eitaa logo
دُخٺــࢪاݩ‌‌فـٰاطـمـے❤️💫
3.1هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
26 فایل
📣 بࢪا؎ عضویٺ دࢪ گࢪوه به عنوان مࢪبے یا دختࢪان فاطمے و یا اطݪا؏ از بࢪنامهـ ها با ادمین کاناݪ، دࢪ اࢪتباط باشید 📲 «گروه تبلیغی جهادی رشد🌱» ارسال تصاویر و ویدئوها: @aghayari12 ادمین: @Mirzaei1369 @SarbazAmad
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹فصل ۳ 🍃برگ۱۲ سپس جرعه ی دیگری از چای نوشیده و گفت:《ایرینا جان!برو گوشی موبایلم را برایم بیاور.》 ایرینا از جا بلند شد و گفت:《تو باید به فکر هزینه های تلفن موبایلت هم باشی میخائیل. 》 کشیش گفت:《حق باتوست،اما کار من الان ارزشمندتر از این حرف هاست. حتی هزار روبل پول تلفن، فدای سر این کتابی که امانت حضرت مسیح است. 》 ایرینا از اتاق خارج شد و با گوشی موبایل برگشت. آن را به کشیش داد و گفت:《جوری از حضرت مسیح حرف می زنی که انگار واقعا او را دیده ای! تو آن شب خسته بودی و گرفتار توهم شدی.》 کشیش در حالی که شماره ی تلفن سرگئی را جستجو می کرد،پاسخ داد:《همیشه همین طور بوده است؛با اینکه مریم مقدس و حضرت عیسی،بارها بر مردمان خاکی نازل شده اند، در حالی که آنها از غصه ی زمین رنج می برند.》 ایرینا خواست حرفی بزند که کشیش موبایل را روی گوشش گذاشت و با دست به ایرینا اشاره کرد که چیزی نگوید. انتظار کشیش به درازا نکشید؛ صدای سرگئی از بیروت واضح تر از همیشه به گوش رسید. فصل ۴ ایرینا توی آشپزخانه بود و داشت شام می پخت. بوی غذا و بخاری که از دیگ جوشان بیرون می زد، هوای سالن پذیرایی را خوشبو کرده بود. اما کشیش حواسش به ایرینا و《پیلمنی》که شام دل خواهش بود، نبود؛ غیب شدن مرد تاجیک ذهن او را به خود مشغول کرده بود. نگران او بود؛ مردی که گفته بود با فروش این کتاب، قصد دارد به زندگی خود و خانواده اش سروسامانی بدهد، چرا برای گرفتن پول کتابش مراجعه نمی کرد؟ کشیش ساده ترین علت را بیماری می دانست و در بدترین حالت، به آن دو جوان مشکوک فکر می کرد که آدم های سربه راهی به نظر نمی رسيدند و ممکن بود بلایی سر مرد تاجیک آورده باشند. این دو روز، وقتی کشیش به کلیسا می رفت، چشمش به در و حواسش به مراجعان بود تا مرد تاجیک را ببیند، پولش را بدهد و خیالش از بابت مالکیت کتاب راحت شود. صدای ایرینا او را به خود آورد. او در حالی که داشت به طرف تلویزیون می رفت گفت:《وا ! چرا اینقدر ساکت و آرام نشسته ای؟》 بعدتلویزیون را روشن کرد، کنترل آن را روی میز گذاشت، کمر راست کرد و رو به کشیش گفت:《برو جلوی آئینه به خودت نگاه کن ببین چه ریش و پشم شانه نخورده ای برای خودت درست کرده ای؟!》 کشیش به جای اینکه ریش بلند به هم ریخته اش را مرتب کند،دستی به پیشانی و جلوی سر بی مویش کشید و به ایرینا خیره نگاه کرد. ایرینا گفت:《حتما عجله داری بروی سراغ کتابت...الان شام را می کشم.》 