🌸🍀🌺🌿
🍀🌺🌿
🌺🌿
🌿
🌷﷽🌷
🌷قدم هایی برای خودسازی یاران امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف🌷
💎قدم اول: نماز اول وقت.
💎قدم دوم: احترام به پدر و مادر.
💎قدم سوم: قرائت دعای عهد.
💎قدم چهارم: صبر در تمام امور.
💎قدم پنجم: وفای به عهد با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف.
💎قدم ششم: قرائت روزانه قرآن همراه با معنی.
💎قدم هفتم: جلوگیری از پرخوری و پرخوابی.
💎قدم هشتم: پرداخت روزانه صدقه.
💎قدم نهم: غیبت نکردن.
💎قدم دهم: فرو بردن خشم.
💎قدم یازدهم: ترک حسادت.
💎قدم دوازدهم: ترک دروغ.
💎قدم سیزدهم: کنترل چشم.
💎قدم چهاردهم: دائم الوضو بودن.
🌷برای تعجیل در امر فرج سه صلوات بفرستیم🌷
🌴💐 یا علی 💐🌴
@dokhtaran313
🌸🍀🌺🌿
🍀🌺🌿
🌺🌿
🌿
🌷﷽🌷
🌸روزه بیمار آسمى🌸
سوال: کسى که به نفس تنگى شدید مبتلا شده و در روز باید از اسپرى استفاده کند، تکلیف روزه او چیست؟
پاسخ: آیات عظام امام، خامنهاى، فاضل، مکارم و نورى:
✅با توجه به این که داروى یاد شده، خوردن و آشامیدن بر آن صدق نمىکند، روزه را باطل نمىکند.
آیتالله بهجت:
✅ اگر به صورت گاز رقیق باشد، اشکال ندارد و روزه صحیح است.
آیات عظام تبریزى و وحید:
✅ اگر قبل از رسیدن به حلق به صورت هوا در بیاید، روزه را باطل نمىکند.
آیتالله سیستانى:
✅اسپرى که براى تنگى نفس استعمال مىشود اگر دارو را فقط وارد ریه کند روزه را باطل نمىکند و اگر موادى از آن وارد معده مىشود، روزه را باطل مىکند.
آیتالله صافى:
✅ اگر موادى وارد ریه مىشود، روزه اشکال پیدا مىکند و اگر گرفتن روزه بدون استفاده از آن، زحمت و مشّقت دارد و در طول سال باید از اسپرى استفاده کند، در ماه رمضان روزه بگیرد و بنابر احتیاط واجب براى هر روز یک مد طعام هم به فقیر بدهد و قضا ندارد.
@dokhtaran313
🌸🍀🌺🌿
🍀🌺🌿
🌺🌿
🌿
🌷﷽🌷
#دختر_شینا🌸
#قسمت_بیست_و_ششم
#رمان
آه از نهاد صمد درآمده بود. بالاخره به امامزاده رسیدیم. گوسفند را قربانی کردند و چندنفری گوشتش را جدا و بین مردمی که آن حوالی بودند تقسیم کردند.
قسمتی را هم برداشتند برای ناهار، و آبگوشتی بار گذاشتند.
نزدیک امامزاده، باغ کوچکی بود که وقف شده بود.
چندنفری رفتیم توی باغ. با دیدن آلبالوهای قرمز روی درخت ها با خوشحالی گفتم: «آخ جون، آلبالو!» صمد رفت و مشغول چیدن آلبالو شد.
چند بار صدایم کرد بروم کمکش؛ اما هر بار خودم را سرگرم کاری کردم. خواهر و زن برادرم که این وضع را دیدند، رفتند به کمکش.
صمد مقداری آلبالو چیده بود و داده بود به خواهرم و گفته بود: «این ها را بده به قدم. او که از من فرار می کند. این ها را برای او چیدم.
خودش گفت خیلی آلبالو دوست دارد.» تا عصر یک بار هم خودم را نزدیک صمد آفتابی نکردم.
بعد از آن، صمد کمتر به مرخصی می آمد. مادرش می گفت: «مرخصی هایش تمام شده.»
