حاجمهدیرسولی نمیخوامبهنوکریت - yasfatemii .mp3
8.13M
شیعتی مهما شربتم!
#مداحی
#مهدی_رسولی
#ایام_فاطمیه
#رسول
🇮🇷 @gandoyeeha 🇮🇷
گــــانـــــدویــــی امــــــ✋🏼
کریمی چادر گلدارت... - almenhaaj .mp3
9.13M
گل چادر گلدارت!
#مداحی
#محمود_کریمی
#ایام_فاطمیه
#رسول
🇮🇷 @gandoyeeha 🇮🇷
گــــانـــــدویــــی امــــــ✋🏼
دست به دامن خدا که میشوم … چیزی آهسته درونم به صدا میآید که: نترس!از باختن تا ساختن دوباره فاصلهای نیست..
Take refuge in God, and a voice will resonate in your heart "Don't be afraid!There is no long distance between loss and success."
#متن
#رسول
🇮🇷 @gandoyeeha 🇮🇷
گــــانـــــدویــــی امــــــ✋🏼
زندگی باور میخواهد، آن هم از جنس امید که اگر سختی راه به تو سیلی زد، یک نوای قلبی به تو بگوید: خدا هست هنوز..
To live, there has to be a belief filled with hope which would whisper at your heart "God is still there" every time hardships of the journey slap you in the face!
#متن
#رسول
🇮🇷 @gandoyeeha 🇮🇷
گــــانـــــدویــــی امــــــ✋🏼
امام على عليه السلام
لا تَعِدَنَّ عِدَةً لاتَثِقُ مِن نَفسِكَ بِانجازِها؛
وعده اى نده كه از وفاى به آن اطمينان ندارى.
تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص253 ، ح5316
#متن
#رسول
🇮🇷 @gandoyeeha 🇮🇷
گــــانـــــدویــــی امــــــ✋🏼
رسول اكرم صلى الله عليه و آله : مردمى كه گناهكارند و نه نيكوكار، با صله رحم، اموالشان زياد و عمرشان طولانى مى شود. حال اگر نيك و نيكوكار باشند، چه خواهد شد!؟
اِنَّ القَومَ لَيَكونونَ فَجَرَةً وَ لا يَكونونَ بَرَرَةً فَيَصِلونَ اَرحامَهُم فَتَنمى اَموالُهُم وَ تَطولُ اَعمارُهُم فَكَيفَ اِذا كانوا اَبرارا بَرَرَةً!؟
كافى(ط-الاسلامیه) ج 2، ص 155
#متن
#رسول
🇮🇷 @gandoyeeha 🇮🇷
گــــانـــــدویــــی امــــــ✋🏼
قال رسول الله صلى الله عليه و آله : باتقواترين مردم، كسى است كه در آنچه به نفع يا ضرراوست،حق رابگويد.
اَتقَى النّاسِ مَن قالَ الحَقَّ فيما لَهُ و َعَلَيهِ؛
نهج البلاغه، خطبه 178
#متن
#رسول
🇮🇷 @gandoyeeha 🇮🇷
گــــانـــــدویــــی امــــــ✋🏼
به نام خدا
پارت : صد و بیست و یکم
🇮🇷 رمان : مدافعان گمنام امنیت 🇮🇷
صبح روز بعد :
سعید :
خواب بودم که با صدایی آشنا چشمامو باز کردم رسول بود
رسول : سعید....سعید جان بیدار شو صبح شده....سعید داداش بیدار شو
سعید : چیشده ؟
رسول : صبح شده بلند شو
سعید : ساعت چنده ؟
رسول : ۷:۳۰
سعید : اوه اوه کی صبح شد ؟
رسول : وقت گل نی صبح شد
سعید : نمکدون
رسول : نماز خوندی ؟
یه دونه محکم زدم تو سرم
سعید : ای وای نه باید غذاشو بخونم تو خودت خوندی ؟
رسول : آره
سعید : چرا بیدارم نکردی ؟
رسول : هر چی صدات کردم بیدار نشدی
سعید : حتما اصر آرام بخشه
رسول : آرام بخش ؟ آرام بخش واسه چی ؟ چیشده مگه ؟
سعید : ها ؟ هیچی
رسول : سعید
سعید : رسول
رسول : محمد مهدی زدت ؟
سعید : نه
رسول : سعید راستشو بگو
سعید : رسول من بعدا برات توضیح میدم الان پاشو بریم پیش بچه ها
رسول : باشه نگو ولی من که بالاخره میفهمم
