eitaa logo
♡•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی♡
1.9هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
9.5هزار ویدیو
130 فایل
˼ بِسۡـم‌ِرَب‌ِالْحُ‌ـسِی‍ـنۡ...˹🫀 هَمیـن‌چآدرےڪِہ‌برسَـرتُوسـت، دَر‌ڪَربلا،حتّـۍبا‌سَخـت‌گیرےهـٰاے یَزیـد‌،از‌سَـر‌زیـنَـبۜ‌نیوفـتـٰاد 🍃 ⩥ مدیر کانال: @Amamzmanaj ⩥ رزرو تبلیغات‌و‌تبادلات: @Amamzmanaj تولد کانال✨ : ۱۴۰۰/۱/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
🤍بھـٰاࢪ عـٰاشقۍ‌🤍 _ریحانه ،میخواستم بگم که من.. آب دهانم را قورت میدهم و ادامه میدهم _من دوست دارم کمی با گوشه ی روسری اش بازی میکند و سرش را بالا میاورد لبخندی تحویلم میدهد که باعث دلگرمی ام میشود *ریحانه* مهدی تکیه اش را به ماشین اش میدهد و نگاهش را روی من نگه میدارد _ممنون بابت امروز.. +خواهش میکنم فردا جلوی دانشگاه منتظرتم _باشه از او دور میشوم روبه روی درب خانه میاستم دستم را برای خداحافظی بالامیاورم و چندبار تکان میدهم در را با کلید باز میکنم و پاورچین پاورچین وارد سالن پذیرایی میشوم مادرم روی مبل نشسته به محض دیدن من لبخند میزند با خوشحالی به سمت او حرکت میکنم کنارش روی مبل مینشینم _سلام مامان جون +سلام عزیزم _چرا تا این موقع شب بیدارید؟ +منتظرتو بودم _ ببخشید دیر شد من را در آغوشش میفشارد با بغض درآغوش مادرم غرق میشوم +خوشبخت بشی عزیزدلم نگاهی برای قدر دانی به مادرم میاندازم _راستی مامان برای جهیزیه ام یکم پس انداز.. میان صحبت من میپرد +دیگه از این حرفا نزن باشه؟ سرم را پایین میاندازم که دستش را زیر چانه ام قرار میدهد و سرم را بالا میاورد +تو الان فقط به فکر خودت باش _چشم لبان لرزانم را روی هم میفشارم _مامان اگه من برم پس شما؟ +نگران من نباش..دختر تو الان باید به فکر زندگی و آینده خودت باشی این حرفا چیه که میزنی؟ _خیلی دوست دارم مامان با دستانش صورتم را نوازش میکند و بوسه ی آرامی بر روی گونه ام می نشاند +کِی انقدر بزرگ شدی؟ نگاهم را از مادرم به زمین میدوزم... نویسنده:سرکارخانم‌مرادی
🤍بھـٰاࢪ عـٰاشقۍ‌🤍 نگاهم را از مادرم به زمین میدوزم لباس هایم را با لباس های راحتی تعویض میکنم و روی تخت ولو میشوم نمی دانم چقدر میگذرد که چشمانم آرام آرام بسته میشود و به خواب میروم! با دیدن نور سفیدی که با چشمانم برخورد میکند چندبار پلک هایم را روی هم میفشارم شخصی روبه روی ام قرار دارد که چهره اش به خوبی مشخص نیست چند قدم جلو میروم تا به آن شخص نزدیک تر شوم چهره اش به نظر آشنا میاومد هرچه نزدیک تر میشوم چهره اش نورانی تر میشود همه چیز خیلی عجیب بود،فرد روبه روی ام به سرعت ناپدید میشود! سرم را برمیگردانم و با نگاهم دنبال او میگردم اما به جای او ،نور سیاهی آرام آرام به سمتم می آید چند قدم به عقب برمیگردم و هراسان فریاد میزنم هرچه فریاد میزنم بی فایده است و نور سیاه مانند یک طوفان شدید و بزرگ با تمام سرعت مرا در بر میگیرد از خواب میپرم عرق سردی روی پیشانی ام نشسته و نفس هایم به شماره افتاده با جیغی که میزنم مادرم خودش را به من میرساند به محض دیدن حال من اتاق را ترک میکند و بعد از چند دقیقه با لیوان آبی به سمتم می آید ازترس میلرزم و به روبه رو خیره میشوم مادرم لیوان را به دستم میدهد، جرعه ای از آب را مینوشم چند نفس عمیق میکشم دستم را روی سرم میگذارم و چشمانم را روی هم میفشارم +ریحانه مامان،چیزی نیست خواب بد دیدی از روی تخت بلند میشوم بغض ام میشکند و درآغوش مادرم فرو میروم بریده بریده می گویم _مامان...مطمئنم ..من و میکشن هق هق هایم فرصت را از من میگیرند مادرم دستش را پشت کمرم میگذارد و آرام میفشارد +نترس همه چیز خواب بود _نه مامان واقعیه اون منو میکشه مادرم نمی دانست منظور من همان عموی بی معرفتی است که به دنبال قتل برادر زاده اش است همانی که بعد از چندسال... نویسنده:سرکار‌خانم‌مرادی
🤍بھـٰاࢪ عـٰاشقۍ‌🤍 همانی که بعد از چندسال با نقشه و حیله وارد زندگی من شد. کیفم را روی شانه ام میاندازم چادر عربی ام را سر میکنم و به سمت مادرم میروم _مامان جونم من رفتم دانشگاه +برو عزیزم مراقب خودت باش _ناهار هم نمیام بعد از دانشگاه مهدی میاد سراغم! خداحافظ به محض بیرون آمدنم از خانه احسان را میبینم که سوار ماشین اش میشود و به سرعت از کنار من میگذرد کنجکاو میشوم و به دو دنبال ماشین میدوم تلاش های ام بی فایده است و سرعت ماشین احسان به قدری است که به آن نمیرسم با دیدن تاکسی زرد رنگی که جلوی من ظاهر میشود لبخندی محوی میزنم باعجله سوار تاکسی میشوم و روی صندلی عقب جای میگیرم _سلام،آقا لطفا یکم سریع تر حرکت کنید راننده سر تکان میدهد و به دنبال ماشین احسان حرکت میکند،که احسان ناگهان با سرعت داخل یک کوچه می پیچد. _ دنبال اون ماشین برید. به ماشین احسان اشاره میکنم +خانم دردسر نشه برام _نه آقا چه دردسری یکم سریع تر اگه میشه با هیجان به ماشین احسان خیره میشوم و دستانم را درهم گره میزنم با توقف ماشین احسان بهت زده به اطراف ام نگاهی میاندازم ناباورانه به احسان که از ماشین اش پیاده میشود خیره شده ام او دقیقا جلوی درب خانه ی عمو سعید ایستاده بود او با عمو چکار داشت؟ یعنی میشد... افکار منفی را از خودم دور میکنم و از ماشین پیاده میشوم! کنار یکی از درختان نزدیک خانه ی عموسعید پنهان میشوم احسان دکمه آیفون را میفشارد اما انگار کسی درخانه نیست چون چندبار دور خودش می چرخد و به اطراف اش خیره میشود او کلافه و عصبی موبایلش را از داخل جیب شلوارش بیرون میکشد موبایل را نزدیک گوش اش میگیرد و صحبت میکند نمی دانم چه میگوید چون فاصله ی زیادی با او دارم با خشمی که در چشمانش به وضوح پیدااست موبایل اش را داخل جیب اش میگذارد قصد دارد سوار ماشین اش بشود که با صدای زنگ موبایل من منصرف میشود با استرس دنبال موبایل میگردم اما اثری از آن نیست دستانم شروع به لرزش میکند احسان هر لحظه به من نزدیک تر میشود.. نویسنده:سرکارخانم‌مرادی
مادر تراز اول جمهوری اسلامی ایران ...🌷🕊 شادی روح پاک همه شهدا صلوات ...🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. لطفِ مادر بهترین تمثیل، از لطف خداست تا به زیرِ چادرش هستم،خدا دارم هنوز🩷☘ .+ولادت خانم حضرت زهرا مبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا بنت رسول الله یا 🌹 فاطمه الزهرا 🌹سیده نساء العالمین یا ام ابیها میلاد پر از نور بی بی دو عالم و روز مادر و مقام زن مبارک باد.💐 ‌
‎‌‌‎‌ دین خدا ز همت او جان گرفته است زن با نگاه فاطمه عنوان گرفته است🫶 زیباترین نمایش تابان روزگار زهراست آنکه مانده در اذهان روزگار… ولادت‌حضرت‌فاطمه(س)وروزمادرمبارک...🥹🫀⛓
امشب شب دریا_۲۰۲۳_۰۱_۱۲_۱۸_۵۱_۰۷_۰۲۳.mp3
11.16M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷   ㅤ 🎼💛|… 🎤 <َامشب‌شب‌دریـا🌊..>ً
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو این خونه نفس که میکشی یعنی حس دلخوشی لایق پرستشی مادرم مادرم مادرم
فدای شکوه قیامت.mp3
5.01M
مادر من کنیزته پدر من غلامت من از عمق سینم می‌خوامت❤
پدرم گفت پسرجان به کسی دل ندهی . . دل که نه حضرتِ بانو سر و جان را برده 😻♥️:)!
اگر برای کسی کاری می کنید تا روزی برایتان جبران کند، بهتر است انجامش ندهید! کار باید برای خدا و بی منت باشد. شهید‌سید‌رضا‌موسوی
دلتنگِ‌ڪربلایۍ؟!حق‌دارۍ؛ اصلاًخداونددل‌روآفرید، ڪه‌تنگِ‌ ڪربلا باشه:)