک لحظه حسن باقری را دیدم که با حسین خرازی سلام‌وعلیک کرد. با دیدن این صحنه شوکه شدم. در یک لحظه تمام صحبت‌ها و برخورد تندی که با او کرده بودم، مثل فیلم از جلوی چشمم گذشت. شرمنده شدم و خود را پنهان کردم. حسن باقری ظاهراً متوجه شد و به‌خاطر این‌که رعایت حال ما را کرده باشد، به روی خود نیاورد. 🌷 بعد از این‌که کار آقای خرازی با ایشان تمام شد، با هم بیرون آمدند. من همان اطراف می‌گشتم و مراقب بودم که مرا نبیند. ولی حسین خرازی مرا به ایشان معرفی کرده بود. حسن باقری با برخورد بسیار زیبا که در شأن مردان بزرگ اسلام است با من روبه‌رو شد. انگار که هیچ اتفاقی بین ما نیفتاده است. حتی بعدها صحبت پیش می‌آمد ولی او به‌خاطر این‌که ناراحت نشوم، به روی خود نمی‌آورد. از برخوردی که قبلاً داشتم از خودم بدم آمد. از رفتار او به شدت تحت تأثیر قرار گرفتم. از آن روز علاقۀ زیادی نسبت به او پیدا کردم. 🔍 نزدیک عملیات فرماندۀ کل قوا مرتب به کانالی که برادران در جبهه دارخوین به طرف دشمن حفر می‌کردند، سر می‌زد و راهنمایی‌های لازم را می‌کرد. از نزدیک همراه برادر صفوی حضور داشت و در این جبهه کمک‌های زیادی کرد. آن عملیات گذشت و ما اعتقاد و شناخت‌مان نسبت به این فرمانده و مجاهد فی سبیل‌الله بیشتر شد. در عملیات آبادان، طریق‌القدس، فتح‌المبین و بیت‌المقدس، ایشان را از نزدیک بهتر و بیشتر ‌شناختیم. 📿 شادی روح شهدا صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• ☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی @dodaghighe