eitaa logo
💌 دخترونه حرم امام رضا علیه السلام
9هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
310 فایل
💌 کانال رسمی «دخترونه حرم امام رضا علیه السلام» 💌https://www.haram8.ir/dokhtar_razavi معاونت تبلیغات اسلامی آستان قدس رضوی 💚👈 راه ارتباطی با دخترونه رضوی: @dokhtar_razavi_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 دخترونه حرم امام رضا علیه السلام
#امام_مهربان
🍃 🌙 مردی از سفر خانه‌ی خدا برمی‌گشت. در راه پول خود را گم کرد. خیلی خسته بود. وقتی به شهر رسید پیش امام رضا (ع) رفت و گفت: «من فقیر نیستم. در بین راه پولم را گم کرده‌ام»🍁 امام (ع) از جایش بلند شد، داخل اتاقی دیگر رفت و لحظاتی بعد دستش را از در بیرون آورد و کیسه‌ی پولی را به مرد مسافر داد.🍀 آن مرد خوشحال شد، پول‌ها را گرفت و رفت. وقتی امام (ع) از اتاق بیرون آمد، پرسیدم: «آقای من، چرا نخواستید او را ببینید؟» 🌙 امام (ع) فرمود: «نمی‌خواستم در لحظه‌ی کمک کردن، مرا ببیند و بخاطر پولی که به او دادم، خجالت بکشد.....» ⛅ 📗 «مشق خوب» داستان نامه رضوی. به کوشش سید نوید برکچیان. معاونت تبلیغات آستان قدس رضوی دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
💌 دخترونه حرم امام رضا علیه السلام
#امام_غریب
🍃 🌙 «حسین»، یکی نوادگان اهل بیت (ع)، مرتکب گناهی بزرگ بود. او روزی نزد احمد بن اسحاق، رفت تا یکی از مشکلاتی که داشت را بگوید، اما احمد بن اسحاق که از گناه حسین باخبر بود، راهش نداد و او را از خانه‌‌ی خود راند.🍁 در همان سال، احمد پس از حج، به سامرا رسيد و اجازه خواست تا خدمت امام عسکری (ع) برسد، ولی امام (ع) به او اجازه ورود ندادند.⚡ احمد که از شیعیان اهل بیت (ع) بود، بسيار گريه کرد،⛅ تا این‌که امام (ع) به او اجازه دادند و به محض ورود، به او فرمودند: ای احمد، چرا پسرعموی ما را راه ندادی؟ احمد گفت: به خدا قسم! او را رد نکردم مگر به سبب گناه او🍂 امام (ع) فرمودند: «راست می‌گويی؛ اما چاره‌ای نيست جز آن‌که ...💚 بعد از آن سفر، احمد بن اسحاق نزد حسین رفت و داستان ديدارش با امام عسکری (ع) را بيان کرد؛ حسين که با شنیدن این سخن امام (ع)، از گناه خود پشیمان شده بود، توبه کرد و از گناه خود دست برداشت.🍀 این پست رو برای سادات‌ دوست‌داشتنی و گلی که می‌شناسی🌷 📗 آیینه کمال. ص ۲۲۸ دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
💌 دخترونه حرم امام رضا علیه السلام
#دوستی_با_خدا
💌 🌙 نوجوان بود و سن زیادی نداشت. آن روز وقتی پیامبر را دید، از شادی، لبخند روی لبانش نشست و به ایشان سلام کرد. 🌸🍃 پيامبر وقتی شادی او را دید، بعد از سلام، به او فرمود: «اى جوان! مرا دوست دارى؟» نوجوان گفت: «اى پيامبر خدا! به خدا سوگند، آرى...» 💚 پیامبر با لبخند، دوباره پرسید: «همچون چشمانت؟» گفت: بيشتر..... 💙 پیامبر فرمود: «همچون پدر و مادرت؟» گفت: بيشتر.... 💜 فرمود: «همچون خودت؟» نوجوان این‌بار با همان قلب پر از شوق گفت: «اى پيامبر خدا! به خدا سوگند، بيشتر....» 💓 پیامبر فرمود: «همچون پروردگارت؟» نوجوان، با شنیدن این حرف تعجب کرد! ⛅ بعد نگاهی کرد و آرام گفت: «به خدا، به خدا، به خدا، که اى پيامبر خدا! در حقيقت، تو را براى دوستىِ خدا، دوست مى‌دارم» 🍀 . در اين هنگام، پيامبر به همراهان خود روى كرد و فرمود: 💫 «اين‌گونه باشيد؛ خدا را بخاطر احسان و نيكى‌اش به شما، دوست بداريد و مرا براى دوستى خدا، دوست بداريد»💕 📗 حكمت‌نامه پيامبر اعظم (ص). محمدى رى شهرى. ص ۳۱۹ دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