کشیش اشتهایی برای خوردن غذا نداشت. اما می دانست که ایرینا بدون او شام نخواهد خورد. پشتش را به مبل تکیه داد و چشم به تلویزیون دوخت که داشت اخبار ساعت ۹ شب را پخش می کرد. با اینکه میلی به دیدن اخبار نداشت،اما فهمید خبر مربوط به ولادیمیر پوتین نخست وزیر روسیه است که در لباس جودو در حال مبارزه با ورزشکار جوانی از سن پترزبورگ است. ایرینا سبد نان و کاسه سالاد گوجه و خیار را روی میز غذاخوری گذاشت،ایستاد و همان طور که به تلویزیون نگاه می کرد گفت:《ببین پوتین با این سن و سال چه می کند؟! عین جکی چان است؛ فرز و چابک! به آشپزخانه رفت. کشیش تبسمی کرد و گفت:《باز هم نشسته ای و فیلم های جکی چان را ديده ای؟》 ایرینا در حالی که پارچ آب و دو لیوان کریستال قدیمی را در دست داشت، آمد و گفت:《اگر تو هم مثل من صبح تا شب توی خانه تنها بودی چه می کردی؟》 پارچ و لیوان را روی میز گذاشت و به کشیش نگاه کرد. کشیش از جا بلند شد، پشت میز غذاخوری نشست و گفت:《 می نشستم و همه اش کتاب می خواندم.》 بعد دست دراز کرد و از توی سبد،تکه کوچکی نان کند و در دهانش گذاشت. ایرینا قبل از اینکه به آشپزخانه برود و دیس نخود پلو را بیاورد، گفت:《کتاب های تو که خواندنی نیستند؛ چند رمانی را هم که آوردی همه شان را خوانده‌ام. 》 کشیش گفت:《این کتاب آخری چی بود آوردم؟ مال میخائیل بولگاکف؟ همه اش را خواندی؟》 ایرینا دیس نخود پلو را روی میز گذاشت، خودش هم نشست و گفت:《مرشد و مارگاریتا ؛ یکی از بهترین رمان هایی بود که خواندم . دو سه روزه تمامش کردم .》 کشیش آن شب خوش اقبال بود که در طول شام، ایرینا قصه ی رمان مرشد و مارگاریتا را با همان اشتهایی که نخود پلویش را می خورد، تعریف کرد؛ چون از آنجایی که او خیلی میلی به خوردن نداشت، توانست با همان یک کفگیر پلویی که کشیده بود ور برود تا ایرینا که کیفیت دست پختش را با اشتهای کشیش می سنجید، گمان کند او با اشتها مشغول خوردن است. بعد از شام ، در جمع کردن میز به ایرینا کمک کرد تا هرچه زودتر به اتاق کارش برود و مطالعه ی کتاب را پی بگیرد. اما هنوز پشت میز کارش ننشسته بود که تلفن زنگ خورد. صدای دوستش پرفسور آستروفسکی را شناخت. با آرامش روی صندلی نشست و پشتش را به آن تکیه داد. در جواب پرفسور که پرسیده بود با گنج باد آورده ات چه می کنی؟🍂 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر مهدی😍🤚 روز من با سلام بر تو آغاز می شود❤ ‎‎‌‌‎‎دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 امام سجّاد عليه‏ السلام : 💠 أنتِ بِحَمدِ اللّه‏ِ عالِمَةٌ غَيرُ مُعَلَّمَةٍ، فَهِمَةٌ غَيرُ مُفهَّمَةٍ؛ 🌸 [اى زينب!] تو، بحمداللّه‏، عالمى هستى كه نزد كسى تعليم نديدى و دانايى هستى كه نزد كسى نياموختى. 📚 بحار الأنوار ؛ ج ۴۵ ، ص ۱۶۴ 🌺 سالروز میلاد حضرت زینب کبری سلام الله علیها و روز پرستار مبارک باد ‎‎‌‌‎‎دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️لا تقف ما لیس لک به علم ان السمع والبصر والفواد کل اولئک کان عنه مسولا(اسرا، /۳۶ ) 🔻به دنبال آنچه که نمی دانی راه نیفت ! ▫️زیرا در باره گوش وچشم ودل که راه های دانستن اند باید پاسخگو باشید.!!! ▫️شما بگوئید؛ با دیدن این کلیپ، باز هم می‌شود به چیزی در فضای مجازی، اطمینان کرد! ویا نقل قول کرد ؟! ▫️پس مراقب افکار و افعال و گفتارمان باشیم. 