#دلشوره
#چهل و هشتم
رسول : اسن دلم نمیخواست از اون اتاق بیام بیرون 😒
نمیخواستم از اتاق بیام بیرونو وارد جمعی بشم که ارزشی ندارم 😞
فاطمه : دیدم که محمد از اتاق اومد بیرون و حالش واقعا بد بود . خشم و بغض و... با دیدن حال خرابش حالم خراب شد 😢
رفتم پیشش : اقا محمد . محمد جانم :
محمد : جانم فاطمه خانم . چرا نخوابیدی ؟
فاطمه : ظرفا رو داشتم میشستم کارم تموم شد اومدم برم تو اتاق دیدم از اتاق رسول اومدی بیرون و حالت خرابه ☹️
چیزی شده اقای خودم 🙂
محمد : فا...طمه غرورشو شکوندم 🙁
فاطمه : غرور کی رو ؟
محمد : رس..ول .
فاطمه : چیی ؟ مگه چیکارش کردی ؟؟؟😲
محمد : کاری که تاحالا باهاش با هیچکدومشون نکرده بودم . ز..دم زی...ر گو....شش (با بغض) 😥
فاطمه : چیی ؟ چیکار کردی ؟ اما محمد چرا ؟
محمد : لگد زده بود به قلب رها . رها هم قلبش مریضه و اگه اذیت شه باید دوباره عمل کنه 😰
فاطمه : باورم نمیشد که رها مریضه
که رسول از باباش سیلی خورده
که ریحانه با رها رفتارش اینجوریه و همش با نیش و کنایه است 😢
پاشدم و مستقیم رفتم اتاق .😞
♡•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی♡
https://harfeto.timefriend.net/16590739673896 نظراتونننننن☺️😍
تا نظر ندید پارت نمیدیم .
#کوله_بار_عشق
#پارتهشتم
💭فاطمه :
حدس هایی در این باره زده بودم ولی حالا مطمئن شدم .
به قرص بودن دعان امیر شک نداشتم دلم را به دریا زدم و شروع کردم به درد دل با برادری که از بچگی هوایم را داشته و درد دل هایم را شنیده است .
امیر : فاطمه جانم خیالت راحت داداش هر چی می خوای بگو بین خودمون می مونه و از پیجوندن گوشت خبری نیست
_ چشم ،همه چیز رو می گم
....
حرف هایم که تمام شد سری تکان داد ، ابروهایش را در هم گره زد و شروع کرد به نصیحت کردن ، یا به قول خودش راهنمایی کردنم .
امیر : گوش کن این کارا و این جیزایی که می گی راه حل داره ، راه حلش هم این نیست اگر واقعا دوست داره بهش بگو پا پیش بزاره نه این کارا ، اگه شماها بخواید این کارها رو بکنید و به هم پیام بدید چه فرقی با اونهایی می کنید که دوستی های ...
لااله الا الله
این ها حرومه ، حرووووم
اصلا اگه خود ساهراب عقلش می رسید این کار ها رو انجام نمی داد مثل بچه ی آدم میومد خواستگاری نه اینکه چت و چت بازی .
_ داداااااااش ، ما که به هم پیام نمی دیم ، شماره ی همدیگر رو داریم ولی خیلی خیلی کم چی بشه که بهم پیام بدیم ، بعدش هم اون می خواد بیاد خواستگاری هی موقعیتش پیش نمیاد
امیر : هر چی هیچ فرقی نداره ، خواستگاریت هم اگه می خواست می تونست بیاد
بعد از اینکه یک ساعت مفصل برایم صحبت کرد و آیه و حدیث برایم مثال زد یک جورهایی قلبم به درد آمد ، چه کرده بود ؟ چرا ؟ ناگهان اشک هایم بی اختیار سرازیر شد ، امیر مرا به آغوش کشید و صمیمانه گفت : قربونت برم من گریه نکن .
_ آخ..آخه ..کاش زودتر می گفتی بهم اینا رو ... حالا میشه برام یه کاری بکنی داداش
امیر : جانم
_ این گوشی من ، این هم شماره ی آقا سهراب ، خودت بهش پیام بده
اصلا با گوشی خودت بهش پیام بده بگو همه چیز رو بهت گفتم و الان هم دیگه نمی خوام ادامه بدم
امیر : چشم آبجی کوچولو
_😭😢
امیر : حیف تو نیست آخه شما نماز می خونی ، روزه می گیری ، چادر سرت می کنی و سعی می کنی همه چیز رو رعایت کنی با یه کار کوچیک اعمالت رو خراب کنی
_ بله داداش ، شما درست می گی
امیر : 🙂😉
ادامه دارد ...
💔🌿•
💚⃟🌱
پـٰایـٰانِهَمِہ؏ُـمرجَھـٰاننیسٖتۍست
پِندآرڪِہنیسٖتۍچُۅهَسٖتۍخُۅشبـٰاش…シ!
💚⃟🌱↭ #دخترانه
💚⃟🌱↭
-رایحہحجـٰابت
اگرچہدلازاهلخیـٰابـٰاننمۍبرد
امـٰابدجورخـداراعـٰاشقمیڪند...!:)
ــ ــ ــ ـ ــــــ‹𑁍›ــــــ ـ ــ ــ
#چادرانھ♥️🔗
♡
ⓇⓄⒼⒽⓐⓨⓔⓗ♡: سلام میشه وارد این کانال شید آمار بره بالا خواهش میکنم توی کانال های دیگم بفرستین ممنون میشم ✨🌿 ببخشید بدون اجازه وارد پیوین شدم🌿 @Fershtegan_Hadori
basm_337499.mp3
1.82M
صلےاللّٰهعلیڪیااباعبداللّٰه 🌸🌱
ڪمتراز۱روزتامحرم۱۴۴۴
هدایت شده از YASAMIN
هیچ تمرکزی روی درسم نداشتم، همش تو فکر علیرضا بودم. یک هفته ای میشه که باهام تماس نگرفته. تصمیم گرفتم خودم بهش زنگ بزنم.
شمارشو گرفتم و گوشی رو بغل گوشم گذاشتم. بعد از چند بوق صدای حال به هم زن خانمی پشت خط حکم فرما شد «مشترک مورد نظر پاسخگونمیباشد، لطفابعدا تماس بگیرید.......»
نگران شدم، یعنی چه اتفاقی واسه علیرضا افتاده؟ نه جواب تلفنمو میده، نه خودش زنگ زده.
کتابامو برداشتم و به طبقه پایین رفتم، نشستم رو مبل و مشغول شدم.
بعد ار نیم ساعت صدای آیفون اومد پشت بندش صدای کوبیده شدن در حیاط.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ☆♡☆
به نظرتون کی پشت دره؟
اگه میخوای ادامه رمانو بخونی بیا داخل👇👇
@hdbghs