eitaa logo
♡•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی♡
2هزار دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
9.9هزار ویدیو
150 فایل
˼ بِسۡـم‌ِرَب‌ِالْحُ‌ـسِی‍ـنۡ...˹🫀 هَمیـن‌چآدرےڪِہ‌برسَـرتُوسـت، دَر‌ڪَربلا،حتّـۍبا‌سَخـت‌گیرےهـٰاے یَزیـد‌،از‌سَـر‌زیـنَـبۜ‌نیوفـتـٰاد 🍃 ⩥ مدیر کانال: @Amamzmanaj ⩥ رزرو تبلیغات‌و‌تبادلات: @Amamzmanaj تولد کانال✨ : ۱۴۰۰/۱/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
🤍بھـٰاࢪ عـٰاشقۍ‌🤍 _همین که شنیدی داره میمیره میفهمی؟ نرگس وا میرود گنگ نگاهم میکند که ناگهان چشمه اشکش میجوشد و با لکنت می گوید: یعنی چی؟ ریحانه قرار نیست بره من میدونم دستانم مشت میشود و لبانم میلرزد که دست پدرم را روی شانه ام احساس میکنم +خودتو کنترل کن انقدر نگران نباش. چشمانم را باز و بسته میکنم و سرم را پایین میاندازم مادرم در حال ذکر گفتن است و نرگس بی حرکت گوشه ای ایستاده و تکان نمیخورد که با خارج شدن دکتر از اتاق عمل هرسه میاستیم مانع رفتن دکتر میشوم _آقای دکتر چیشد؟ لبخند پر از آرامشی میزند و عینکش را روی صورتش جابه جا میکند +عمل با موفقیت به پایان رسید نفس عمیقی سر میدهم که پدرم روبه دکتر می کند و میپرسد: +چه اتفاقی برای بیمارمون افتاده بود دکتر نیم نگاهی به برگه های داخل دستش میاندازد و با آرامش توضیح میدهد +سر بیمارتون خیلی شدید آسیب دیده بود و خونریزی میکرد که با عمل سر ایشون خوشبختانه خونریزی تموم شد اما اگه ادامه داشت نمی تونستم ضمانت کنم که اتفاقی برای بیمار نمیافته و ممکن بود بلایی سرش بیاد نرگس دستش را روی قلبش میگذارد و پشت سرهم چیزی زمزمه میکند لبخند بی جانی میزنم و خدارا بابت اینکه عمل با خوبی تمام شده بود شکر میکنم آخر هفته بود روی صندلی مینشینم و چند قاشق از غذا را داخل دهانم میگذارم که با صدای موبایلم نگاهم را به نرگس میدوزم! موبایل ام را برمی دارد و با تردید پاسخ میدهد +الو.. ...... +سلام بله درسته ‌...... ناگهان با حیرت به من خیره میشود که آهسته لب میزنم: چیه؟ لیوان آب را به سمت لبانم نزدیک میکنم که نرگس زمزمه وارو با ذوق می گوید: ریحانه به هوش اومده آبی که خورده ام به طور ناگهانی در گلویم میپرد و نرگس با عجله دستش را پشت کمرم میکوبد در همین حین پاسخ میدهد +خیلی ممنونم خدانگهدار تماس را قطع میکند و با هیجان جیغ خفه ای میکشد که از جا میپرم! به سرعت میاستم و به سمت اتاقم قدم برمیدارم که با صدای مادرم میاستم +چی شده چرا همتون عجله دارید؟