🔺مراقبه ! مراقبه ! مراقبه ! 🔺 ‎‎‌‌‎‎دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میلاد عقیله ی بنی هاشم زینب کبری سلام الله علیها برشما مبارک🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🌸°• «دختر بوترابیدی زینب...» بامداحی: حاج مهدی رسولی پست ویژه (سلام‌اللّٰه‌علیها) ‎‎‌‌‎‎دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹فصل۴ 🌱برگ ۱۳ مردم اگر بدانند رهبرانشان با آنان همدل و هم کیش هستند،جان و مال خود را فدای آنها خواهند کرد. علمای دینی و امامان جماعت دیندار را می توان بسیار ارزان خرید. آنها به دنبال کاخ و پست و مقام های بالا نیستند؛مبادا به آنها پست های دولتی دهی که در آن صورت هیچ خدایی را بنده نیستند. آنها را با وعده ی بهشت،با تمجید و تشویق و با صله ای نه چندان زیاد، می توان خرید. باید به مردم آزادی بدهی تا حرف هایشان را بزنند. در این صورت است که می توانی دوستان و دشمنانت را باز شناسی. حاکمی که نداند چه تعداد با او دوست و چه تعداد با او دشمنند هرگز نخواهد توانست حکومت خود را دوام بخشد. کار تو با آن جوان معترض کار شایسته ی یک حاکم با سیاست نبود. مردم در صورت ترس از حاکم،در پشت پرده ی نفاق و ظاهر فریبی پنهان می شوند. و همچین سمی مهلک تر از این نیست که مردم در ظاهر دوست و در باطن دشمن حاکم باشند. تو می توانستی با آن جوان معترض و گستاخ،کاری نداشته باشی،حتی به روی او لبخند بزنی و دل جویی اش کنی. اما بعد،ترتیبی بدهی مأمورانت دور از چشم مردم،او را دستگیر و به قتل برسانند. لازم نیست برای خفه کردن صدای مخالفان،همان لحظه و آشکار اقدام کنی. کافی است کمی صبور باشی و اجازه بدهی صداها برخیزد،سپس تصمیم بگیری با آن صدا چه کنی. تو...》 معاویه که در طول سخنانم کم حوصله و تا حدودی کلافه نگاهم می کرد،حرفم را برید و پرسید:《آیا علی هم از همین شیوه ای که می گویی بهره جسته که همه ی مردم کوفه و مدینه و مکه و سایر بلاد اسلامی با او بیعت کرده اند؟》 پاسخ دادم:《خیر! شیوه علی در حکومت داری، شیوه ی دیگری است که هرگز به نفع او نیست. او مردم را صاحب حق می داند. روش او همان روش محمد است. علی پیرو مردمان فقیر و توده های زیرین جامعه است. به ثروتمندان و اغنیا روی خوش نشان نمی دهد و در سفره ی آنان طعام نمی خورد. علی روابطش را با مردم،براساس اصول دینی اش تنظیم کرده و هرگز به فکر بقای قدرت و حکومت خود نیست. شنیدم که وقتی محمد بن ابی بکر را به فرمانداری مصر برگزید،در حکمی به او نوشت:《با مردم،فروتن، نرم خو و مهربان باش. گشاده رو و خندان باش تا بزرگان در ستمکاری تو طمع نکنند و ناتوان ها در عدالت تو مأیوس نگردند. 