eitaa logo
♡•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی♡
1.9هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
9.5هزار ویدیو
130 فایل
˼ بِسۡـم‌ِرَب‌ِالْحُ‌ـسِی‍ـنۡ...˹🫀 هَمیـن‌چآدرےڪِہ‌برسَـرتُوسـت، دَر‌ڪَربلا،حتّـۍبا‌سَخـت‌گیرےهـٰاے یَزیـد‌،از‌سَـر‌زیـنَـبۜ‌نیوفـتـٰاد 🍃 ⩥ مدیر کانال: @Amamzmanaj ⩥ رزرو تبلیغات‌و‌تبادلات: @Amamzmanaj تولد کانال✨ : ۱۴۰۰/۱/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
غم‌ارباب‌‌به‌‌دل‌ھا‌چه‌‌کشیدن‌‌دارد ؛ دل‌‌اگرنذرحسین‌‌است‌خریدن‌‌دارد💛:)
عیدی به ما ، یه نجف بده : ) .
enc_17040417209814486902546.mp3
3.34M
چه‌اسم‌قشنگی‌چه‌اسم‌شریفی مادرپرازعشقه‌چه‌حس‌لطیفی
شبتون به زیبایی روز مادر💖❤️
بسم الله...
enc_17322728632439862318955.mp3
3.7M
اونی‌که‌بین‌خلایق‌خدانادره‌مادره‌مادره بهترین‌رفیقمه‌دارم‌باهاش‌خاطره‌مادره‌مادره
بہ‌جزحسین‌مراملجأوپناهی‌نیست؛ دراین‌عقیده‌یقین‌دارم‌اشتباهی‌نیست:))🌱!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊹💚🎉⊹ نـــــور روے تـــــو بھشـــتـہ و . . . مـــــھـــــر تـــــو یہ عمرھ دینمہ(꧇ عیدتوون مبارررک😍✨
🤍بھـٰاࢪ عـٰاشقۍ‌🤍 بعد از خرید پیراهن و روسری برای ریحانه به سمت یکی از مغازه های طلافروشی حرکت میکنیم قبل از ورودمان دست به سینه میاستم ریحانه سرش را کمی بالا میاورد +چیزی شده؟ _از اینجا به بعد امر،امر شماست و ماهم مطیع شماهستیم بانو. دیوانه ای نثارم میکند که باعث خنده ام میشود _بله دیگه اگه دیوونه نبودم که تورو نمیگرفتم با قیافه ی درهمی به سمتم برمیگردد +چیزی گفتی احیانا؟ _نه نه چیزی نگفتم ابروانش را بالا میاندازد و لبخند پیروزمندانه ای میزند به یکی از حلقه های نازک و ساده ی پشت شیشه اشاره میکند و با شوق میگوید +خیلی قشنگه مگه نه؟ با لبخند برای تایید صحبتش سرم را تکان میدهم برای حساب حلقه کارت اش را از داخل کیفش بیرون میاورد و به سمت فروشنده میگیرد بی توجه به او با سرعت کارت بانکی ام را به فروشنده میدهم و بی تفاوت به محوطه ی بیرون از مغازه خیره میشوم هرچقدر صدایم میزند پاسخی نمیدهم تا بالاخره فروشنده کارت ام را تحویل ام میدهد از مغازه خارج میشوم پشت سرم حرکت میکند و زیر لب غر میزند از غرغر های او ریز میخندم طوری که متوجه نشود خودش را به من میرساند و با اخم به من زل میزند _جان،اتفاقی افتاده؟ +همیشه انقدر بی خیالی؟ _بستگی به موقعیت و آدم هاش داره +واقعا دیگه شما خیلی پروویی مکث میکنم و سرم را در کنار گوش او خم میکنم و آهسته زمزمه میکنم _با فعل مفرد راحت تر ام +ولی من با فعل جمع..! _نظر من مهم تره آهسته میخندد با خنده ی او من هم میخندم چه لحظات شیرینی بود در کنار او! کنار یک بستنی فروشی میاستم _بشین روی صندلی تا من بیام +باشه با بستنی به سمتش میروم لبخند میزند آن هم از ته دل این را از اشتیاق عجیب داخل چشمانش حدس میزنم امروز برای من یک روز متفاوت بود روزی که دوست داشتم بارها و بارها تکرارشود نویسنده: سرکارخانم‌مرادی
🤍بھـٰاࢪ عـٰاشقۍ‌🤍 امروز برای من یک روز متفاوت بود روزی که دوست داشتم بارها و بارها تکرارشود سوار ماشین میشویم +خب دیگه نوبتی هم باشه نوبت شماست _خرید من بمونه واسه فردا +چرا فردا؟ _اگه یه نگاه به ساعتت بندازی میفهمی بانو. +پس الان کجا میری _بریم یه چیزی بخوریم روده کوچیکه روده بزرگه رو خورد لبخند بی رمقی میزند +پس شکمو هم هستی _آره اونم چه جور البته اگه بعد از ازدواج چیزی ازم باقی بمونه با دستپخت شما. +باشه آقا جبران میکنم ماشین را روبه روی یکی از رستوران های بزرگ و شیک متوقف میکنم از ماشین پیاده میشوم با سرعت در ماشین را برای ریحانه باز میکنم چادرش را در دستانش محکم میفشارد و از ماشین پیاده میشود +ممنون _وظیفه است اما فردا نوبت شمااست +من؟؟ _امروز من مطیعت بودم فردا نوبت توعه. لبش را میگزد و نگاه نافذ و قوی اش را روی چهره ی من می چرخاند +کی گفته؟ _طبق قول و قرارمون +قول قرارمون؟؟کدوم قرار من کِی قول دادم که خودم خبر ندارم _قول من و تو نداره دیگه +وایی نمی دونم نرگس از دست تو چکار میکنه _نه اتفاقا برعکس وارد سالن بزرگ رستوران میشویم یکی از صندلی ها را عقب میکشم و با دستم به ریحانه اشاره میکنم چادرش را جمع و جور میکند و روی صندلی مینشیند روبه روی اش جای میگیرم و دستم را روی میز قرار میدهم مدتی نمیگذرد که پیش خدمت رستوران جلوی من ظاهر میشود پیش خدمت مرد جوان لاغر اندامی بود نگاه کوتاهی به ریحانه میااندازم _شما چی سفارش میدی؟ +فرق نداره هرچی شما سفارش بدی. مِنو را از روی میز برمی دارم _دو پرس کوبیده لطفا پیش خدمت با چشم آرامی از من دور میشود _ریحانه ،میخواستم بگم که من.. آب دهانم را قورت میدهم و ادامه میدهم _من دوست دارم.. نویسنده: سرکار‌خانم‌مرادی