eitaa logo
دُخٺــࢪاݩ‌‌فـٰاطـمـے❤️💫
3هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
27 فایل
📣 بࢪا؎ عضویٺ دࢪ گࢪوه به عنوان مࢪبے یا دختࢪان فاطمے و یا اطݪا؏ از بࢪنامهـ ها با ادمین کاناݪ، دࢪ اࢪتباط باشید 📲 «گروه تبلیغی جهادی رشد🌱» ارسال تصاویر و ویدئوها: @aghayari12 ادمین: @Mirzaei1369 @SarbazAmad
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 حاج قاسم و شعر ویژه خادمین حضرت رضا 🔹️ به یاد خادم‌الرضا، شهید سلیمانی، همه باهم بخوانیم و اشک بریزیم... ای صفای قلب زارم... هرچه دارم از تو دارم... 🏴 صلی‌الله‌علیک‌یاابالحسن دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
نزد رشید رفتیم و از او خواستیم به ما بگوید که آدم بی سروپایی چون مسرور با جناب وزیر چه کار داشته.رشید،جوان صادقی است؛هنوز مثل پدرش آلوده دسیسه گری و توطئه چینی نشده.او آنچه را بین مسرور و پدرش گذشته بود،برایمان تعریف کرد.من و هاشم و امینه شاهدیم. خلاصه ماجرا این است که وزیر با آلت دست قرار دادن مسرور،توطئه ای چیده که با قربانی کردن چند انسان بی گناه،چند قدم به آرزوهایی که در سر دارد،نزدیکتر خواهد شد. خوب است به رشید دستور دهید تا ماجرا را شرح دهد. حاکم خمیازه ای کشید و گفت:《حرف های رشید چه ارزشی دارد؟!》 همسر حاکم گفت:《تو فکر میکنی سیاست مدار بزرگی هستی و وزیرت به قدری از تو می هراسد که جرأت نافرمانی و یا توطئه ای را ندارد.برایت سخت است بپذیری ممکن است دخترت به توطئه ای پی برده باشد که تو از آن بی خبری.به وزیر بگو بیرون برود تا رشید بتواند راحت حرف بزند.》 وزیر نگاه معناداری به رشید کرد و با اشاره حاکم از خلوت سرای بیرون رفت. همسر حاکم به یکی از نگهبان ها اشاره کرد که برود و مراقب وزیر باشد. حاکم نگاه تندی به همسرش کشید و از رشید خواست نزدیکتر برود.رشیدبه حاکم نزدیک شد و تعظیم کرد. مطمئن باش که تو و پدرت در امان هستید.حالا بدون واهمه،آنچه را می دانی بگو.راست گویی موجب نجات است و دروغ گویی،آن هم به من،سبب نابودی. خدا را شکر کردم که حقیقت داشت خود را نشان می داد.مطمعن بودم که در آن لحظه ها،ریحانه در سجده است و برای سلامتی پدرش و من دعا می کند.تنها نگرانی من به خاطر ابوراجح بود.می ترسیدم تا آن موقع از پا در آمده باشد. رشید باز تعظیم کرد و با صدایی لرزان گفت:《من،امینه را دوست دارم. هاشم، ریحانه را دوست دارد.ریحانه،دختر ابوراجح است. پدرم در نظر دارد که من با قنواء ازدواج کنم تا پیوند میان شما و او محکمتر شود.او از این که می دید چند روزی است هاشم به دارالحکومه می آید و قنواء به او علاقه نشان می دهد،ناراحت بود.احساس می کرد اگر قنواء و هاشم با یکدیگر ازدواج کنند،او به منظورش نخواهد رسید.برای همین دنبال بهانه ای بود تا هاشم را از دارالحکومه دور کند.》 حاکم به تلخی خندید. چه کسی گفته‌ که قرار است این دو باهم ازدواج کنند؟ پدرم گمان می کرد شما موافق این وصلت هستید. فقط کافی بود با من حرف بزند تا بگویم چنین نیست. ادامه بده! آمدن مسرور به دارالحکومه،این بهانه را به شکل دلخواه به دست پدرم داد. پدربزرگ مسرور،پیرمردی شیاد است.او از مسرور خواسته که با ریحانه ازدواج کند و پس از آن،با از میان برداشتن ابوراجح،صاحب حمام شود.مسرور پس از آن که از ریحانه جواب منفی شنیده و احساس کرده که هاشم از او خواستگاری خواهد کرد،نزد پدرم آمد و ادعا کرد که ابوراجح در حمام از صحابه بدگویی می کند و از هاشم خواسته که خبری از دوستش،صفوان،که در سیاه چال است،به دست آورد.پدرم شنیده بود که هاشم و قنواء به سیاه چال رفته اند و صفوان و پسرش به خواست قنواء،به زندان عادی منتقل شده اند.او به مسرور گفت:《آیا ابوراجح تنها از هاشم خواسته خبری از صفوان به دست آورد یا اینکه از او خواسته با آلت دست قرار دادن قنواء، صفوان و پسرش را آزاد کند تا در فرصتی مناسب،حاکم را به قتل برسانند؟》مسرور که به نفع خود می دید هاشم را نیز از سر راه بردارد،حرف پدرم را تصدیق کرد وگفت:《همین طور است که شما می گویید.》 حاکم پرسید:《چرا به نفع مسرور است که هاشم را از سر راه بردارد؟》 دیروز عصر،هاشم به مسرور گفته که روز جمعه با پدربزرگش،ابونعیم،میهمان ابوراجح خواهند بود.مسرور فکر می کرده که قرار است ابونعیم،ریحانه را برای هاشم خواستگاری کند.مسرور از این می ترسد که شاید ابوراجح بپذیرد و دخترش را به ازدواج هاشم درآورد.او می داند که ابوراجح دخترش را به غیر شیعه نمی دهد؛در عین حال اندیشیده که شاید ابوراجح به پاس خدمتی که هاشم برای نجات صفوان و پسرش از سیاه چال کرده، این کار را بکند.مسرور به ریحانه علاقه دارد و دلش می خواهد هم صاحب حمام شود و هم ریحانه را به چنگ بیاورد،و چون هاشم را مانع رسیدن به یکی از دو آرزویش می دید،با نقشه پدرم همراه شد و شهادت داد که هاشم،جاسوس ابوراجح در دارالحکومه است و قصد دارد با کمک صفوان و پسرش،جناب حاکم را به قتل برساند. حاکم به من گفت:《تو خیلی ساکتی .حرف بزن!》 گفتم:《حقیقت همین است که رشید گفت.او به خاطر حقیقت،حاضر شد علیه منافع خود و پدرش حرف بزند.چنین انسان هایی شایسته ستایش و احترامند.🍂 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚✋🏻 📖 السلام علیک یا تالی کتاب الله و ترجمانه... 🌷سلام بر تو ای مولایی که آیه های نور از لسان تو می تراود، و تفسیر حقیقی اش از قلب نازنین تو جاری می شود. 🌤اللهم_عجل_لولیک_الفرج دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❓در هنگامه های راه رهایی از چیست؟ 😔 انسان محدود در میان مشکلات بسیار و حوادث ناگوار اگر متصل به قدرت نامحدود الهی نباشد مغلوب و متلاشی می شود. و در این صورت است که درحوادث و سختی ها خود را نمی بازد و تسلیم نمی شود.! 👈 یکی از راه های رهایی از سختی ها و تلخی ها "کمک گرفتن" یا "" است و رفتن در " قلعه قرار" و "مصون ماندن از مشکلات" است: 💠 " يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ‌ ": ▫️ای کسانی که ایمان آورده اید (در برابر حوادث سخت زندگی ) از صبر و نماز کمک بگیرید بی شک خدا با صابران است. 🔅سوره بقره/آیه 153 🌺 امام صادق علیه السلام فرمود: 💠 هرگاه (به خاطر فشار مشکلات و بلاها) دلتان گرفت بگیرید و به مسجدبروید و دو رکعت بخوانید و از خدا مدد بجوئید تا از سختی ها رها شوید مگر نشنیده اید سخن خداوند را که فرمود: ▫️"اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ و .... ! 👈 آری به تعبیر : ▫️" الصَّلاةُ حِصنٌ ": 💢 نماز قلعه قرار و آرامش در زندگی است همان گونه که "ولایت علی بن ابی طالب حصن است." وضویی شاداب و بسیار و بریدن از اسباب ظاهری و رسیدن به حقیقت بندگی با و و و خضوع و خشوع در پیشگاه خداوند با شکوه و پرجلال راه رهایی از گرفتاری هاست! 🌿 باید ای دل اندکی بهتر شویم 🌿 یا نه اصلا آدمی دیگر شویم 🌿 از همین امروز هنگام نماز 🌿 با خدا قدری صمیمی تر شویم .! 🤲 ان شاالله دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
👌 ﺟﺎﺩﻩ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻧﯿﺴﺖ 👈 ﭘﯿﭽﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺷﮑﺴﺖ" 👈 ﺩﻭﺭ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺳﺮﺩﺭﮔﻤﯽ" 👈 ﺳﺮﻋﺖ ﮔﯿﺮ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻣﻨﻔﯽ" 👈 ﻭ ﭼﺮﺍﻍ ﻗﺮﻣﺰ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ" 👈 ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﯾﺪﮐﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺍﺭﺍﺩﻩ" ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ،، 👈 ﻣﻮﺗﻮﺭﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺍﺳﺘﻘﺎﻣﺖ" ،، 👈 ﻭ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ "ﺍﻣﻴﺪ" .. 👌 ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ⛳️ «ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ»نام دارد .. ✌️زندگیتون سرشار از دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اومد ابروش درست کنه زد چشمو در آورد😂😂 .😁😁 🆔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدای بینهایت (: ✨
توحیدمان کم است؛ که آمریکا را ابرقدرت مینامیم، نه خدا را... -امام‌خمینی
اولین و واجبترین جهاد؛ که متاسفانه‌ شما به آن اهمیت نمیدهید جهاد با نفس است!.. -امیرالمؤمنین؛
گنآه‌میکنہ‌بعدمیگہ: قراره‌توبہ‌کنم، ببخشیدولي‌عزرائیل‌قبلش‌ باهاتون‌هماهنگ‌نمیکنہ💔...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹فصل۲۵ 🍃برگ شصت و دوم مسرور از این که آلت دست وزیر شده، پشیمان است و حاضر است به آنچه رشید گفت،شهادت دهد و اعتراف کند؛اما این که مسرور ادعا کرده ریحانه و مادرش در خانه،علیه حاکم و حکومت صحبت می کنند،دروغ است. وزیر به قدری از ابوراجح متنفر است که تنها به نابودی او راضی نیست،بلکه می خواهد خانواده اش را نیز آزار دهد.شاید مسرور دلش می خواهد همسر ابوراجح و ریحانه به سیاه چال بیفتند تا ریحانه از خواستگارهایش دور شود و بعد بخاطر نجات مادرش،حاضر شود با او ازدواج کند.احتمال می دهم او و وزیر این قول و قرارها را باهم گذاشته اند. رشید گفت:《همین طور است. 》 حاکم از من پرسید:《تو برای چه حاضر شدی به دارالحکومه رفت و آمد داشته باشی؟》 من تمایلی به این کار نداشتم.پدربزرگم گفت:《اگر به دارالحکومه نروی،ممکن است برایمان مشکلی پیش بیاورند.》 قنواء گفت:《مادرم شاهد است که ما از ابونعیم خواستیم هاشم را برای تعمیر و جرم گیری جواهرات و زینت آلات به دارالحکومه بفرستد.》 راستش را بگو!برای چه این کار را کردی؟》 شنیده بودم که وزیر می خواهد مرا برای رشید خواستگاری کند.می دانستم رشید و امینه به هم علاقه دارند.نتیجه گرفتم که این ازدواج،مصلحتی است و عشقی در میان نخواهد بود‌برای همین،نقشه کشیدم هاشم را به دارالحکومه بیاورم و وانمود کنم که قرار است من و هاشم باهم ازدواج کنیم‌. به جای این کارها بهتر بود با من صحبت می کردی. صحبت با شما فایده ای هم دارد؟! مواظب حرف زدنت باش،دختر گستاخ! اگر حرف زدن با شما بی فایده نیست، دستور دهید ابوراجح را که بی گناه است رها کنند.او تا کشته شدن فاصله ای ندارد. خیلی جسور شده ای!من هنوز از تنبیه تو صرف نظر نکرده ام.ماجرای رفتن تو و هاشم به سیاه چال چیست؟ این راست است که ابوراجح به خاطر رفاقت با صفوان،از هاشم خواسته بود تا در صورت امکان،خبری از آنها به دست بیاورد.خانواده صفوان نمی دانستند که او و پسرش زنده اند یا نه.هاشم از من خواست تا سری به سیاه چال بزنیم. پذیرفتم و با هم به آن دخمه رفتیم.بعد با دیدن حماد،پسرصفوان،دلم به رحم آمد و دستور دادم آنها را به زندان عادی منتقل کنند.در این انتقال،هاشم هیچ نقشی نداشت. گفتم:《البته وزیر دوباره دستور داده آنها را به جرم توطئه برای قتل شما به سیاه چال برگردانند.نمی دانم کسی که در زندان است،چگونه می تواند در چنین توطئه ای نقش داشته باشد!》 حاکم اخم کرد وبه من گفت:《بخاطر آوردن قوها،تو و همسر ابوراجح و دخترش را می بخشم.》 نفهمیدم بخشیدن من و ریحانه و مادرش چه معنایی داشت،وقتی هیچ گناهی نداشتیم.گفتم:《خواهش میکنم دستور دهید ابوراجح را رها کنند؛البته اگر تا حالا زیر ضربه‌ های چماق و تازیانه و به خاطر خون ریزی،زنده مانده باشد.》 حاکم با بی حوصلگی گفت:《از بردباری ام سوءاستفاده نکن!این یکی را نمی توانم بپذیرم.اگر حکمی را که داده ام پس بگیرم،دیگر ابهت و صلابتی برایم نمی ماند.》 همسر حاکم گفت:《مردم،ابوراجح را دوست دارند.مرد پرهیزکاری است.دیر یا زود مردم خواهند فهمید که بی گناه بوده. آن وقت هم خون یک بی گناه را به گردن گرفته ای و هم مردم از تو فاصله می گیرند و لعن و نفرینت می کنند.》 حاکم برآشفت و فریاد زد:《خون او چه ارزشی دارد؟او یک شیعه است؛یک رافضیِ گمراه است.پرهیزکاری چنین آدمی به سکه ای هم نمی ارزد!》 همسر حاکم گفت:《تو هرگز نمی توانی شیعیان حله را نابود کنی؛پس بهتر است با آنها مدارا کنی. می ترسم عاقبت،شیعیان آشوبی برپا کنند و حکومت،تو را مقصر بداند.》 به خدا قسم ،همه شان را از دم تیغ می گذرانم. گوش کن،مرجان!ابوراجح در هر صورت خواهد مُرد. عاقل باش و خون او را به گردن نگیر.من دیگر تحمل این همه ظلم و جنایت را ندارم.باور کن اگر او را رها نکنی،دیگر با تو زندگی نخواهم کرد. حاکم خود را روی تخت انداخت و گفت:《امان از شما زن ها!در خلوت سرای خودم،راحت و آرام ندارم.چرا دخترت خودش را مسموم کند و یا تو ترکم کنی؟ من این کار را میکنم تا از دست تان خلاص شوم.بسیار خوب،آن مردک نکبت و زشت را بخشیدم.امیدوارم تا حالا هلاک شده باشد!رشید!تو برو و بخشیده شدن او را به اطلاع قاضی و جلاد برسان.حالا بروید و راحتم بگذارید!》 همه به سرعت از خلوت سرا بیرون رفتیم و حاکم و همسرش را با قوها تنها گذاشتیم. وزیر کنار نرده های مشرف به حیاط ایستاده بود و انتظار می کشید.با دیدن ما پیش آمد و خواست با رشید حرف بزند.ولی رشید از کنارش گذشت وگفت:《فعلاً وقتی برای صحبت نیست.》. هرسه از وزیر گذشتیم و او را که سردرگم مانده بود،تنها گذاشتیم.پایین پله ها،قنواء گفت:《با اسب می رویم تا زودتر برسیم.》 از اینکه موفق شده بودم،بی اختیار به سجده رفتم و خدا را شکر کردم.رشید بازویم را گرفت و گفت:《بلند شو! باید هر چه زودتر خود را به ابوراجح برسانیم.خدا کند دیر نشده باشد!🍂 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا