ــــــــــــــــــ🌱❣️🌱ـــــــــــــــــ
#رمان_شیرین(..♡..)
#نرجس_شکوریانفرد
#قسمت_هجدهم 🍃
.
.
🏝
.
.
┄┄┅┅┅❅ من❅┅┅┅┄┄
❁پــنـج❁
خواهر جنسش از محبت است. دسته گل را که دستم میبینند، یکی دست میزند، یکی کل میکشد مادر هم این وسط دوتا ماچ آبدار میکند.
گل و شیرینی خریدهایم و منتظریم پدر بیاید و راهی دیدار یار بشویم.
بساطی راه انداختهاند. البته کار امشبشان نیست.
ظرف این مدت به نتیجه رسیده بودند باید سامانم بدهند و جز این کاری ندارند.
-چه ویژگیهایی داشته باشد؟
- کی؟
- اذیت نکن! میرم برات زن چلاق، کور و کچل میگیرم تا یاد بگیری درست جواب بدی.
و من از ترس صفات بالا یکی دوتا و چندتا هم رویش گفتم که چگونه باشد و نباشدها را هم.
ولی خداییش بدترین حالت؛ غُر غُرهای زن است، بداخم بودنش، توقعی و جنگجوییاش.
فکر اینکه راحتی کنار مادر را دو دستی تقدیم کنم و خودم را در چاه بیندازم حالم را میگیرد.
تو را که میبینند چنان به توصیف مینشینند که انگار در خیال داری یک منظرهی بدیع تازه کشف شده را مشاهده میکنی و بالاخره تسلیم میکنندت به ملاقات .
در گل فروشی عمدا خودم را معطل کردم. نه به خاطر اینکه زمان بگذرد، کنار گل احساس خوبی دارم، احساس آرامش و راحتی!
نگاه را نوازش میکند ترکیب رنگهایش هرچند که لطافت وجودیش هم این حال و هوا را ناخوداگاه به انسان تزریق میکند.
راستش گفتهاند زن هم گل است؛ ریحانه!
مات گلها ایستادهام به تفسیر خلقت تو!
پس من هم باید از اهالی گلستان باشم تا راز و رمز بودن کنار تو و همراهیت را بدانم! آنوقت زندگیمان میشود یک باغ! گلزار!
دسته گلم را، نه دسته گلت، نه دسته گلمان را که بو میکنم مغزم طاقت عطر نرگس را بدون همراهی زبان نمیآورد:
- به به!
این یعنی؛ منبع آرامش میخواهم! و کسی که کسریهایم را در داشتههای خودش ضرب کند و نداشتنیهایم را با همراهیاش تبدیل به داشته...
سرم را رو به آسمان میگیرم تا ببیند نقشهای عمیق توکلم را...
#ادامه_دارد...
🖤@dokhtaran313 🖤
#رمان
#ناحله
#قسمت_هجدهم
یک دو سه نشد که ماشین از جاش کنده شد .
پشت چشمم و نازک کردم و رفتم سمت سالن.
اه اه اه
اخه چرا این پسره غیر عادیه؟
چرا انقد رفتارش رو من تاثیر داره ؟
چرا
کل تایمِ کلاسارو با همین افکار گذروندم .
چقدر دلم برای ریحانه میسوخت .
دختر تک و تنها بیچاره
داداششم که ، باید خداروشکر کرد تا حالا نکشتش .
دلم میخواست تو زندگیشون فضولی کنم.
نمیدونم چرا ولی یه جورایی جذاب بود برام .
تو همین افکار بودم که زنگ مدرسه خورد .
وسایلامو مثه هیولا ریختم تو کیفو سمت حیاط حمله ور شدم .
با دیدن سرویسم رفتم سمتش و سوار ماشینش شدم .
____
مشغول تستای ادبیات بودم که صدای قارو قور شکمم منو سمت اشپزخونه کشید .
