eitaa logo
دُخٺــࢪاݩ‌‌فـٰاطـمـے❤️💫
3هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
27 فایل
📣 بࢪا؎ عضویٺ دࢪ گࢪوه به عنوان مࢪبے یا دختࢪان فاطمے و یا اطݪا؏ از بࢪنامهـ ها با ادمین کاناݪ، دࢪ اࢪتباط باشید 📲 «گروه تبلیغی جهادی رشد🌱» ارسال تصاویر و ویدئوها: @aghayari12 ادمین: @Mirzaei1369 @SarbazAmad
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌾دل را پر از طراوت عطر حضور کن 🌼آقا تو را به حضرٺ زهرا 🌾آخرکجایی ای گل خوشبوی فاطمه 🌼برگرد و شهر را پر از امواج نورکن💫 ※…یا صـاحِب الزَمانْ…※ 🌸🍃 ‌‎‌‌‌دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🪵🌻🪵🌻🪵🌻🪵 🍁يك جهان سرودم 🍂كه بفهمي تنها 🍁محض شاعر 🍂شده ام خوش انصاف☺️ 🌺 ‌‎‌‌‌دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
إِنَّ‌اللَّهَ‌كَانَ‌عَلَيْكُمْ‌رَقِيبًا خدا‌وند‌در‌همه‌حال‌مراقب‌شماست . .🌱 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢مثل مداد باش عالمی مشغول نوشتن با مداد بود. کودکی پرسید: چه می نویسی؟ عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی! پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید. عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را به دست آوری. اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست! دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنجش می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می برى از تو انسان بهتری می سازد! سوم: مداد همیشه اجازه می‌دهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده کنی؛ پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست! چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید! پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد؛ پس بدان هر کاری در زندگی ات مى كنى، ردی از آن به جا مى ماند؛ پس در انتخاب اعمالت دقت کن!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهادت‌‌آمدنی‌نیست؛ رسیدنی‌است . . باید‌آن‌قدر‌بدوی‌تا‌به‌آن‌برسی اگر‌بنشینی‌تا‌بیاید‌همه‌السابقون می‌شوند؛‌ می‌روند‌و‌تو‌جا‌می‌مانی! حاج‌حسین‌یکتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹فصل۲ 🌱برگ ۹ پرفسور از جا بلند شد.لبخندی که بر صورتش نشست،چروک های دو طرف چشم و دهانش را عمیق تر کرد.از دیدن کشیش خوشحال شد؛مخصوصاً که او با آهنگ مورد علاقه اش به انتظار کسل کننده اش پایان داده بود.کشیش از خواندن باز ایستاد و به خاطر تأخیری که داشت عذرخواهی کرد و در همان حال دستش را جلو آورد. وقتی پرفسور به او دست می داد گفت:《کاش می شد 《قایقرانان 》را تا آخرش می خواندی پدر.》 کشیش به دماغ عقابی او نگاه کرد که نوک آن سرخ شده بود. گفت:《شرمنده ام دوست عزیز که کمی دیر آمدم و تو را اسیر سرمای صبحگاهی کردم.》 پرفسور لبخندی زد و گفت:《کجا بودی رفیق؟کبکت خروس می خواند.》 به طرف کلیسا به راه افتادند. دیدن دوست عزیزی چون تو،مرا سر شوق آورده است. پرفسور پرسید:《من یا آن کتابی که به خاطرش مرا تا اینجا کشاندی؟》 کشیش گفت:《اگر امکان داشت،خودم می آمدم.》 کشیش قبل از اینکه کلید را در قفل بیندازد،به پشت و اطرافش نگاه کرد؛فرد مشکوکی در آن حوالی نبود. در را باز کرد. پرفسور به محض ورود به کلیسا،رو به تندیس حضرت عیسی در بالای محراب ، صلیب کشید. داخل اتاقک پشت محراب،هوا نسبتاً گرم بود.پرفسور پالتو و کلاهش را در آورد و کشیش آنها را گرفت و به رخت آویز آویخت. پرفسور در حالی که از گرمای مطبوع لذت می برد،پرسید:《چه خوب!