eitaa logo
♡•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی♡
1.9هزار دنبال‌کننده
21.4هزار عکس
9.5هزار ویدیو
130 فایل
˼ بِسۡـم‌ِرَب‌ِالْحُ‌ـسِی‍ـنۡ...˹🫀 هَمیـن‌چآدرےڪِہ‌برسَـرتُوسـت، دَر‌ڪَربلا،حتّـۍبا‌سَخـت‌گیرےهـٰاے یَزیـد‌،از‌سَـر‌زیـنَـبۜ‌نیوفـتـٰاد 🍃 ⩥ مدیر کانال: @Amamzmanaj ⩥ رزرو تبلیغات‌و‌تبادلات: @Amamzmanaj تولد کانال✨ : ۱۴۰۰/۱/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
♥✨♥✨♥✨♥✨♥✨♥✨ ✨♥✨♥✨♥✨♥✨♥✨ ♥✨♥✨♥✨♥✨♥✨ ✨♥✨♥✨♥✨♥✨ ♥✨♥✨♥✨♥✨ ✨♥✨♥✨♥✨ ♥✨♥✨♥✨ ✨♥✨♥✨ ♥✨♥✨ ✨♥✨ ♥ بدتر از من... یعنی اگه ولم میکردی و اگه سینی چایی دستم نبود بخش زمین میشدم از خنده😂 وجدان:(یعنی دختر هم دخترا ی قدیم) نکه تو از من بزرگ تری وجی:(😐چیزی ندارم) بهتر خب مادر داماد هم...(چیه نکنه فک کردین مث رمانا میگم مادر داماد هم قربون صدقه ام میرفن نخیر زن عموی ما اینطوری نیست) هیچی نمی گفت غیر از بحث طلا که با مشارکت محبوبه (زن ایرج داداش امیر محمد پسر عموم) گفت که +ببخشید دخالت میکنم ولی به رسم همیشه از این بحث ها دور شیم و بزاریم که این جوون ها هم برن باهم صحبتی داشته باشن وایکه ذوب شدم بابام: پس با اجازه داداش بفرمایید عمو: اختیار داری بلند شید برید صحبت هاتونو بکنید امیر و من: چشم یه لحظه به هم نگاه کردیم ولی سریع چشم برداشتم و اونم متوجه شد که ضایع نشه رفتم بالا و اونم پشت سرم در اتاق رو باز کردم و گفتم بفرمایید که پرو پرو رفت بیشعور اولش میخواستم بریم روی کاناپه پشت که چند متری فاصله با مبل هایی که مهمون ها نشسته بودن داشت صحبت کنیم ولی خب اون موقع بیشتر معذب بودم رفتم داخل که مظلوم امیر تا پنج دقیقه هیچی نگفت اصلا حواسش نبود دستم رو هم تکون دادم بازم هیچی نشد یه فکری به ذهنم رسید گوشیش زنگ بدی داشت برای همین بهگوشیش زنگ زدن بدبخت سکته کرد باید منتظر جنگ جهانی سوم باشم سریع دستم رو روی صورتم گذاشتم که... نویسنده توسط ادمین برای دیدن بقیه پارت ها عضو کانال ما شوید @dokhpkjbbvdsryj