eitaa logo
دخترانه🌸
60 دنبال‌کننده
2هزار عکس
579 ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃امام صادق عليه السلام می فرمایند: 🍃بدهی خود را کم کنید! كه كم قرض داشتن، عمر را زياد مى كند ....🖇 👈خَفِّفُوا الدَّيْنَ، فَإِنَّ فِي خِفَّةِ الدَّيْنِ زِيَادَةُ الْعُمُر....🌿 📚الأمالي (للطوسي)، صفحه 667 دخترانه🌸 @dokhtaraane
🌿🎀 🍃برای تقرب به امام زمان نگاهمان را کنترل کنیم....🍃 🍃 امام صادق علیه السلام می فرمایند: 👈اَوَّلُ النَّظَرَةِ لَكَ وَ الثّانيَةُ عَلَيكَ وَ لا لَكَ وَ الثّالِثَةُ فيهَا الهَلاكُ؛ 🍃نگاه اول [ناخودآگاه به نامحرم] براى تو (حلال) است و نگاه دوم ممنوع است و حرام و نگاه سوم، هلاكت‏بار است.....🖇 📚من لايحضره الفقيه، جلد 3 صفحه 474 دخترانه🌸 @dokhtaraane
🍃 وَاِلی غَیْرِکَ فَلا تَکِلْنی..... 🍃خدایا، مرا به غیر خودت به کسی واگذار مگن.....🖇 📚بخشی از دعای عرفه دخترانه🌸 @dokhtaraane
ضعف تشکیلاتی مونین و آثار منفی آن.mp3
37.24M
📻 🎙 ضعف تشکیلاتی مومنین و آثار آن 🗂 پایگاه مِضمار | @MEZMAR_IR 💬 تولید و نشر محتوای تشکیلاتی دخترانه🌸 @dokhtaraane
🌼وقتی حاج قاسم زندگی یک پسر جوان را نجات داد ✍مدیر کل سابق بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس در گفتگویی با مهر به بیان خاطره‌ای از سردار سلیمانی پرداخت. 🔺او با بیان خاطره ای از شهید سردار سلیمانی گفت: سال ۹۵ با شهید سلیمانی از فرودگاه مهرآباد به سمت کرمان پرواز داشتیم. در فرودگاه، جوانی به سمت حاجی آمد و پس از احوالپرسی گفت من خیلی دوست داشتم شما را از نزدیک ببینم و با هم گفت و گو کنیم، حاجی گفت عازم کرمانی؟ گفت بله. کارت پرواز را از آن جوان گرفت و گفت همسفریم، من را صدا کرد و کارت پرواز آن مسافر جوان را به من داد و گفت: شما کارت پروازت را به این جوان بده تا کنار من بنشیند، از تهران تا کرمان ۱ ساعت و نیم با آن جوان گفت و گو کرد. وقتی پیاده شدیم دیدم آن مرد جوان چشم هایش سرخ شده، وقت خداحافظی می خواست دست حاجی را ببوسد. آن روز گذشت تا روز ۱۳ دی که حاج قاسم به شهادت رسید، بعد از ظهر آن روز در حسینیه ثارالله با همان احوال متالم مشغول هماهنگی های لازم برای تشییع پیکر در کرمان و… بودیم. دیدم چند جوان با تیپ امروزی نزدیک شدند. یکی از آنها رو به من کرد و با بغض گفت آقای صدفی من را می شناسید؟ خب من در آن بحبوبه کارها و حال نامناسبی که داشتم گفتم، متاسفانه حضور ذهن ندارم. گفت من همان جوانم که در فرودگاه کارت پروازت را دادی و کنار حاج قاسم نشستم، با همان حالت بغض و گریه گفت حاج قاسم زندگی مرا نجات داد. بعد بلافاصله دست کرد توی جیبش و کلیدی را به سمت من گرفت و گفت: این کلید خانه من برای کسانی که برای تشییع پیکر به کرمان می آیند نزد شما امانت باشد، هر کس جا نداشت این را در اختیارش قرار دهید. این تنها کاری است که می توانم برای شهید سلیمانی انجام دهم. گفت آن یک ساعت و نیم صحبت های حاج قاسم زندگی من را متحول کرد. از آن روز به بعد یک آدم دیگر شدم. حاج قاسم زندگی ام را متحول کرد. اینها را می گفت و اشک می ریخت. می گفت: من از آن روز به بعد نماز خوان شدم. نمی دانید این جوان و دوستانش چطور برای حاج قاسم اشک می ریختند. وضع ظاهری شان هم حزب اللهی و مذهبی نبود اما درون شان با صفا بود. در همان روزها هم دیدم در میان جمعیت سقایی می کردند./مهر دخترانه🌸 @dokhtaraane
