.
اولين عمليات تيپ محمد رسولالله «صلواتالله عليه» فتحالمبين بود. اين عمليات يك ويژگي دارد كه بايد در تاريخ ايران ثبت شود؛ آن هم تصرف توپخانه سپاه عراق بدون شليك حتي يك گلوله است. عمليات شناسايي اين توپخانه كه مستلزم نفوذ در دل دشمن و رفتن به عقبه آنها بود، طبعا برعهده واحد اطلاعات و عمليات قرار ميگرفت. عباس هم كه كشته مرده اين كارها بود. نتيجه كار هم انقدر درخشان بود كه چشم همه را خيره كرد، و بيشتر از همه چشم صدام را.
البته عباس در اين عمليات از الطاف بعثيها بينصيب نماند و پايش تير خورد و قلمش حسابي خرد و خاكشير شد و ماندنش بيهوده. افقي فرستادندش كاشان. عباس تا آخر عمر اسير اين زخم ماند...
#شهید_عباس_کریمی
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
.
فرمان حضرت امام خميني درباره ترك خدمت سربازي ارتش شاهنشاهي كه پخش شد، عباس كه سرباز چهارده ماه خدمت بود، از پادگان جيم شد و رفت قاطي تظاهرات و تجمعات مردم. به كاشان كه نميتوانست برگردد چون در يك شهر كوچك سريع شناسايي و دستگير ميشد. چند ماه باقي مانده را در تهران سر كرد. خواهرش ساكن پايتخت بود و او زياد غريبي نميكرد. انقلاب كه پيروز شد برگشت سر خانه و زندگي پدرشاش . اما عباس ديگر خيلي فرق كرده بود، حتي ظاهرش هم متفاوت از گذشته بود و ريش تازهف سياه و نرم، صورت آفتاب سوخته و بر و روي جذاب، مردانه و تحسينبرانگيز را هم به صفات هميشگياش اضافه كرده بود و در اعمال و رفتارش هم ديگر آن آرامش قبلي به چشم نميخورد و مادر حيران مانده بود كه چطور عباسش در عرض چند ماه اين طور عوض شده است. همه ميگفتند:ماشاء الله پسر كربلايي احمد يلي شده ...
#شهید_عباس_کریمی
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
.
بهمان گفت « من تند تر می رم، شما پشت سرم بیاین .»
تعجب کرده بودیم.
سابقه نداشت بیش تر از صد کیلومتر سرعت بگیرد.
غروب نشده ، رسیدیم گیلان غرب.
جلوی مسجدی ایستاد. ماهم پشت سرش.
نماز که خواندیم سریع آمدیم بیرون داشتیم تند تند پوتین هامان را می بستیم که زود راه بیفتیم .
گفت « کجا با این عجله ؟ می خواستیم به نماز جماعت برسیم که رسیدیم.»
#شهید_مهدی_باکری
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
.
شهر دار ارومیه که بود، دوهزار و هشت صد تومان حقوق می گرفت.
یک روز بهم گفت« بیا این ماه هرچی خرجی داریم رو کاغذ بنویسیم، تا اگه آخرش چیزی اضافه اومد بدیم به یه فقیر.»
همه چی را نوشتم ؛ از واکس کفش گرفته تا گوشت و نان و تخم مرغ. آخر ماه که حساب کردیم، شد دوهزار و ششصد و پنجاه تومان.
بقیه ی پول را داد لوازم التحریر خرید، داد به یکی از کسانی که شناسایی کرده بود و می دانست محتاجند.
گفت « اینم کفاره ی گناهای این ماهمون.»
#شهید_مهدی_باکری
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
.
از شهرداي يک بنز داده بودند بهش .
سوارش نمي شد. فقط يک بار داد ازش استفاده کردند؛
داد به پرورشگاه. عروسي يکي از دخترا بود.
گفت « ماشينو گل بزنين واسه ي عروس.»
#شهید_مهدی_باکری
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
.
فکش اذيتش مي کرد. دکتر معاينه کرد و گفت « فردا بيا بيمارستان. » بايد عکس مي گرفت. عکسش که آماده شد، رفتيم دکتر بيند. وسط راه غيبش زد. توي راه روهاي بيمارستان دنبالش مي گشتيم. دکتر داشت مي رفت. بالاخره پيداش کردم. يک نفر را کول کرده بود داشت از پله ها مي برد بالا . يک پيرمرد را.