》 اما در واقع مردم به فکر منافع خویشند؛ رابطه شان با حکومت هم بر همین اساس و پایه تنظیم شده است. کافی است حکومت،شکم هایشان را سیر کند تا مردم پیرو آن حکومت شوند اینکه می گویند مردم مانند گله اند،سخن درستی است؛ حاکم قدرتمند کسی است که روش گله داری را بیاموزد. چموشترین قوچ ها را می توان با مشتی علوفه رام کرد تا شاخ هایشان فقط تزیینی بر سرهایشان باشد... پس معاویه!راه نگهداری را بیاموز!کارگزارانت را از دوستان و اقوامت قرار بده؛البته این راهی است که شما بنی امیه آن را پیموده اید. عثمان از این نظر با رسول خدا و دو خلیفه پس از او متفاوت بود؛او همه ی بستگان خود را در رأس امور حکومتی قرار داد و تو البته استاد بی بدیل این روش هستی.》 معاویه عمامه اش را از سر برداشت،آن را روی زانویش گذاشت و گفت:《از علی گفتی؛بگذار سخنانی از او بر زبان آورم تا بگویی وصف حال تو کدام یک از آنان است. علی می گوید مردم چهار گروهند؛گروهی اگر دست به فساد نمی زنند،برای این است که روحشان ناتوان و شمشیرشان کند است و امکانات مالی و اختیار ندارند و گروه دیگر،آنانند که شمشیر کشیده و شر و فسادشان را آشکار کرده اند،لشکرهای پیاده ی خود را گرد آورده و آماده ی کشتار دیگرانند،دین را برای به دست آوردن مال دنیا،تباه ساخته اند که رئیس و فرمانده ی گروهی شوند یا به منبری رفته و خطبه بخوانند. چه بد تجارتی که دنیا را بهای جان خود بدانی و با آنچه در نزد خداست،معاوضه نمایی. گروه دیگر با اعمال آخرت ،دنیا را می طلبند و با اعمال دنیا در پی کسب مقام های معنوی آخرت نیستند،خود را کوچک و متواضع جلوه می دهند،گام ها را ریاکارانه و کوتاه بر می دارند،دامن خود را جمع کرده و خود را همانند مؤمنان واقعی می آرایند و پوشش الهی را در سایه ی نفاق و دورویی و دنیا طلبی خود قرار می دهند. برخی دیگر که با پستی و ذلت و فقدان امکانات ،از به دست آوردن قدرت محروم مانده اند و خود را به زیور قناعت آراسته و لباس زاهدان را پوشیده اند. اینان هرگز از زاهدان راستین نبوده اند. در این میان گروه اندکی باقی مانده اند که یاد قیامت،چشم هایشان را بر همه چیز فرو بسته و ترس رستاخیر،اشک هایشان را جاری ساخته است. برخی از آنها منزوی شده برخی دیگر ترسان و سرکوب شده و با لب فروبسته سکوت اختیار کرده اند. بعضی مخلصانه هم چنان مردم را به سوی خدا دعوت می کنند و برخی دیگر گریان و دردناکند و تقیه و خویشتن داری،آنان را از چشم مردم انداخته است و ناتوانی،وجودشان را🍂
فرا گرفته و گویا در دریای نمک فرو رفته اند. دهان هایشان بسته و قلب هایشان مجروح است. آنقدر نصیحت کرده اند که خسته شده اند و آنقدر سرکوب شده اند و کشته داده اند که انگشت شمار گشته اند.》 بعد معاویه نفس بلندی کشید و پرسید:《به من بگو عمروعاص،تو از کدام یک از این گروه هایی؟》 تبسمی کردم و گفتم:《روشن است که من از کدام گروهم؛ از آن گروهی که زاهدند و با تقوی و به قول علی آنقدر نصیحت کرده اند که خسته شده‌ اند... مگر نصیحت های مرا نمی شنوی؟! خسته ام کردی از بس گفتم و ناشنیده گرفتی !》 معاویه گفت:《تو هیچ یک از این چهار گروه نیستی!