‌ 🌷 یکی از انگیزه‌های شهدا، زنده‌ نگه داشتن حجاب بود ‌ رهبر انقلاب اسلامی: 🌸 "شهیدان برای چه رفتند به میدان جنگ که به شهادت‌شان منتهی شد؟ این مهم است. در بسیاری از این وصیتنامه‌های شهدا اسم مبارک امام هست، مسئله‌ی حجاب هست، مسئله‌ی انقلاب هست؛ اینها انگیزه‌ [شهدا] است." ‌‌ ➡️ ۹۹/۱۲/۲۵ ‌ ❣ @khamenei_Reyhaneh دخترانه🌸 @dokhtaraane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹 قسمت ۱۵۴ با دلخوری کلامش را قطع کردم: مجید! من چند بار گفتم حساب اهل سنت رو از وهابیت جدا کن؟!!! حالا می فهمیدم که تفکر افراطی گری وهابیت نه تنها گردن شیعه را به شمشیر تکفیر میزند که گردن اهل سنت را هم به اتهام خواهد زد که مجید پس از بلایی که نوریه وهابی به سرش آورده بود، به کوچکترین زمزمه من به ورطه شک می افتاد که شاید من هم میخواهم عقایدش را با چوب تکفیر بکوبم. حالا میفهمیدم توطئه وهابیت چه موزیانه چیده شده که با یک شمشیر، گردن شیعه و سنی را با هم میزند و چه حربه کثیفی برای هلاکت امت اسلامی بود که مجید از شرمندگی قضاوت غیرمنصفانه اش، دستهایم را که از غصه به هم فشار میدادم، گرفت تا باور کنم چقدر خاطرم را میخواهد و با لحنی لبریز ایمان، عذر خواست: الهه جان! من غلط بکنم حساب اهل سنت رو با این وهابی ها یکی کنم! دیگه هر کسی که یه ذره عقل و شعور داشته باشه و یکی دوبار اخبار رو ببینه، میفهمه که این تکفیری ها اصلاً بویی از مسلمونی نبردن! من از اینا متنفرم، ولی دارم با یه دختر سنی زندگی میکنم و این دختر سنی رو از همه دنیا بیشتر دوست دارم! من فقط یه ذره ترسیدم، یعنی وقتی گفتی دلت میخواد حوریه سنی بشه، دلم ریخت پایین که چرا این حرف رو میزنی... از دردی که بیرحمانه به دل و کمرم چنگ میزد، طاقتم طاق شده و دم نمیزدم که نمیخواستم مجال این بحث حساس را از دست بدهم و امید داشتم معجزه ای رخ دهد که من هم با لحنی ملایمتر گفتم: ببین مجید! هر کسی برای خودش یه نظری داره. خب از نظر من مذهب تسنن از مذهب تشیع کاملتره، اگه نظرم غیر از این بود که شیعه میشدم. و میخواستم مباحثه مان بیشتر جنبه عدل و انصاف بگیرد که با حالتی منطقی ادامه دادم: خب قطعاً به نظر تو هم مذهب تشیع کاملتره، وگرنه تا حالا سنی شده بودی. سپس به چشمانش که عمیقاً به صورتم خیره مانده بود، چشم دوختم و با روشن فکری سینه سپر کردم: من قول میدم که اگه یه روز به این نتیجه رسیدم که مذهب تشیع بهتره، شیعه بشم! تو هم قول بده که اگه یه زمانی احساس کردی مذهب اهل سنت بهتره، سنی بشی! میدانستم پیشنهاد زیرکانه ای داده ام تا به مبانی مذهب اهل تسنن فکر کند و قلعه مقاومتش را بشکنم، که میخواستم با یک تیر، دو نشان بزنم تا هم شوهر مؤمن و مسلمانم را به مذهب اهل سنت هدایت کرده و هم خیالم از بابت تسنن دخترم راحت شود که بالاخره در برابر این همه قاطعیتم تسلیم شد و با لبخندی ملیح پاسخ داد: باشه الهه جان! کاسه سرم از درد سرریز شده و چشمانم سیاهی میرفت و باز نمیخواستم راهی را که به این سختی تا اینجا آمده ام، نیمه رها کنم که با اشتیاقی که به امید تغییر عقیده همسرم پیدا کرده بودم، باز هم پیش رفتم: خب! بیا از همین الان شروع کنیم! تو از مذهب خودت دفاع کن، منم از مذهب خودم دفاع میکنم! از این همه جدیتم خنده اش گرفت و جواب جبهه بندی جنگجویانه ام را به شوخی داد : حتماً حوریه هم میشه داور! و شاید هم شوخی نمیکرد که در آینده قلب حوریه به سمت عقاید کسی متمایل میشد که منطق محکمتری برای دفاع از مذهبش به کار میگرفت. سپس سرش را به سمت دریا چرخاند و مثل اینکه نخواهد خط احساسش را بخوانم، نگاهش را در سیاهی امواج گم کرد که آهسته صدایش کردم: مجید! ناراحت شدی؟ دوست نداری اینجوری بحث کنیم؟ و درست حرف دلش را زده بودم که دوباره نگاهش را به چشمانم سپرد و با آرامشی عاشقانه پاسخ داد: الهه جان! نمیخوام خدای نکرده این بحثها باعث شه که یه وقت... راستش میترسم شیرینی زندگیمون کمرنگ شه، آخه ما که با هم مشکلی نداریم ، یعنی اصولا شیعه و سنی با هم اختلاف خاصی ندارن. همه مون رو به یه قبله نماز میخونیم ، همه مون قرآن رو قبول داریم، همه مون به پیامبر اعتقاد داریم ، فقط سرِ یه سری مسائل جزئی اختلاف داریم. و همین اختلافات جزئی مرز بین شیعه و سنی شده بود و من میخواستم او هم کنار من در این سمت خط کشی باشد که با کلامی غرق محبت تمنا کردم: خب من دلم میخواد همین اختلاف کوچولو هم حل شه! و همانطور که کمرم را کشیده بودم تا قدری دردش قرار بگیرد، با آخرین رمقی که برایم مانده بود، نبرد اعتقادی ام را آغاز کردم: بیا از اعتقاد به خلفای اسلام شروع کنیم... و هنوز قدمی پیش نرفته بودم، که درد وحشتنا کی در دل و کمرم پیچید و نتوانستم حرفم را تمام کنم که ناله ام زیر لب، خفه شد. با هر دو دست کمرم را گرفته و دیگر نمیتوانستم تکانی به خودم بدهم و فقط دهانم از شدت درد باز مانده بود. مجید از این تغییر نا گهانی ام، وحشتزده به سمتم آمد و میخواست کاری کند و من اجازه نمیدادم دستش به تنم بخورد که تمام بدنم از درد رعشه میکشید. تا به حال چنین درد سختی را تجربه نکرده و مجید بیشتر از من ترسیده بود و نمیدانست چه کند. ادامه دارد .... @serratt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃امام زمان (عج) خطاب به میرزای نائینی در دوران جنگ جهانی اول و اشغال ایران فرمودند: ‌ ایران، شیعه خانه ماست. می‌شکند، خم می‌شود، در خطر است، ولی ما نمی‌گذاریم سقوط کند....🖇 ‌ ما نگهش می‌داریم... ☝️ ‌ 📚کتاب مجالس حضرت مهدی، صفحه۲۶۱ ‌دخترانه🌸 @dokhtaraane
🍃مردم زیادند و پرتوقع! خدا یکی است و سریع‌الرضا. 🍃پس تو او را راضی کن، دیگران چیزی نیستند....🖇 📚علی صفایی حائری🌱 دخترانه🌸 @dokhtaraane
بھ‌نامِ‌خدایی‌کہ‌در‌این‌نزدیکیست🌱`