#شهید_مهدی_باکری
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
.
خدایا چگونه وصیت نامه بنویسم در حالی که سراپا گناه و معصیت، سراپا تقصیر و نا فرمانی ام. گرچه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم. میترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم. یا رب العفو … آه چقدر لذت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار ربّ اش؛ ولی چه کنم تهیدستم؛ خدایا قبولم کن. سلام بر روح خدا! نجات دهنده ما از منجلاب عصر حاضر؛ عصر ظلم و ستم، عصر کفر و الحاد، عصر مظلومیت اسلام و پیروان واقعی اش. عزیزانم! اگر شبانه روز شُکرگزار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام را به ما عنایت فرموده باز کم است. آگاه باشیم که سرباز راستین و صادق این نعمت شویم. خطر وسوسههای درونی و دنیا فریبی را شناخته و بر حذر باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل تنها چارهساز ماست. ای عاشقان ابا عبدالله! بایستی شهادت را در آغوش گرفت؛ گونهها بایستی از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند. بایستی محتوای فرامین امام را درک و عمل نمائیم تا بلکه قدری از تکلیف خود را در شکرگزاری بجا آورده باشیم…» سردار شهید مهدی باکری وصیت نامهاش را با این عبارت به پایان میآورد: «خدایا مرا پاکیزه بپذیر.»
#شهید_مهدی_باکری
#سالروز_شهادت
#وصیت_نامه
▪️ @Dokhat_shohada
.
ما تو اردوگاه سربازی داشتیم که هیچی رو قبول نداشت، نماز نمی خوند،
راهیان نور رو حرکتی بی مورد می دونست، اصلا اعتقاد به ولایت فقیه نداشت، از خادم ها هم دوری می کرد!هیچ کدوم از بچه ها دوست نداشتن حرفهای این سرباز رو بشنوند.
دائم نق می زد و طعنه، حتی خود من چند بار خواستم نصیحتش کنم؛ بی فایده بود!
با سید موضوع رو مطرح کردم؛ میلاد گفت: حواسم هست. اون رو بسپر به شهدا، ان شاالله که تحولی پیش بیاد.
با روش خاص خودش، با اون لبخند قشنگش، با اون سرباز رفیق شد. چند روزی رو حسابی با هم عیاق شده بودند؛ سید رو می دیدم که دائم با اون سرباز صحبت می کرد؛
با هم دیگه می رفتند روستاهای اطراف اردوگاه می گشتند و حسابی رفیق شده بودند!
حتی موقع غذا کشیدن هم می رفت کنار اون سرباز، کمکش می کرد با هم غذا می کشیدند.
گذشت!
یه شب تو اردوگاه بی خوابی زده بود به سرم؛ رفتم داخل چادر تنها باشم، در کمال ناباوری صحنه عجیبی رو دیدم: اون سرباز داشت نماز می خوند!!!
تعجب کردم؛
اصلا باورم نمی شد... خدایا چی شده این داره نصفه شبی نماز می خونه؟!
وایسادم، تا نمازش تموم شد رفتم سراغش، گفتم: دیوونه شدی تو که نماز واجبم نمی خوندی، به ولایت توهین می کردی، حالا چت شده؟!
گفت: احسان جان خواهش می کنم هیچی نپرس!
دیدم تنها باشه بهتره؛ اومدم بیرون.
فردا صبح به سید گفتم.
چشمهای سید برق قشنگی زد، گفت: احسان قارداش (داداش) الحمدالله شهدا بهش نظر کردند و یه نفر رو به تعداد رفقاشون اضافه کردند
من کوچیک همه شهدا هستم.
با انگشتای دستم حساب کردم؛ کمتر از نه روز سید اون سرباز رو به شهدا وصل کرده بود!
دیگه نمازاش رو می خوند، اوایل خجالت می کشید بیاد نماز جماعت، ولی یواش یواش اومد.
صورتش رو ریش و محاسن گذاشته بود، گفتم: تو که صورتت رو با تیغ می زدی؟!
گفت: سید میلاد بهم گفته حرامه؛ منم دیگه هرگز این کار رو نمی کنم.
