علامھ مجلسـے فࢪمودند:
شب جمعہ مشغول مطالعہ بودم،بہ این دعا ࢪسیدم:
بسماللهالرحمنالرحیم،الحمدلله
مناولالدنیاالیفنائِهاومِنَالاخرهالیبقائِها الحمدللهِعلیکلنعمه،استغفراللهمنکلذنبِِواتوبالیه،وهوارحمالراحمین.
بعد یڪ هفتہ مجدد خواستم،آن ࢪا بخوانم ڪہ دࢪ حالت مڪاشفہ از ملائڪہ ندایـے شنیدم،ڪہ ما هنوز از نوشتن ثواب قرائت قبلـے فارغ نشده ایم...‼️
#التماس_دعا✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🖤|#روزشماری』
به قول شهید محمدهادیذوالفقاری:
مُحـ❤️ــبـت امامحسین(علیهالسلام)
با دنیا کاری نداره . . . !
#روزهای_انتظار
#دو_روز_مانده
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله
اگہپستهاۍامروزمونبہدلتوننشست
یہصلواتِازتہدلبراۍسلامتۍوتعجیل
درفرجمنجےعالمبفرستید☺️🌿••
اگہراضینبودیدهمبفرستید
ثوابدارهخب🙂🖐🏻
#شبتونمھدوۍ🌌😴
شب جمعه است هوایت به دلم افتاده ای رفیق ابدی.......حضرت ارباب......سلام 🌷❤️
#دلشوره
#پارتچهلوششم
همون طور که تو اتاق گریه میکردم چشمام و بستم و زیر لب با خودم میگفتم : آخه چرا... مگه من چه گناهی کردم.. چرا اینقدر رفتارشون با من بده... چرا..
با ضربه ی بعدی رسول که به سمت قلبم زد چشمام رو باز کردم.
باز کردن چشمم همانا و درد وحشتناکی که احساس کردم همان
دستم رو روی قلبم گذاشته بودم و محکم فشار می دادم.. قلبم داشت به طور وحشتناک به قفسه ی سینم کوبیده میشد.
رسول : پاشو برای من مظلوم نمایی نکن... برو بیرون.. نمی خوام ببینمت
پاشووو😡😡
به زور از سرجام بلند شدم و همینجوری که سرم گیج می رفت به سمت در خروجی رفتم.
یکدفعه قلبم درد گرفت. یه دستم رو محکم روی قلبم فشار می دادم و اون یکی دستم رو به دیوار گرفته بودم که نیوفتم.
آخرین صدایی که شنیدم صدای باز شدن در بود و یاحسین بابا و.... سیاهی مطلق
(یک ساعت بعد در بیمارستان )
محمد :چی شد آقای دکتر؟؟
دکتر: ضربه ی محکمی به قلبش وارد شده و...
محمد: و چی؟؟ چی شده؟؟
دکتر :مثل اینکه ایشون یکبار عمل قلب انجام دادن وهر دو ماه یک بار باید برن اکو
محمد: عمل ق.. قلب؟؟
دکتر : بله
ضربه ی شدیدی به قلبش وارد شده اما خداروشکر خطر رفع شده باید خیلی مراقبش باشید. ولی اگر مراقبت نکنه و مراقبش نباشید ممکنه مجبور بشیم دوباره عملش کنیم اونم عملی که ریسکش خیلی بالاست
پس بهتره مراقبش باشید که کار به اونجا ها نکشه.
محمد: خیلی.. ممنون
دکتر : با اجازه(و رفت)
......
#دلشوره
#پارتچهلوهفتم
رفتم تو اتاق
رها: س.. سلام
محمد : سلام رها خانم
بهتری قربونت برم؟؟
رها: ب.. بله
محمد: رها یه سوال میپرسم قول بده راستش رو بگی
کی؟؟ کی زده؟؟
رها: چی رو؟؟
محمد :کی اینجوری زدتت؟؟
رها: مهم نیست
محمد: چرا مهمه خیلی هم مهمه😡
رها: ر.. رس.. رسول
(نیم ساعت بعد تو ماشین )
حسابی از دست رسول عصبانی بودم. اینقدر چهرم درهم بود و اخم داشتم که رها هم از حالت چهرم ترسیده بود.
بالاخره رسیدیم
محمد: رها جان شما برو پیش فاطمه من میام
رها: چشم
این رو گفتم و به سمت اتاق رسول رفتم.
رسول : بفرمایید
عهه سلام بابا
محمد :علیک سلام
محمد: چرا اینقدر عوض شدی رسول؟؟
رسول : بابا چی شده؟؟ درمورد چی حرف می زنید؟؟
محمد : چی شده؟؟؟ 😡😡
اینو من باید از تو بپرسم... به چه حقی دستت رو رها بلند شده... به چه حقی زدیش
چرا حاضری هر بلایی سر خواهرت بیاری فقط برای اینکه دل خودت آروم بشه.
می دونی رها قبلا یکبار عمل قلب کرده... می دونستی با کاری که کردی ممکنه مجبور بشه دوباره عمل کنه.. می دونستی تویی که نمی تونستی یه مورچه رو بکشی الان باعث و بانی شکستن قلب یه انسان شدی. (با داد😡)
می دونستی قلبش شکسته ولی تو و ریحانه صداش رو نشنیدید.
رسول : بابا اول اینکه اون عوضی خواهر من نیست دوم اینکه من دوست ندارم همچین خائنی خواهرم باشه، تو خونمون باشه بعدشم اصلا همون بهتره که بمیره یه همچین آدمی اصلا لیاقت زندگی کردن نداره. بنظ.. (باداد😡)
رسول : با سوختن یه طرف صورتم حرفم نصفه موند
رد انگشت بابا رو صورتم مونده بود و لبم پاره شده بود.