این گنجی که می گفتی کجاست؟》 کشیش کلید کشوی میز را از جیبش در آورد،آن را جلوی صورتش گرفت و گفت:《کلید در دست های من است!》 بعد خم شد و در حال باز کردن در کشو ادامه داد:《البته اگر گنجی در کار باشد.》 بقچه را روی میز گذاشت.پرفسور روی صندلی نشست و به کشیش نگاه کرد که داشت گره بقچه را باز می کرد. چشمش که به ورق های کاغذ پاپیروس افتاد،نیم تنه اش را به جلو خم کرد. آنچه می دید قانعش نمی کرد.عینک مطالعه اش را که با نخی به دور گردنش انداخته بود،به چشم زد.حالا به وضوح می توانست کاغذهای پاپیروس و دست نوشته های روی آن را ببیند.برگِ رویی را برداشت و آن را جلوی چشم هایش گرفت. خدای من!این خط عربی کوفی است! کشیش در حالی که روی صندلی می نشست گفت:《به همین دلیل خواندنش سخت است.》 پرفسور با دو انگشت،کاغذ و نوشته‌های روی آن را لمس کرد و گفت:《برای تو البته نباید خواندنش چندان سخت باشد.》 بعد ورق کاغذ را بلند کرد و آن را جلوی نور لامپ گرفت و رو به کشیش گفت:《چنین اثری را حتی در موزه ی لوور فرانسه هم ندیده ام. دست تو چه می کند؟》 کشیش،ذوق زده پاسخ داد:《یک مرد جوان تاجیک آن را به قصد فروش آورد. می گفت بین اجدادش دست به دست گشته و به او رسیده است.》 پرفسور شروع کرد به ورق زدن کتاب.هر ورق را با دقت نگاه می کرد. بعد از کاغذهای پاپیروس،اوراق پوست آهو بودکه خط نوشته های آن عربی بود.آثار پارگی و پوسیدگی هم در برخی اوراق دیده می شد. پرفسور حالا کاملا یقین داشت که این کتاب منحصر بفرد است.ورق ها را روی هم گذاشت .عینکش را برداشت و گفت:《پدر جان!چمدانت را ببند و از این سرزمین برو.این کتاب را می توانی به چند میلیون دلار بفروشی و در جایی مثل جزایر قناری یک قصر برای خودت بخری.》 کشیش خوشحالی اش را با لبخند نشان داد و گفت:《جزایر قناری پیشکش ستاره های هالیوود جناب پرفسور. من که اهل معامله با کتاب و کسب در آمد نیستم. لذت غایی،داشتن چنین کتابی است. باید آن را با دقت بخوانم و بدانم که نویسنده اش کیست و درباره ی چه چیزی نوشته است؟》 پرفسور گفت:《قطع یقین،این کتاب را چندین نفر نوشته اند؛چندین نفر در چندین دوره‌ ی تاریخی. تفاوت کاغذها و خط نوشته ها مؤید این نکته است.》 کشیش گفت:《رسیدن این کتاب به دست من،بیشتر به یک معجزه شبیه است.》 پرفسور نوک بینی اش را خاراند و گفت:《البته من به معجزه اعتقادی ندارم پدر،و ترجیح می دهم بگویم این کتاب هدیه ای است به تو از سوی عيسی مسیح که تو خادم کلیسای اویی.》 این جمله پرفسور،کشیش را منقلب کرد. به یاد واقعه ی شب قبل افتاد؛دیدن عيسی بن مریم و کودکی که به او هدیه داده بود.به یقین آن‌چه دیده بود یک رؤیا نبود.هدیه ای از سوی عيسی مسیح ‌... این جمله ی پرفسور چون پژواک صدایی در کوه در قلب او ارتعاش یافت. دست هایش را روی میز گذاشت و سرش را به روی آن خم کرد. صدای پرفسور را می شنید که می گفت:《چه شده پدر؟زیاد هم ذوق زده نشوید!برای قلبتان خوب نیست.》 سپس خندید و دستش را روی شانه ی او گذاشت. کشیش سرش را بلند کرد. چند قطره اشک روی گونه هایش غلتید. 》خدای بزرگ!شما گریه می کنید؟البته شاید حسرت این را می خورید که چرا چنین گنجی در جوانی به دست شما نیفتاده است. حق دارید پدر!این هدیه کمی دیر به دست شما رسیده است. 》 بعد بازوی کشیش را فشرد و گفت:《از شما بعید است پدر!