🍃 #یک_داستان_زیبا #حتتما_بخوانید ... فاطمه، سوالات را با دقت خواند. چند لحظه‌ای فکر کرد و گفت: «اجازه می‌دهی پاسخ سوالات را بنویسم؟» 📝 ابراهیم لبخندی زد و گفت: «حتما، صبر کن برایت قلم و مرکب بیاورم.» می‌دانست که فاطمه از عهده‌ی این سوالات برمی‌آید. 🍀 مردهای کاروان، خداحافظی کردند و مدینه را به قصد دیار خود ترک کردند. هنوز از مدینه دور نشده بودند که ... رئیس کاروان، #موسی_بن_جعفر را شناخت. از اسب پیاده شد و مشتاقانه به سمت او رفت. 💚 امام موسی کاظم نیز از اسب پیاده شد. سلام کرد و با مرد دست داد. 🔆 مرد گفت: «مشتاق دیدار شما بودیم. همراهانم سوالاتی از محضرتان داشتند که به همین دلیل می‌خواستیم محضر مبارک‌تان شرفیاب شویم، اما اهل منزل گفتند #سفر هستید. خدا را شکر که توفیق بود اینجا شما را زیارت کنیم» 💕 ... امام گفت: «سوالاتتان چه بود؟» رئیس کاروان، بُرد مصری را از میان عبایش درآورد و مقابل ایشان گرفت و گفت: «سوالاتمان را نوشتیم تا خدمت شما بدهند. اما دختر گرامی‌تان #فاطمه_خانم پاسخ آنها را برای ما نوشتند» 🌙 امام دست دراز کرد و پاسخ‌ها را از مرد گرفت. باز کرد و تمام آن را خواند. لبخند بر لبش نشست و سه بار زیر لب گفت: «فداها ابوها؛ پدرش به فدایش . . .» 🌸🍃 📗 «دختر ماه». نگاهی داستانی به زندگی حضرت فاطمه معصومه. سارا عرفانی #حضرت_معصومه💚 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
💌 #یک_داستان_زیبا #حتتما_بخونید نزد امام رضا (ع) رسید و گفت: «دو سال پیش، از خدا حاجتی ❤ خواستم؛ اما هنوز حاجتم برآورده نشده؛ فکر می‌کنم خدا نمی‌خواهد جوابم را بدهد!» ⛅ امام (ع) فرمودند: «ای احمد، مواظب باش که شیطان ناامیدت نکند! ⚡ 💫 امام باقر (ع) می‌فرمودند: "بندۀ مؤمن از خدا حاجتی می‌خواهد. خدا برآوردن حاجتش را به تأخیر می‌اندازد تا صدای او را بشنود"...» 🍏 آنگاه بـه احمد رو کردند و فرمودند: «به من بگو اگر به تو قولی بدهم، آیا به من اعتماد می‌کنی؟» 🍀 احمد گفت: «اگر به قول شما اعتماد نکنم، به که اعتماد کنم؟! شما حجّت خدا در میان مردم هستید» 🌙 حضرت فرمودند: «پس باید اعتمادت به #خدا بیشتر از اعتمـاد به من باشد؛ زیرا او خودش به تو وعدۀ استجابت داده‌است ...» 🌸🍃 📗 الکافی، ج ۲. ص ۲۸۸ #داستان_رضوی دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi دوستانتان را به کانال دخترونه رضوی دعوت کنید 💙
💌 #یک_داستان_زیبا دعبل، روزی نزد امام‌ رضا (ع) رسید. حضرت به او هدیه‌ای دادند. 🍏 هدیه را گرفت و تشکر کرد. امام (ع) فرمودند: «دعبل، چرا شکر خدا نکردی؟!» ⛅ او شرمنده شد و نزد امام جواد (ع) رفت. ایشان هم هدیه‌ای به او دادند. 🌙 اینبار هدیه را که گرفت، گفت: #الحمدلله 💫 آن‌وقت امام جواد (ع) با مهربانی فرمودند: «حـالا مـؤدب شـدی ...» 🌸🍃 📗 یک قمقمه دریا. نشر تولیدات فرهنگی حرم مطهر رضوی #داستان_رضوی #کتاب_حرم دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