سید میلاد خیلی برای این بچه ها زحمت کشید؛ چند ساعت بیشتر تو شبانه روز نمی خوابید؛
زود بیدار می شد،
بعضی شبها بلند می شدم می دیدم نیست، می رفتم می دیدم تو چادرها نشسته پیش بچه ها، داره از شهدا براشون میگه.
#شهید_سید_میلاد_مصطفوی
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
.
ما تو اردوگاه سربازی داشتیم که هیچی رو قبول نداشت، نماز نمی خوند،
راهیان نور رو حرکتی بی مورد می دونست، اصلا اعتقاد به ولایت فقیه نداشت، از خادم ها هم دوری می کرد!هیچ کدوم از بچه ها دوست نداشتن حرفهای این سرباز رو بشنوند.
دائم نق می زد و طعنه، حتی خود من چند بار خواستم نصیحتش کنم؛ بی فایده بود!
با سید موضوع رو مطرح کردم؛ میلاد گفت: حواسم هست. اون رو بسپر به شهدا، ان شاالله که تحولی پیش بیاد.
با روش خاص خودش، با اون لبخند قشنگش، با اون سرباز رفیق شد. چند روزی رو حسابی با هم عیاق شده بودند؛ سید رو می دیدم که دائم با اون سرباز صحبت می کرد؛
با هم دیگه می رفتند روستاهای اطراف اردوگاه می گشتند و حسابی رفیق شده بودند!
حتی موقع غذا کشیدن هم می رفت کنار اون سرباز، کمکش می کرد با هم غذا می کشیدند.
گذشت!
یه شب تو اردوگاه بی خوابی زده بود به سرم؛ رفتم داخل چادر تنها باشم، در کمال ناباوری صحنه عجیبی رو دیدم: اون سرباز داشت نماز می خوند!!!
تعجب کردم؛
اصلا باورم نمی شد... خدایا چی شده این داره نصفه شبی نماز می خونه؟!
وایسادم، تا نمازش تموم شد رفتم سراغش، گفتم: دیوونه شدی تو که نماز واجبم نمی خوندی، به ولایت توهین می کردی، حالا چت شده؟!
گفت: احسان جان خواهش می کنم هیچی نپرس!
دیدم تنها باشه بهتره؛ اومدم بیرون.
فردا صبح به سید گفتم.
چشمهای سید برق قشنگی زد، گفت: احسان قارداش (داداش) الحمدالله شهدا بهش نظر کردند و یه نفر رو به تعداد رفقاشون اضافه کردند
من کوچیک همه شهدا هستم.
با انگشتای دستم حساب کردم؛ کمتر از نه روز سید اون سرباز رو به شهدا وصل کرده بود!
دیگه نمازاش رو می خوند، اوایل خجالت می کشید بیاد نماز جماعت، ولی یواش یواش اومد.
صورتش رو ریش و محاسن گذاشته بود، گفتم: تو که صورتت رو با تیغ می زدی؟!
گفت: سید میلاد بهم گفته حرامه؛ منم دیگه هرگز این کار رو نمی کنم.
سید میلاد خیلی برای این بچه ها زحمت کشید؛ چند ساعت بیشتر تو شبانه روز نمی خوابید؛
زود بیدار می شد،
بعضی شبها بلند می شدم می دیدم نیست، می رفتم می دیدم تو چادرها نشسته پیش بچه ها، داره از شهدا براشون میگه.
#شهید_سید_میلاد_مصطفوی
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
در آخرین دیداری که با یکدیگر داشتیم پس از طلب حلالیت گفت :
اگر لایق شهادت شدم و بنا شد تصویری از من منتشر کنی این جمله را کنار تصویر من بنویس:
يا محسن قد اتاك المسي ء وقد امرت المحسن ان يتجاوز عن المسي ء انت المحسن وانا المسي ء بحق محمد وآل محمد صل على محمد وآل محمد وتجاوز عن قبيح مـا تـعـلـم مـني
“اى خدايى كه به بندگان احسان مى كنى بنده گنهكار به در خانه تو آمده و تو امر كـرده اى كـه نيكوكار از گناهكار بگذرد ,
تو نيكوكارى و من گناهكار , به حق محمد و آل محمد رحمت خود را بر محمد و آل محمد بفرست و از بديهايى كه مى دانى از من سر زده بگذر”
#سالروز_شهادت
#شهید_نادر_حمید
▪️ @Dokhat_shohada