محمد :می دونم تند رفتم اما این سیلی لازم بود تا به خودش بیاد.(تو دلش)
محمد : ببین رسول خوب گوش کن ببین چی میگم اگر فقط یکبار... فقط یکبار دیگه ببینم که با خواهرت تند صحبت کردی یا دستت روش بلند شده من می دونم و تو
اینو به ریحانه هم گوش زد کن.
(محمد در و باز می کنه و از اتاق خارج میشه)
#دلشوره
#چهل و هشتم
رسول : اسن دلم نمیخواست از اون اتاق بیام بیرون 😒
نمیخواستم از اتاق بیام بیرونو وارد جمعی بشم که ارزشی ندارم 😞
فاطمه : دیدم که محمد از اتاق اومد بیرون و حالش واقعا بد بود . خشم و بغض و... با دیدن حال خرابش حالم خراب شد 😢
رفتم پیشش : اقا محمد . محمد جانم :
محمد : جانم فاطمه خانم . چرا نخوابیدی ؟
فاطمه : ظرفا رو داشتم میشستم کارم تموم شد اومدم برم تو اتاق دیدم از اتاق رسول اومدی بیرون و حالت خرابه ☹️
چیزی شده اقای خودم 🙂
محمد : فا...طمه غرورشو شکوندم 🙁
فاطمه : غرور کی رو ؟
محمد : رس..ول .
فاطمه : چیی ؟ مگه چیکارش کردی ؟؟؟😲
محمد : کاری که تاحالا باهاش با هیچکدومشون نکرده بودم . ز..دم زی...ر گو....شش (با بغض) 😥
فاطمه : چیی ؟ چیکار کردی ؟ اما محمد چرا ؟
محمد : لگد زده بود به قلب رها . رها هم قلبش مریضه و اگه اذیت شه باید دوباره عمل کنه 😰
فاطمه : باورم نمیشد که رها مریضه
که رسول از باباش سیلی خورده
که ریحانه با رها رفتارش اینجوریه و همش با نیش و کنایه است 😢
پاشدم و مستقیم رفتم اتاق .😞
♡•دُختࢪانِ چـٰادُࢪَی♡
https://harfeto.timefriend.net/16590739673896 نظراتونننننن☺️😍
تا نظر ندید پارت نمیدیم .
#کوله_بار_عشق
#پارتهشتم
💭فاطمه :
حدس هایی در این باره زده بودم ولی حالا مطمئن شدم .
به قرص بودن دعان امیر شک نداشتم دلم را به دریا زدم و شروع کردم به درد دل با برادری که از بچگی هوایم را داشته و درد دل هایم را شنیده است .
امیر : فاطمه جانم خیالت راحت داداش هر چی می خوای بگو بین خودمون می مونه و از پیجوندن گوشت خبری نیست
_ چشم ،همه چیز رو می گم
....
حرف هایم که تمام شد سری تکان داد ، ابروهایش را در هم گره زد و شروع کرد به نصیحت کردن ، یا به قول خودش راهنمایی کردنم .
امیر : گوش کن این کارا و این جیزایی که می گی راه حل داره ، راه حلش هم این نیست اگر واقعا دوست داره بهش بگو پا پیش بزاره نه این کارا ، اگه شماها بخواید این کارها رو بکنید و به هم پیام بدید چه فرقی با اونهایی می کنید که دوستی های ...
لااله الا الله
این ها حرومه ، حرووووم
اصلا اگه خود ساهراب عقلش می رسید این کار ها رو انجام نمی داد مثل بچه ی آدم میومد خواستگاری نه اینکه چت و چت بازی .
_ داداااااااش ، ما که به هم پیام نمی دیم ، شماره ی همدیگر رو داریم ولی خیلی خیلی کم چی بشه که بهم پیام بدیم ، بعدش هم اون می خواد بیاد خواستگاری هی موقعیتش پیش نمیاد
امیر : هر چی هیچ فرقی نداره ، خواستگاریت هم اگه می خواست می تونست بیاد
بعد از اینکه یک ساعت مفصل برایم صحبت کرد و آیه و حدیث برایم مثال زد یک جورهایی قلبم به درد آمد ، چه کرده بود ؟ چرا ؟ ناگهان اشک هایم بی اختیار سرازیر شد ، امیر مرا به آغوش کشید و صمیمانه گفت : قربونت برم من گریه نکن .
_ آخ..آخه ..کاش زودتر می گفتی بهم اینا رو ... حالا میشه برام یه کاری بکنی داداش
امیر : جانم
_ این گوشی من ، این هم شماره ی آقا سهراب ، خودت بهش پیام بده
اصلا با گوشی خودت بهش پیام بده بگو همه چیز رو بهت گفتم و الان هم دیگه نمی خوام ادامه بدم
امیر : چشم آبجی کوچولو
_😭😢
امیر : حیف تو نیست آخه شما نماز می خونی ، روزه می گیری ، چادر سرت می کنی و سعی می کنی همه چیز رو رعایت کنی با یه کار کوچیک اعمالت رو خراب کنی
_ بله داداش ، شما درست می گی
امیر : 🙂😉
ادامه دارد ...
💔🌿•
💚⃟🌱
پـٰایـٰانِهَمِہ؏ُـمرجَھـٰاننیسٖتۍست
پِندآرڪِہنیسٖتۍچُۅهَسٖتۍخُۅشبـٰاش…シ!
💚⃟🌱↭ #دخترانه
💚⃟🌱↭
-رایحہحجـٰابت
اگرچہدلازاهلخیـٰابـٰاننمۍبرد
امـٰابدجورخـداراعـٰاشقمیڪند...!:)
ــ ــ ــ ـ ــــــ‹𑁍›ــــــ ـ ــ ــ
#چادرانھ♥️🔗