🍂 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر شب پنجرہ‌های ملکوت آسمان، بسوی قلبها گشودہ میشود .. الهی امشب! ﮐﯿﻨﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ قلبہای ‌ما ﺑﺰﺩﺍﯼ🤲 و نور ایمانت را درقلبهایمان جاری کن🤲 🌺🌼🌱شبتون بخیر🌱🌼🌺 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مَهْدِيَّ اَلْأَرْضِ وَ عَيْنَ اَلْفَرْضِ... 🌱سلام بر تو ای مولایی که حقیقت دین از قلب نازنین تو می تراود... سلام بر تو و بر روزی که از جانب خدا به سوی اسرار زمین هدایت می شوی! 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610. دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨✨ 🕊⚘ ◽️سعی کنید قرآن انیس و مونستان باشد نه زینت دکورها و طاقچه‌های منزلتان .. ❤️ ‌‎‌‌‌‎دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم سلام صبحتون بخیر 🪴 "صبح" به ما می‌آموزد🍀 که "خوشبختی" با عبور از 🌹 "سختی ها" معنا میدهد... هرگاه حس کردید سختی ها و مشکلاتتان غیر قابل تحمل شده‌اند، به یاد آورید پس از "تاریک ترین" ساعات شب، نوبت "طلوع آفتاب" است.... ‎‌‌ دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 می دانید چرا نیلوفر در مرداب گل می دهد؟ 🌿 برای اینکه به همه ثابت کند که در بدترین شرایط هم 👌می شود بود 👌می شود بود 👌می شود بود 👌می شود بخشید 👌می شود بود 👌می شود بود 🌸 نیلوفر مقاوم و وفادارترین گل در جهان است 🌿 کمی از او درس بگیریم و برای زیبا، شاد، قوی و موفق بودن شرایط را بهانه نکنیم! دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
یه جایی یه متن قشنگی خوندم میگفت : هروقت که نمازت قضا شد و نخوندی ، در این فکر نباش که وقت نماز خوندن نداشته باشی .. بلکه! فکر کن چه گناهی رو مرتکب شدی که خدا نخواست در مقابلش بایستی!
✍عارفی به شاگردانش گفت: بر سر دنیا کلاه بگذارید (دنیا را فریب دهید) پرسیدند : چگونه؟ فرمود: نان دنیا را بخورید ولی برای آخرت کار کنید. عصرتون بخیر🍃🍂 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹فصل ۲ 🌱برگ ۱۰ بر خلاف آنچه در اغلب نسخه‌های خطی دیده بود که نام نویسنده و تاریخ ثبت در پایان کتاب نوشته می شد،در این کتاب نویسنده و سال کتابت را بالای صفحه نوشته بودند: شروع کتابت:سال ۳۹ کاتب:عمروعاص کشیش سعی کرد این نام را در زوایای تاریک تاریخ عرب ها و مسلمانان بیابد،اما عمروعاص نامی نبود که او حتی یک بار در جایی آن را شنیده یا در کتابی خوانده باشد. صفحه ی اول را با آهستگی و با دقت بیشتری خواند. گاهی حروف،کم رنگ و ناخوانا بودند.می دانست که بزودی بر مطالعه کتاب تسلط خواهد یافت.نثر کتاب مثل نثر بسیاری از کتاب های قدیمی،فاخر و پُر از الفاظ مستهلک نبود.عمروعاص هر که بود،بر نثر و زبان عربی تسلط خوبی داشت.شاید او یکی از نویسندگان بزرگ تاریخ عرب بوده باشد. کشیش باید مطالعه ی کتاب را ادامه می داد تا پرده از ابهامات بیشماری که داشت کنار می رفت.لذا شروع به خواندن کرد. فصل ۳ ...شب سیاه است و قیر گون و مذاب،و من انگار در حفره ای سیاه نشسته ام. کتف ها فرو افتاده و تن خسته و دل،دو دل بود که چه کنم با نامه ی دوست دیرینه ام معاویه و آن همه حوادث کوچک و بزرگ که در اندک مدتی چون صاعقه فرود می آمد و مرا که پیر و فرتوت شده بودم و گمان می کردم از هیچ بادی نلرزم و با برق صاعقه ای و کوبش رعدی به امید بارانی برای خود نباشم،اینک با نامه معاویه به《چه کنم چه کنم 》افتاده بودم. معاویه نوشته بود: 》پیک علی پیش من آمده و می خواهد برای علی بیعت بگیرد.نفسم را حبس کرده ام تا تو بیایی.》 آیا شب حیاتم آبستن حوادثی بود؟