گاهی پنج شنبه و جمعه می آمد و سری هم به خانه ما می زد. اما برادرش، ستار، خیلی تندتند به سراغ ما می آمد. هر بار هم چیزی هدیه می آورد.
یک بار یک جفت گوشواره طلا برایم آورد. خیلی قشنگ بود و بعدها معلوم شد پول زیادی بابتش داده. یک بار هم یک ساعت مچی آورد. پدرم وقتی ساعت را دید، گفت: «دستش درد نکند.
مواظبش باش.
ساعت گران قیمتی است. اصل ژاپنه.
@dokhtaran313
🌸🍀🌺🌿
🍀🌺🌿
🌺🌿
🌿
🌷﷽🌷
#دختر_شینا🌸
#قسمت_بیست_و_هفتم
#رمان
کم کم حرف عقد و عروسی پیش آمد. شب ها بزرگ ترهای دو خانواده می نشستند و تصمیم می گرفتند چطور مراسم را برگزار کنند؛ اما من و صمد هنوز دو کلمه درست و حسابی با هم حرف نزده بودیم.
یک شب خدیجه من را به خانه شان دعوت کرد. زن برادرهای دیگرم هم بودند.
برادرهایم به آبیاری رفته بودند و زن ها هم فرصت را غنیمت شمرده بودند برای شب نشینی. موقع خواب یکی از زن برادرهایم گفت: «قدم! برو رختخواب ها را بیاور.»
رختخواب ها توی اتاق تاریکی بود که چراغ نداشت؛ اما نور ضعیف اتاقِ کناری کمی آن را روشن می کرد.
وارد اتاق شدم و چادرشب را از روی رختخواب کنار زدم. حس کردم یک نفر توی اتاق است. می خواستم همان جا سکته کنم؛ از بس که ترسیده بودم.
با خودم فکر کردم: «حتماً خیالاتی شده ام.» چادرشب را برداشتم که صدای حرکتی را شنیدم. قلبم می خواست بایستد. گفتم: «کیه؟!»
اتاق تاریک بود و هر چه می گشتم، چیزی نمی دیدم.
ـ منم. نترس، بگیر بنشین، می خواهم باهات حرف بزنم.
صمد بود. می خواستم دوباره دربروم که با عصبانیت گفت: «باز می خواهی فرار کنی، گفتم بنشین.»
اولین باری بود که عصبانیتش را می دیدم. گفتم: «تو را به خدا برو. خوب نیست. الان آبرویم می رود.»
@dokhtaran313
🌸🍀🌺🌿
🍀🌺🌿
🌺🌿
🌿
🌷﷽🌷
توجه توجه توجه
سلااام دوستای گلم
امیدوارم که حالتون خوب باشه
طبق برنامه هفته گذشتمون این هفته هم میخوایم آموزش های مختلف رو براتون بزاریم واما نکته مهم اینکه:
از شما میخوایم از اشپزیاتون برامون عکس بفرستین تا به بهترین ها جایزه بدیم
🌺منتظر عکساتون هستیم🌺
@dokhtaran313
🌸🍀🌺🌿
🍀🌺🌿
🌺🌿
🌿
🌷﷽🌷
دوستای گلم سلام
طاعات و عبادات قبول
امروز براتون طرز تهیه ای یه دسر خوشمزه ای ترکیه ای آوردم که بهش میگن محلبی واما چند تا نکته مهم در مورد این دسر:
اول اینکه این دسر رو میتونین بدون خامه درست کنید
دوم اینکه میشه با همون نشاسته ای که هممون میشناسیم درستش کنیم
سوم اینکه میتونیند بهش زعفران یا کاکائو اضافه کنید که به صورت زعفرانی یا شکلاتی دربیاد دسرمون.
🌺واما نکته مهم تر اینکه:امیدوارم این دسر راحت و کم هزینه و خوشمزه رو درست کنید و لذت ببرید وحتما ازش برامون عکس بفرستید تا تو مسابقمون شرکت کنید و جایزه ببرید.🌺
@dokhtaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠ماه رمضان ماه امام زمانی ها💠
#قبل_از_افطار
#نشر_دهید👌
اللّـهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْكُرْسِيِّ الرَّفيعِ،
👌👌 این خیر عظیم و فضلیت را از دست ندهید 👌👌
هر کسی این دعا را در ماه مبارک رمضان بخواند قبل از اینکه افطار کن
❤️خدا دعایش را مستجاب می کند
❤️نماز و روزش قبول باشد
❤️گناهانش بخشیده و آمرزیده گردد
❤️اعمالش با اعمال انبیاء بالا خواهد رفت
💠 این دعا را از دست ندهیم!!┈┈💠
@dokhtaran313
🔻شاطری که اولین شهید مدافع حرم مشهد شد
🌷حسن سال 91 دانشگاه قبول شد.
همان سال مغازه ی نانوایی ساخته و افتتاح شد
در نهایت احترام و ادب، به حرف دل پدرش گوش کرد،
دانشگاه نرفت و درنانوایی مشغول شد...
🌷اون سال ماه مبارک تو مرداد ماه و اوج گرما بود.
اکثرا میگفتن نانوایی چون هوا گرم هست نمیشه روزه گرفت.
🌷اما ماه رمضان که شروع شد همه ی کارگرهای نانوایی حسن #روزه بودن و حسن که #پای_تنور خودش شاطری میکرد هم روزه هاش رو کامل گرفت👌
میگفت: اینجوری خدا داره مارو امتحان میکنه و اجرش بیشتره.
🌷هر روز هر چه بیشتر به زمان اذان مغرب نزدیک میشد دهانش از خشکی زیاد، باز نمیشد
حسن آقا برای رفع این عطش از فرمول مخصوص خودش استفاده می کرد
و اون هم این بود که همراه برادر هاشون هر روز ظهر طالبی و بستنی میگرفتن و میدادن به مادرشون که ظهر درست کنه و بزاره تو یخچال تا واسه افطار طالبی بستنی خنک آماده بشه😋
🌷هر شب لحظه افطار از شدت عطش، خوراک حسن فقط یه کاسه طالبی بستنی سرد بود
این کار ادامه داشت تا شب های آخر ماه مبارک که حسن آقا دید یه لکه هایی روی پوستش نمایان شد.😢
🌷بعد از دوا و درمان کاشف به عمل اومد که دلیلش همون طالبی بستنی های هرشب بوده
بهش گفتیم خب این چه کاریه که هر شب میکنی، معلومه ضرر داره!
با خنده می گفت اشکال نداره برکت ماه مبارکه😊
اینم خوراک خاص منه که پای تنورم...
#شهید_حسن_قاسمی_دانا🌷
🌺شادی روحشون صلوات 🌺
@dkhtaran313
روزی ملانصرالدین خطایی مرتکب میشود و او را نزد حاکم می برند
تا مجازات را تعیین کند . حاکم برایش حکم مرگ صادر می کند
اما مقداری رافت به خرج می دهد و به وی می گوید
اگر بتوانی ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بیاموزانی
از مجازاتت درمی گذرم .
ملانصرالدین هم قبول می کند و ماموران حاکم رهایش می کنند
عده ای به ملا می گویند مرد حسابی آخر تو چگونه می توانی
به یک الاغ خواندن و نوشتن یاد بدهی ؟
ملانصرالدین می گوید :
ان شاءالله در این سه سال یا حاکم می میرد یا خرم
همیشه امیدوار باشید شاید چیزی به نفع شما تغییر کند
@dokhtaran313
امام #صادق علیه السلام :
هر کس #سوره_قدر را در وقت سحر و افطار بخواند ، ثواب کسی را دارد که در راه خدا شهید شده و در خون خود غلطیده است.
📘علامه مجلسی - زاد المعاد
@dokhtaran313
🌸🍀🌺🌿
🍀🌺🌿
🌺🌿
🌿
🌷﷽🌷
#دختر_شینا🌸
#قسمت_بیست_و_هشتم
#رمان
می خواستم گریه کنم. گفت: «مگر چه کار کرده ایم که آبرویمان برود. من که سرِ خود نیامدم.
