#شهیدانه
نَهایَةَ الحُــ❤️ـبْ؛ تَضْحیَة...
عاقبت عــشـ❤️ــق؛
جانفدا شدن است...
『@dokht_hajiiii』
#شهیدانه
حقوقش کفاف زندگی مشترکی که
شروع کرده بود رو نمی داد
گاهی با موتور می رفت و مسافرکشی می کرد
اما پولی که از این راه به دست می آورد رو
خرج خورد و خوراک نمی کرد
به خانمش میگفت:
این پول رو جدا بذار
من گواهینامه موتور ندارم
ممکنه پولش شبهه ناک باشه
به حقوق سپاه اطمینان بیشتری دارم
با این پول، پول آب و برق و گاز
و شارژ ساختمون رو بدیم...
#شهیدروحالله_قربانی
『@dokht_hajiiii』
#شهیدانه
هربار که می روم زیارت امام رضا (ع)
صدایش می پیچد توی گوشم که
«تا بهت اشک ندادن، نرو داخل»
میگفتم:
خب چیکار کنم؟
میگفت:
توی صحن قدم بزن...
خودش از صحن جامع رضوی شروع می کرد
و یک دور، دور حرم می چرخید
زمزمه می کرد و شعر میخواند و
استغفرالله میگفت تا واقعاً گریه اش میگرفت
بعد میگفت:
حالا بیا برویم داخل؛ پیش ضریح
آنجا هم سلام میداد و زیاد جلو نمی رفت...
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
『@dokht_hajiiii』
#شهیدانه
ازش پرسیدن
این چیه سنجاق کردی رو سینهت؟! 🤔
لبخند زد و گفت:
این باطریه، اگه
نباشه قلبم کار نمیکنه❤️(:
شهیدهادیذوالفقاری♡
『@dokht_hajiiii』
#شهیدانه
خیلی عصبانی بود
سرباز بود و مسئول آشپزخانه اش کرده بودند
ماه رمضان آمده بود و او گفته بود هرکس بخواهد روزه بگیرد، سحری بهش می رساند
خبر سحری دادن ها که به گوش سرلشکر ناجی رسیده بود
خودش را رسانده بود و دستور داده بود
همه سرباز ها به خط شوند و بعد یک لیوان آب به خوردشان داده بود که
«سرباز ها را چه به روزه گرفتن!»
پس از این جریان ابراهیم گفته بود:
اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی می کردند برایم گواراتر از این بود که با چشمان خود ببینم که چگونه این از خدا بی خبران فرمان می دهند تا حرمت مقدس ترین فریضه دینی مان را بشکنیم و تکلیف الهی را زیرپا بگذاریم!
ابراهیم بعد از بیست و چهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخانه
بعد برگشت، با چند نفر دیگر
کف آشپزخانه را تمیز شستند و با روغن موزاییک ها را برق انداختند
سرلشکر ناجی که رسید،
در درگاه آشپزخانه ایستاد، نگاهی مشکوک کرد و وارد شد
اولین قدم را که گذاشت تا ته آشپزخانه کشیده شد و کارش به بیمارستان کشیده شد
همین شد که بچه ها تا آخر #رمضان با خیال راحت روزه گرفتند(:
#شهیدمحمدابراهیمهمت
『@dokht_hajiiii』