آیا هشتاد و اندی زیستن کافی نبود تا خواندن چنین نامه ای و چنان تقاضایی دل آشوبم نکند؟! وسوسه ها نباشد و عطای معاویه به لقایش بخشیده شود؟!فکر می کنم وقت آن است باقی عمرم را در این عُزلتکده سر کنم و پیک مرگ را به انتظار بنشینم و پیک معاویه را باز گردانم با نامه ای که در آن نوشته باشم: 》برادرم معاویه!تو امیر شامی و به دنبال تخت و تاج شاهان ایران و رومی.مرا دیگر آن سوداها از سر گذشته،حتی رمقی چندان برای کشیدن دست و سر و گوش دخترکان ماهروی و کنیزکان خورشیدوَش نمانده،چه رسد به مشاورت تو که بهتر می دانی طوفان علی در راه است و بنیان حکومت تو لرزان گردیده و از من چاره سازی برای حفظ تاج و تخت خود نتوانی ساخت.》 اما نه!معاویه زیرک است؛توان این را دارد که بر حکومت نوپای علی غلبه کند.هر چند او اینک خلیفه است و حکومت حجاز و ایران و مصر در دست های اوست؛اما شام با وجود معاویه و خاندانش بنی امیه لقمه ای نخواهد بود که علی بتواند آن را به راحتی هضم کند.من اگر در کنار معاویه باشم،کار برای علی دشوارتر خواهد شد و چه بسا شام بر کوفه غلبه کند.بعید نیست که روزی معاویه را در کسوت خلافت ببینم و خود در کنار او باشم و خلعت حکومت ایران یا مصر را بر تن کنم.بهتر است همین امشب پیک معاویه را با نامه ای راهی کنم که در آن نوشته باشم:《آغوش بگشا برادر،روباه می آید.》 اما آتش تردید،در برزخم انداخته است. باید با پسرانم مشورت کنم.گفتم محمد و عبدالله بیایند.آمدندونامه ی معاویه را خواندند. پرسیدم:《رأی شما چیست؟》 عبدالله که بزرگتر بود،گفت :《نروید پدر! معاویه در مردابی افتاده و برای نجات خود دست و پا می زند.او تو را نیز به این مرداب فرو خواهد کشید.با به قتل رسیدن عثمان،اینک علی خلیفه ی مسلمین است. اگر معاویه با او بیعت کند یا نکند،علی او را از امارت شام خلع خواهد کرد و معاویه از حکم علی،سر باز خواهد زد.تردید نکن که علی برای سرکوب معاویه،با همه ی توان به شام حمله خواهد کرد.》 محمد گفت:《حمله ی علی سودی نخواهد داشت؛مردم شام به تحریک معاویه تشنه ی انتقام از قاتلین عثمان هستند،پس شام لقمه ی راحتی برای حلقوم علی نخواهد بود.بهتر است به نزد معاویه بروی و او را همراهی کنی.》 عبدالله رو به محمد گفت:《اما خودت هم می دانی که این حرف ها دروغ است. عثمان به دست عده‌ای از مصریان به قتل رسید.حتی علی سعی کرد جلوی آنها را بگیرد.از سویی،پدر خواهان به قتل رسیدن عثمان بود.همه می دانند پدر از مخالفان عثمان بوده است. حال چگونه می تواند در خونخواهی قتل عثمان در کنار معاویه قرار گیرد؟!》 بعد رو به من پرسید:《پدر!مگر شما دشمن عثمان نبودید؟از وقتی شما را از امارت مصر برکنار کرد،بارها شنیدم که او را دشمن خود می خواندید.آیا درست است که در خونخواهی عثمان با علی بجنگید؟ معاویه پسر عموی عثمان است و فرق چندانی با او ندارد.وقتی از هوش و تجربه و زیرکی تو بهره جست،تو را مثل هسته‌ای تلخ،تف خواهد کرد.بارها شنیدم که می گفتی معاویه هم چون فیلی است که خرطومش برای جلب منافع شخصی اش دراز است‌‌.پس بدان که دعوت او از تو بوی دین خواهی و حق جویی نمی دهد.او تو را می خواهد تا از این مهلکه ای که درست کرده،نجات یابد و ممکن است تو را نیز با خود ساقط کند و ...🍂 دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂انگار انتظار به پایان نمی رسد درد فراق یار به درمان نمی رسد... 🍂تقویم پیش میرود اما بدون تو فــصلی بجز خزان و زمستان نمیرسد... دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