#دلشوره
#پارتپنجاهونهم
رادین :
حال روشا اصلا خوب نبود یه سره نشسته بود پیش رها باهاش صحبت میکرد 💔رادمهر هم سعی داشت خودش و خوب جلوه بده ولی اصلا حالش خوب نبود نگرانش شدم رفتم ببینم کجاست هر چقدر هم بهش گفتم بره خونه گوش نداد یه خورده دقت کردم که دیدم رو صندلی توی حیاط نشسته و داره بی صدا اشک میریزه
رادمهر : اصلا تو حال خودم نبودم تا اینکه دستی روی شونه ام حس کردم
رادین : خوبی؟
رادمهر : اصلا نشده بود تو این سن بخوام گریه کنم اونم جلو بابا 😓
رادین. : نگران نباش حالش خوب میشه
رادمهر. : دیگه نفهمیدم چی شد 🙂💔محکم بابا رو بغل کردم و زدم زیر گریه
رادین : دستی کشیدم به پشتش 💔 : آروم باش
رادمهر. : چطور ؟😭😭😭😭بابا دکتر گفت اگه تا آخر هفته بهوش نیاد باید دستگاه هارو ازش جدا کنن😭😭😭بابا بیمارستان و هم عوض کردیم باز هم معلوم نیست رها پیشمون باشه یا نه 💔
رادین : حالا این طوری خودتو اذیت نکن درست میشه
رادمهر : همش تقصیر منه اگر اجازه نمیدادم بره اونجا این طوری نمیشد 😓 معلوم نیست اونجا بهش چی گفتم چه بلائی سرش آوردن که این طوری تو خیابون یه همچین بلائی سرش اومده اصلا شاید خودشون بیرونش کردن