به محض ورود به اشپزخونه با خنده ی کش دار مامانم مواجه شدم
+دختر چقد درس میخونی نترکی یه وقت ؟
_الان این تیکه بود یا ...؟
+تیکه چیه ؟؟بیا بریم بازار یه خورده لباس بخریم.نزدیک عیده ها .
_مامااااانننن!!! عید دیگه چه صیغه ایهه؟؟
مگه من نگفتم اسم اینکارا رو الان پیش من نیار.
من الان درگیر درساممم. درسسسسااااامممم
+اه فاطمه دیگه شورشو در اوردیا .
بسه دیگه دختر.
خودتو نابود کردی .
من نمیزارم مصطفی رو به خاطر ....
دستمو گذاشتم رو بینیم و به معنای سکوت نچ نچ کردم و نزاشتم ادامه بده.
_مامان من حرفمو گفتم .
بین من و مصطفی هیچ حسی نیست
حداقل از طرف من.
من جز به چشم برادری بهش نگاه نکردم .
این مسئله از نظر من تموم شدست .
خواهش میکنم دیگه حرف نزنیم راجبش .
اینو گفتمو رفتم سمت اتاقم .
وای من واقعا بین این همه فشار باید چیکار کنم. وای !
تلفن خونه رو تو راه اتاقم برداشتم و شماره ی ریحانه رو گرفتم .
یه دور زنگ زدم جواب نداد .
برا بار دوم گرفتم شماره رو . منتظر شنیدن صدای ریحانه بودم که با شنیدن صدای مردونه ترسیدم و تلفنو قطع کردم.
ینی اشتباه گرفتم شماره رو؟
دوباره از رو گوشیم شماره رو خوندمو گرفتم .
بعدِ سه تا بوق تلفن برداشته شد .
دوباره صدا مردونه هه بود .
+سلام
با شنیدن صدای محمد دستپاچه شدم . نمیدونستم باید چی بگم. به خودم فشار اوردم تا نطقم باز شه .با عجله گفتم :
_الو بفرمایین ؟!
دیگه صدایی نشنیدم .
فک کنم بدبخت کف اسفالت پودر شد
کم مونده بود از سوتی ای ک دادم پشت تلفن اشکم در اد.
بلند گفتم
_دوست ریحان جونم . ممنون میشم گوشیشو بهش پس بدین و تلفن دیگران و جواب ندین !!!
اینو گفتمو دوباره تلفنو قطع کردم
از حرص دلم میخواست مشت بزنم به دیوار .
چند بار فاصله ی بین دستشویی و اتاقمو طی کردم که موبایلم زنگ خورد
شماره ناشناس بود . برداشتم .
جواب ندادم تا ببینم کیه که صدای ریحانه و شنیدم .
+الو سلام . فاطمه جان !
بعد از اینکه مطمئن شدم صدای ریحانه است شروع کردم به حرف زدن
_سلام عزیزم . چیشد ؟ بابات حالش خوبه ؟
چرا خودت تلفنتو جواب نمیدی ؟
+خوبه فعلا بهتره.ببخشید دیگه حسابی شرمندت شدم .
شماره خونتونو نداشتم .
بعد داداشمم ک ....
سکوت کرد .
رفتم جلو اینه و تو اینه برا خودم چش غره رفتم .
ادامه داد .
+داداشمم که نمیزاره به شماره نا آشنا جواب بدم .
سعی کردم در کمال خونسردی باهاش حرف بزنم
_خب ان شالله که حال پدرتون زودتر خوب میشه .
زنگ زده بودم حالشونو بپرسم .
راستی ریحانه جان ! جزوه رو فرستادم برات .
+دستت درد نکنع فاطمه.
ممنون بابت محبتت . لطف کردی .
_خواهش میکنم . خب دیگه مزاحمت نمیشم . فعلا خدانگهدار
+خداحافظ.
سریع تلفنو قطع کردم و پریدم رو تخت ...
ادامه دارد...
نویسندگان: #فاطمه_زهرا_درزی و #غزاله_میرزاپور
دختران فاطمی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