تو گروه پنجمی که علی هنوز هم نتوانسته است تو را بشناسد. تو مرا نصیحت نکن!آنقدر مار خورده ام که افعی شده ام. آنچه را گفتی خود نیز می دانم. آن جوان شامی خامی کرد،خون مرا به جوش آورد،طاقت از دست دادم و گرنه می دانستم که باید در فرصتی دیگر سر به نیستش می کردم. بگذریم بگو تو چه کرده ای؟》 گفتم:《گروه های زیادی را به سراسر گسیل داشته ام. آنها هر یک پیراهن خونین در دست دارند تا به مردم بگویند این پیراهن خونین خلیفه ی مقتول است که به ناحق به دست علی و یارانش کشته شده و حالا علی قصد دارد با حمله به شام، همه را از دم تیغ بگذراند،دین محمد را نابود و قرآن خدا را آتش بزند. شاعران در ذم شعرها می سرایند و سخنرانان به منبر می روند. موجی بر علیه علی به راه افتاده است که گمان نکنم کسی بتواند نام علی را بر زبان آورد مگر اینکه او را ناسزا گوید. جاسوسانی هم به شهرهای کوفه و مدینه رفته اند، منتظرم خبرهایی از آنها برسد. ما باید هرچه زودتر سپاهیان خود را برای مقابله با علی تجهیز کنیم.》 معاویه چشم های درشتش را ریز کرد،انگشت میانی را روی شقیقه اش... کشیش سر راست کرد،قوسی به کمرش داد و گردنش را چند بار به راست و به چپ گرداند. بعد برگ کاغذ را به چشم هایش نزدیک کرد؛ ادامه ی کلمات خوانا نبود.چند سطری بیشتر باقی نمانده بود تا این بخش از نوشته های عمروعاص به پایان برسد.ورق را برگرداند و روی اوراق خوانده شده گذاشت. با اینکه دلش می خواست یک فنجان قهوه می نوشید و خستگی اش را می گرفت،اما همین که با دو انگشت عینکش را بلند می کرد و چشم هایش را می مالید،،کافی بود تا دوباره مطالعه را پی بگیرد... این مکتوب را نیمه شبی است که می نویسم. اتفاق جالب امروزم،گفتگویم با عبیدالله بن عمر فرزند خلیفه ی دوم،عمر بن سعد بن وقاص از صحابه ی پیامبر و عبدالرحمان پسر خالد بن ولید، از فرماندهان لشکر اسلام بود. هر سه مردانی میانسال بودند و شباهت چندانی با پدرانشان نداشتند. آن پدران،قرص و محکم و استوار و این پسران،متزلزل و آشفته،شهر و دیار خود را ترک کرده و به دامان معاویه آویخته بودند. معاویه بساط شراب را برچیده بود و نمی خواست پیش جوانانی که اندک اعتقاداتی داشتند،شراب بنوشد. می خواستم از زیر زبانشان،دلیل آمدنشان را به شام بدانم و اینکه از آنها چه سودی به ما خواهد رسید. عبیدالله بن عمر بزرگتر از آن دو بود و موقعیتش به عنوان پسر خلیفه ی دوم، بالاتر. معاویه از او خواست حال که از دست علی که قصد جانش را داشته گریخته در مسجد جامع کبیر به منبر برود و از جنایات علی پرده بردارد. اما عبیدالله تردید داشت ،گفت:《هنوز شک دارم که علی در قتل عثمان دست داشته باشد. اگر او به قصاص قتل《هرمزان 》و آن دو تن قصد جان مرا نمی کرد مدینه را ترک نمی کردم.》 یادم می آید آن روزها من در مدینه بودم؛ وقتی ابولولو عمر را به قتل رساند،همین عبیدالله به انتقام خون پدر،دختر خردسال ابولولو را شقه شقه کرد. هرمزان را نیز که غلام مسلمان بود،به جرم دوستی با ابولولو کشت .