💌 #یک_داستان_زیبا #حتما_بخونید ّمی‌خواست از خراسان به عراق برود. باید با امام رضا (ع) خداحافظی می‌کرد. 🌙 با خودش گفت: «می‌روم خداحافظی می‌کنم و چند درهـم هم می‌گیرم تا برای دخترانم انگشتر تهیه کنم» 💍 رفت؛ ولی وقت خداحافظی، به‌شدت گریه‌اش گرفت و ماجرای درهم را فراموش کرد. خداحافظی کرد و به راه افتاد. ⛅ چند قدمی نرفته بود که امام رضا (ع) صدا زدند: «ای ریان، دلت نمی‌خواهد چند درهم به تو بدهم تا #برای_دخترهایت انگشتر تهیه کنی...؟» 💚 #امام_حاجتهای_او_را_می‌دانست #امام_حاجتهای_او_را_فراموش_نکرده_بود 🌸🍃 📗 یک قمقمه دریا. انتشارات فرهنگی حرم #کتاب_حرم دخترونه رضوی @dokhtar_razavi
💌 #یک_داستان_زیبا #حتما_بخوانید سرخس، وطن فضل بن سهل بود. کشته شدن او به دست مأمورانِ مأمون، خون مردم را به جوش آورده بود آمدند تا کاخ مأمون را به آتش بکشند ☄️ نگهبانان درها را بستند. جمعیت خشمگین پشت درها رسیده بودند مأمون می‌لرزید؛ دست به دامن امام رضا ‌(ع) شد که: «آقاجان! کاری بکن!» ⛅️ امام (ع) برخاستند و پیش مردم رفتند؛ اشاره‌ای که کردند، مردم متفرق شدند! خطر از بیخ گوشِ مأمون رد شده بود ... #امام_با_دشمنان_هم_مهربان_بودند 🌸🍃 📗 یک قمقمه دریا. انتشارات فرهنگی آستان قدس رضوی دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
💌 #یک_داستان_زیبا اباهاشم جعفری، در خانە‌ی امام رضا (ع) بود 🌙 به‌شدت تشنه بود، اما چنان مجذوب هیبت امام شده بود که خجالت می‌کشید در حضورِ ایشان آب بخواهد 💦 امام (ع) آب درخواست کردند، بعد رو به او کردند و فرمودند: «ای اباهاشم، بخور که آب سرد خوبی‌ست ...» #امام_حاجت_ناگفته_او_را_می‌دانستند 🌸 📗 یک قمقمه دریا. تولیدات فرهنگی حرم رضوی دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi
💌 #یک_داستان_زیبا #حتما_بخونید زندگی برایم سخت شده‌بود؛ با ناراحتی نزد امام هادى (ع) رفتم و در کنار ایشان نشستم. هنوز چیزی نگفته بودم که فرمود: «اى اباهاشم برای كدام نعمت خدا مى‌توانی شكرگزار او باشى؟» ساكت ماندم. ندانستم چه بگويم... امام (ع) فرمودند: 🌸 خداوند، #ايمان را روزى تو كرد و اینگونه تو را از دوزخ در امان داشت 🌱 🍀 #سلامتى را نصيب تو کرد و اینگونه تو را بر اطاعتش يارى نمود 🌱 🌸 به تو #قناعت بخشيد و اینگونه آبروی تو را حفظ كرد 🌱 اى اباهاشم، گمان بردم مى‌خواهى از آن كسى كه این نعمتها را به تو بخشيده‌است شكايت كنى... از این به بعد، ناامید مباش 💚 سَرم پایین بود که امام (ع) صد دینار به من بخشید و من بدون این‌که از ایشان چیزی درخواست کنم، با قلبی شاد 💕 به سمت خانه‌ام روانه شدم ... 📗 داستانی به نقل از ابوهاشم جعفری. برگرفته از کتاب «نگاهى بر زندگى چهارده معصوم (انوارالهيه) نور دوازدهم». تأليف شيخ عباس قمى #السلام_علیک_ایها_الهادی_النقی (ع)✋ دخترونه نورالهدی @dokhtar_razavi
💌 #یک_داستان_زیبا رابطه امام رضا (ع) با پدرشان خیلی خوب بود 💫 یکی از اصحاب تعریف می‌کرد: خدمت امام موسی کاظم (ع) رسیدم. دیدم فرزندش علی بن موسی را که آن روزها خردسال بود، روی پای خود نشانده است و 🌙 او را می‌بوسد؛ گاهی او را بر شانۀ خودش می‌گذارد و گاهی بغلش می‌کند و می‌گوید: «پدرت به قربانت، چه بوی خوشی می‌دهی و چه اخلاق خوبی داری؛ فضـایل تو از الان معلوم است» 💚 #میلاد_امام_موسی_بن_جعفر_مبارک 🌸🌸 دخترونه حرم رضوی @dokhtar_razavi