eitaa logo
♡•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی♡
2هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
10.2هزار ویدیو
150 فایل
˼ بِسۡـم‌ِرَب‌ِالْحُ‌ـسِی‍ـنۡ...˹🫀 هَمیـن‌چآدرےڪِہ‌برسَـرتُوسـت، دَر‌ڪَربلا،حتّـۍبا‌سَخـت‌گیرےهـٰاے یَزیـد‌،از‌سَـر‌زیـنَـبۜ‌نیوفـتـٰاد 🍃 ⩥ مدیر کانال: @Amamzmanaj ⩥ رزرو تبلیغات‌و‌تبادلات: @Amamzmanaj تولد کانال✨ : ۱۴۰۱/۱/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
🤍🤍 شوکه به صفحه تلفنم خیره میشوم انگار امروز روز شانس من نبود. بی حوصله ست لباس های کرمی رنگم را از کمد بیرون میکشم و میپوشم عطر خوش بویی را از روی میز بر میدارم و به پیراهنم میزنم هرچه بود باید امروز خودم را نشان میدادم به خانواده پدری ام چادرم را سر میکنم 💞💞 با استرس دکمه آیفون را میفشارم آب دهانم را با صدا قورت میدهم صدای زنعمو فرشته در گوشم می پیچد _سلام زنعمو منم! در با صدای تیکی باز میشود سخت است بر زبان آوردن اسم زنعمو وعمویی که تا به حال نبوده اند... با ورودم به آسانسور آهنگ بی کلامی پخش میشود که از استرسم کم میکند از آسانسور خارج میشوم چند تقه به در قهوه ای رنگ روبه رویم میزنم در باز میشود و با چهره ای شاد زنعمو فرشته روبه رو میشوم مرا در آغوشش محکم میفشارد! +سلام عزیزم خوش اومدی! زیرلب تشکری میکنم بعد از زنعمو بلافاصله عمه سیما را میبینم چند چروک ریز کنار چشمان سبز رنگ بادامی اش افتاده عمه سیما مانند قبل است همانطور سرد و بی روح،جدی و خشک احوالپرسی میکند اما برعکس همیشه لبخند کوچکی کنار لبانش جای گرفته. به داخل خانه میروم عمو سعید را میبینم روی مبل سلطنتی آبی رنگی نشسته و چای مینوشد نویسنده: سرکارخانم‌مرادی
🤍🤍 شوکه به صفحه تلفنم خیره میشوم انگار امروز روز شانس من نبود. بی حوصله ست لباس های کرمی رنگم را از کمد بیرون میکشم و میپوشم عطر خوش بویی را از روی میز بر میدارم و به پیراهنم میزنم هرچه بود باید امروز خودم را نشان میدادم به خانواده پدری ام چادرم را سر میکنم 💞💞 با استرس دکمه آیفون را میفشارم آب دهانم را با صدا قورت میدهم صدای زنعمو فرشته در گوشم می پیچد _سلام زنعمو منم! در با صدای تیکی باز میشود سخت است بر زبان آوردن اسم زنعمو وعمویی که تا به حال نبوده اند... با ورودم به آسانسور آهنگ بی کلامی پخش میشود که از استرسم کم میکند از آسانسور خارج میشوم چند تقه به در قهوه ای رنگ روبه رویم میزنم در باز میشود و با چهره ای شاد زنعمو فرشته روبه رو میشوم مرا در آغوشش محکم میفشارد! +سلام عزیزم خوش اومدی! زیرلب تشکری میکنم بعد از زنعمو بلافاصله عمه سیما را میبینم چند چروک ریز کنار چشمان سبز رنگ بادامی اش افتاده عمه سیما مانند قبل است همانطور سرد و بی روح،جدی و خشک احوالپرسی میکند اما برعکس همیشه لبخند کوچکی کنار لبانش جای گرفته. به داخل خانه میروم عمو سعید را میبینم روی مبل سلطنتی آبی رنگی نشسته و چای مینوشد نویسنده: سرکارخانم‌مرادی