eitaa logo
♡•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی♡
2هزار دنبال‌کننده
21.8هزار عکس
10.1هزار ویدیو
150 فایل
˼ بِسۡـم‌ِرَب‌ِالْحُ‌ـسِی‍ـنۡ...˹🫀 هَمیـن‌چآدرےڪِہ‌برسَـرتُوسـت، دَر‌ڪَربلا،حتّـۍبا‌سَخـت‌گیرےهـٰاے یَزیـد‌،از‌سَـر‌زیـنَـبۜ‌نیوفـتـٰاد 🍃 ⩥ مدیر کانال: @Amamzmanaj ⩥ رزرو تبلیغات‌و‌تبادلات: @Amamzmanaj تولد کانال✨ : ۱۴۰۱/۱/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز به جبران این همه مدت که نبودم دو تا پارت ارسال میکنم 🌱
●سهم من از تو 🦋🪴 ماهور : گوشیمو در اوردم و به امیر زنگ زدم .. امیر : جانم ؟ ماهور : امیر نگو که سرکاری ؟ امیر : خانومم شما که میدونی من شغلم حساسه و نمیتونم به راحتی مرخصی بگیرم ... ماهور : باشه . باشه دیگه . اسن واقعا باشه .. امیر : من که نمیفهمم چی میگی ؟ ماهور : واقعا برات مهم نیست مراسم عقدمون ؟ امیر : اخه مگه میشه رویایی ترین شب زندگیم رو فراموش کنم ؟ ماهور :فعلا که فراموش کردی عین خیالتم نیست که هیچی نخریدیم ... امیر : چشم الان مرخصی ساعتی میگیرم میام دنبالت ... ماهور : ممنون . مراقب خودت باش __________🦋_____________ ماهور : بهترین لحظات زندگیم همون دقایقی بود که در کنار امیر سرگرم خرید کردن بودیم . . . ۱۵ روز گذشت و من تو ارایشگاه منتظر اومدن امیر بودم امیر اومد و رفتم تالار فعلا عاقد نیومده بود که مادرم صدایم زد و گفت مامان : ماهور جان دخترم .. ماهور : جانم مامان ؟ مامان : بیا تلفنت زنگ میخوره ... _______🔥____________ ۱ روز قبل حلما : تو خیابون بودم که ماشینی جلوم نگه داشت و دیگه چیزی نفهمیدم چشم که باز کردم خودم رو تو یه پارکینگ ترسناک دیدم چشم چرخاندم کمی ان‌طرف تر برادرم رو بسته بود جیغ زدم و کمک خواستم رئیسشون وارد شد با کاری که ازم خواست فهمیدم که محمد بود همون پسرعمه ماهور مجبورم کرد اگر کاری که میخواد رو انجام ندم برادرم رو میکشه ..... 🌱 نویسنده : ساره قدیمی 🦋 کپی : با ذکر یک صلوات برای ظهور آقا امام زمان ✨
●سهم من از تو 🦋🪴 حلما : برادرم رو میکشه شدیدا مخالفت کردم ولی تا مخالفت کردم یک صندلی گزاشت و برادرم رو روی صندلی گزاشتن طناب رو ازش اویزون کردن مجبور شدم قبول کنم .... ____________🔥_______________ ماهور : گوشیم رو جواب دادم ... حلما بود سلام علیکم حلما خانوم خیلی نامردی ادم مراسم عقد رفیقش نمیاد .... حلما : ماهور فقط بیا پایین ... ماهور : چی ؟ حلما : تلفن رو قطع کرد.. ماهور : صدای داد مردی رو شنیدم حدس زدم که هدیه ای برام خریده و میخواهد سوپرایزم کنه از تالار پایین رفتم و امیر : چرا ماهور رفت ؟ خیلی ترسیدم که مراسممون کنسل شه ماهور : .... 🌱 نویسنده: ساره قدیمی 🦋 کپی : با ذکر یک صلوات برای ظهور آقا امام زمان ✨
سلام !🦋 چطورین ؟🌱 نظری . انتقادی . پیشنهادی در مورد رمان بود حتما بهمون بگید !✨ منتظر نظراتتون هستیم !🪴 https://harfeto.timefriend.net/16993740573365
اینم از دو پارت ✨
حالِ‌مادر‌ما‌خوب‌نیست! یک‌نفر‌نیست‌از‌مادر‌ما‌عیادت‌بکند کار‌خیر‌است‌‌این‌شهر زن‌مسلمان‌نداردمگر💔!!'
ازآنـهایی‌نباش که‌ازگناهکاران‌بدش می‌آید‌اما‌خودش‌یکی‌از‌آنـان‌است🚶🏻‍♂.