eitaa logo
🍃•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی•🍃
2هزار دنبال‌کننده
23.9هزار عکس
12.4هزار ویدیو
160 فایل
˼ بِسۡـم‌ِرَب‌ِالْحُ‌ـسِی‍ـنۡ...˹🫀 هَمیـن‌چآدرےڪِہ‌برسَـرتُوسـت، دَر‌ڪَربلا،حتّـۍبا‌سَخـت‌گیرےهـٰاے یَزیـد‌،از‌سَـر‌زیـنَـبۜ‌نیوفـتـٰاد 🍃 ⩥ مدیر کانال💫: @Amamzmanaj ادمین تبادلامون💬: @Sadatnory تولد کانال✨ : ۱۴۰۱/۱/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
🤍🤍 در را با کلید باز میکنم از حیاط عبور میکنم در خانه را باز میکنم. وارد خانه میشوم مادرم هول و هراسان جلوی من ظاهر میشود +مهدی کیسه های میوه را با لبخند به دستش میدهم _جانم +واسه چی رفته بودی کلانتری صدای پدرم به گوش میرسد که می گوید +خب معلومه دیگه خانم رفته بوده دزدی مامان:این حرفا چیه میگی مرد خدانکنه _دستتون دردنکنه دزدمون هم کردید دیگه! ریحانه لبخند محجوبی میزند +چه خانواده ی صمیمی. آهی که میکشد جیگرم را می سوزاند روی مبل کنارش مینشینم _قرار نشد غصه بخوری که بانو. تیله های سیاه رنگ چشمانش را به چشمان من میدوزد نگاهش را از من میدزدد و به گل های قالی میدوزد _آبغوره نگیریا که زیاد داریم لبخند بی رمقی میزند با لبخندش جان تازه ای میگیرم! +خب آخرش چی شد من جواب مثبت دادم؟ _عجله داری؟ +نه برام جالبه.. دوباره به همان خاطرات گذشته برمیگردم با استرس به سمت مادرم میروم که درحال صحبت با مادر ریحانه است +بله حاج خانم ما درک میکنیم ....... +اما خب میشه بگید به چه دلیل؟ احساس میکنم خبر های خوبی در انتظارم نیست! لب میزنم _مامان..چی شد؟ دستش را به نشانه سکوت بالا می آورد و بعد از قطع شدن تماس با ناراحتی نگاهم میکند سرش را تکان میدهد و می گوید +جواب منفی داد! با بهت میپرسم _چی؟؟ +مادرش گفت قراره با پسرداییش ازدواج کنه دیگه پیگیر نشو پسرم حتما دلش یه جای دیگه گیر کرده بود. در شوک بودم نویسنده: سرکار‌خانم‌مرادی