زن برادرهایت می دانند. خدیجه خانم دعوتم کرده. آمده ام با هم حرف بزنیم. ناسلامتی قرار است ماه بعد عروسی کنیم. اما تا الان یک کلمه هم حرف نزده ایم. من شده ام جن و تو بسم الله.
اما محال است قبل از این که حرف هایم را بزنم و حرف دل تو را بشنوم، پای عقد بیایم.»
خیلی ترسیده بودم. گفتم: «الان برادرهایم می آیند.»
خیلی محکم جواب داد: «اگر برادرهایت آمدند، من خودم جوابشان را می دهم. فعلاً تو بنشین و بگو من را دوست داری یا نه؟!»
از خجالت داشتم می مردم. آخر این چه سؤالی بود. توی دلم خدا را شکر می کردم. توی آن تاریکی درست و حسابی نمی دیدمش. جواب ندادم.
دوباره پرسید: «قدم! گفتم مرا دوست داری یا نه؟! اینکه نشد. هر وقت مرا می بینی، فرار کنی. بگو ببینم کس دیگری را دوست داری؟!»
ـ وای... نه... نه به خدا. این چه حرفیه. من کسی را دوست ندارم.
خنده اش گرفت. گفت: «ببین قدم جان! من تو را خیلی دوست دارم.
اما تو هم باید من را دوست داشته باشی. عشق و علاقه باید دوطرفه باشد. من نمی خواهم از روی اجبار زن من بشوی.
@dokhtaran313
🌸🍀🌺🌿
🍀🌺🌿
🌺🌿
🌿
🌷﷽🌷
#دختر_شینا 🌸
#قسمت_بیست و نهم
#رمان
اگر دوستم نداری، بگو. باور کن بدون اینکه مشکلی پیش بیاید، همه چیز را تمام می کنم.»
همان طور سر پا ایستاده و تکیه ام را به رختخواب ها داده بودم. صمد روبه رویم بود.
توی تاریکی محو می دیدمش. آهسته گفتم: «من هیچ کسی را دوست ندارم. فقطِ فقط از شما خجالت می کشم.»
نفسی کشید و گفت: «دوستم داری یا نه؟!»
جواب ندادم. گفت: «می دانم دختر نجیبی هستی. من این نجابت و حیایت را دوست دارم.
اما اشکالی ندارد اگر با هم حرف بزنیم. اگر قسمت شود، می خواهیم یک عمر با هم زندگی کنیم. دوستم داری یا نه؟!»
جواب ندادم. گفت: «جان حاج آقایت جوابم را بده. دوستم داری؟!»
آهسته جواب دادم: «بله.»
انگار منتظر همین یک کلمه بود. شروع کرد به اظهار علاقه کردن. گفت: «به همین زودی سربازی ام تمام می شود. می خواهم کار کنم، زمین بخرم و خانه ای بسازم. قدم! به تو احتیاج دارم. تو باید تکیه گاهم باشی.»
بعد هم از اعتقاداتش گفت و گفت از اینکه زن مؤمن و باحجابی مثل من گیرش افتاده خوشحال است.
قشنگ حرف می زد و حرف هایش برایم تازگی داشت.
@dokhtaran313
#مهریه
😡هیچ کس با مهریه بالا خوش بخت نشد😡
❣رهبر معظم انقلاب❣:
بعضی از خانواده های طرف عروس میگویند ما مهریه ی آنقدر بالا نمی خواهیم ولی خانواده داماد برای پز دادن و تفاخر می گویند نه نمی شود! 😳
اینها همه دوری از اسلام است. هیچ کس با مهریه بالا خوشبخت نشد.
ازدواج اگر چنانچه با 😍محبت😍 بود، بیمهریه هم متزلزل نمیشود.
ولی اگر چنانچه بر مبنای
زرنگی
و
فریب بود،
مرد بدجنس زورگو، کاری خواهد کرد که بتواند از زیر بار این مهریه هم فرار کند.
❣❣❣❣❣❣
#ازدواج_ساده
@dokhtaran313