یک نفر دیگر هم به دست او به قتل رسید. اگر جلویش را نمی گرفتند،بسیاری از مردم بی گناه را به قتل می رساند. همه فکر می کردند عبیدالله به جرم قتل افراد بی گناه،قصاص خواهد شد اما عثمان او را بخشید. این کار عثمان برای علی گران آمد. او خواهان قصاص عبیدالله بود،اما عثمان به این دلیل که او فرزند خلیفه ی مقتول است رهایش کرد. علی سوگندخورد اگر روزی به قدرت برسد،حکم خدا را درباره ی عبیدالله اجرا خواهد کرد .و چنین شد که او به دامان معاویه آویخت و معاویه کوشید از او ابزاری برای اهدافش بسازد. هرچند عبیدالله مقاومت می کرد؛اما این مقاومت پایدار نبود. از عبیدالله پرسیدم:《چرا به درخواست معاویه گوش نمی سپاری؟اگر دست علی به تو برسد،در کشتنت درنگ نخواهد کرد. پس کمک کن تا علی کشته شود و خود از مرگ نجات یابی. 》 عبیدالله به فکر فرو رفت. معاویه برای اینکه او را تحت فشار نگذارد و مجال اندیشیدن به او بدهد رو به عمربن سعد گفت:《عمر! تو بگو چرا به نزد من آمدی؟》🍂 # دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊 ❣سلام_امام_زمانم❣ پاییز است... روی سنگفرش دل‌هایمان پر از آرزوهای خزان شده است و سرمای فراق ، تا عمق استخوانمان را می‌سوزاند... آسمان جان‌هایمان را ابرهای تیره‌ی دلتنگی، فراگرفته و صحن وجودمان از عبور مداوم بغض و اضطراب و چشم به راهی ، سرشار است... شما بگویید عزیز دل‌های ما شما بگویید جز مژده‌ی سبز و معطر ظهورتان چیزی هست که آراممان کند؟ 🌸 💚 🕊🌹 ‎‎‌‌‎‎دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ جمعی از اصحاب در محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودند. حضرت فرمود : می خواهید کسل ترین، دزدترین، بخیل ترین، ظالم ترین و عاجزترین مردم را به شما نشان دهم؟ 🖋 اصحاب : بلی یا رسول الله! فرمودند : 1️⃣ کسل ترین مردم کسی است که از صحت و سلامت برخوردار است ولی در اوقات بیکاری با لب و زبانش ذکر خدا نمی گوید. 2️⃣ دزدترین انسان کسی است که از نمازش می کاهد ، چنین نمازی همانند لباس کهنه در هم پیچیده به صورتش زده می شود. 3️⃣ بخیل ترین آدم کسی است که گذرش بر مسلمانی می افتد ولی به او سلام نمی کند. 4️⃣ ظالم ترین مردم کسی است که نام من در نزد او برده می شود ولی بر من صلوات نمی فرستد. 5️⃣ و عاجزترین انسان کسی است که از دعا درمانده باشد. 📚 داستان های بحارالانوار ، ج۹ ‎‎‌‌‎‎دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😠 بدبینی و انرژیِ منفی دیگران قاتل آرزوهاست: ✔️ به‌ هیچکس‌ نگو‌ چه‌ برنامه‌ای‌ تو ذهنته تا اینکه‌ انجامش‌ بدی ✔️ به‌ هیچکس‌ نگو هدفت‌ چیه‌ تا‌ اینکه‌ مسیرشو کامل‌ پیدا کنی ✔️ به‌ هیچکس‌ نگو‌ داری‌ برای‌ چی‌ تلاش‌ میکنی‌ تا اینکه‌ به‌ مقصد برسی ✔️ به‌ هیچکس‌ نگو‌ برای‌ زندگیت‌ چه‌ برنامه‌ای‌ داری تا اینکه‌ توی‌ اون‌ جایگاه‌ قرار بگیری! 🔻 این یعنی مدیریت عالی برای زندگی متعالی والهی ...! ‎‎‌‌‎‎دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا