#دلشوره
#پارت هفتم
+بابات بود جلوی در منتظرته
_چشم خداحافظ
......
" رسول "
تو دلم غوغا بود توی دانشگاه بودیم این سری دیگه نتونستم جلوی خودم و بگیرم و همه چیز میخواستم بهش بگم
رسول : سلام خانم محسنی
رها : سلام بفرمائید؟؟؟
رسول : میشه چند دقیقه وقتتون و بگیرم ؟
رها : شوک شده بودم 😐یعنی با من چیکار داره :بله حتما
نشسته بودیم رو صندلی خواستم شروع کنم که صدایی توجه دوتا مون و جلب کرد....
رادمهر : رو به خواهرم کردم : ایشون کی باشن؟😡
رها : ترسیده بودم با صدایی که میلرزید گفتم : چیزی نیست دا..داش😓
رادمهر : شما حرف نباشه 🤬 برو تو ماشین 😡 من خودم حساب این آقا رو میرسم
رسول: داداشش انقدر عصبی بود که چیزی نتونست بگه از ترس وسریع رفت سمت ماشین منم خواستم قضیه رو جمع کنم : ببخشید من قصد مزاحمت نداشتم فقط میخواستم در رابطه با یه موضوع با خواهرتون صحبت کنم
رادمهر: لازم نکرده .....و راه افتادم
رسول : صبر کنییید من... من...خواهرتونو دوست دارم 🙂
_
رادمهر : برگشتم سمتش ویه سیلی زدم تو گوشش : یک بار دیگه سمت خواهرم ببینمت زنده ات نمیزارم🤬🤬فهمییییدی؟؟؟؟
+
رسول: خون از لب ام جاری شد درد بدی داشتم ولی بدون اینکه چیزی بگم سرم انداختم پایین که دعوا نشه و اونم رفتتتت.....
ک.ز : سیلیییی زدددد😝
+یعنی کی بوود دختره ؟