سعید : باشه بریم
رفتیم تو آشپزخونه نشستیم رو میز سرم و انداختم پایین
امیر : سعید چرا چیزی نمیخوری ؟
سعید : اشتها ندارم ، اقا محمد آخر معلوم نشد کی میریم تهران ؟
محمد : چیه ؟ نکنه خسته شدی ؟
سعید : نه اقا خسته واسه چی ؟ فقط خواستم بدونم کی میریم
داوود : ما آخر نفهمیدیم جریان شماها چیه
فرشید : بزار برگردیم تهران باید کل ماجرا رو توضیح بدین
محمد مهدی هم مثل من سرش پایین بود رومون نمیشد تو روی هم نگاه کنیم
پ.ن : پریشان گردی از حال پریشانی که من دارم
به نام خدا
پارت : صد و بیست و دوم
🇮🇷 رمان : مدافعان گمنام امنیت 🇮🇷
مریم :
زینب : صبح بخیر
فاطمه : صبح شمام بخیر
مریم : صبح بخیر ، زینب بیا صبحانه بخور
زینب : به به عجب صبحانه ای بزار حدس بزنم اینو مریم درست کرده
فاطمه : آفرین درست گفتی
زینب : واقعا مریم درست کرده ؟
فاطمه : بله مریم خانم درست کرده
زینب : عجیبه
مریم : چیش عجیبه ؟
زینب : آخه تو که کار نمیکردی الان این وقت صبح صبحانه تو
مریم : زینب میزنمتا
زینب : باشه باشه ببخشید
مریم : بشین چایتو بنوش
زینب : چشم
مریم : آفرین
از رو صندلی بلند شدم و از آشپزخونه اومدم بیرون که یهو قلبم درد گرفت یه دستمو گذاشتم رو دیوار و یه دستمو رو قلبم
فاطمه : مریم ، مریم خوبی ؟
افتادم رو زمین تکیه دادم به دیوار و دوتا دستمو گذاشتم رو قلبم
فاطمه :
دیدم مریم افتاد رو زمین با زینب دوییدیم سمتش
زینب : مریم جان حالت خوبه ؟
سرشو تکون داد چشماشو بست صورتش از درد تو هم جمع شده بود عین لبو شده بود
زینب : فاطمه برو داروهاشو بیار سریع
فاطمه : باشه باشه
سریع رفتم و داروهاشو آوردم دادیم بهش خورد
فاطمه : خوبی ؟
مریم : خوبم نگران نباشید
زینب : باز داروهاتو نخوردی تو ؟
مریم : ببخشید
فاطمه : مریم یه بار دیگه ببینم بخاطر این که داروهاتو نخوردی به این حال و روز بیوفتی من میدونم تو
مریم : باشه حالا شلوغش نکنید خوبم دیگه
زینب : من برم دیرم شده فاطمه مراقب مریم باش
فاطمه : باشه خیالت راحت
زینب : فعلا خداحافظ
فاطمه : خداحافظ
مریم : خداحافظ
پ.ن : دیدم که جانم میرود
به نام خدا
پارت : صد و بیست و سوم
🇮🇷 رمان : مدافعان گمنام امنیت 🇮🇷
محمد مهدی : ( شب )
تو خونه بودیم زنگ زدم به مریم
مریم : الو سلام داداشی
محمد مهدی : سلام بر خواهر گلم چطوری ؟
مریم : خوبم تو چطوری ؟
محمد مهدی : منم خوبم مریم هتلی ؟
مریم : اره چطور مگه ؟
محمد مهدی : میگم نظرت چیه بیام دنبالت با هم بریم دور بزنیم ؟
مریم : الان ؟
محمد مهدی : اره دیگه پس کی ؟
مریم : باشه بریم
محمد مهدی : خوب پس من تا نیم ساعت دیگه پایین کنار ماشین منتظرم
مریم : باشه
محمد مهدی : کاری نداری فعلا ؟
مریم : نه خداحافظ
محمد مهدی : خداحافظ
قطع کردم رفتم آماده شدم و رفتم پایین منتظر مریم شدم
مریم :
آماده شدم داشتم کفشامو میپوچیدم که برم پایین
فاطمه : کجا به سلامتی ؟
مریم : با محمد مهدی میخوایم بریم بیرون
فاطمه : خوش بگذره
مریم : مرسی ، خداحافظ
فاطمه : خداحافظ
زینب : خداحافظ مریم
مریم : خداحافظ
رفتم پایین دیدم محمد مهدی کنار ماشین وایستاده رفتم سمتش
مریم : سلام
محمد مهدی : سلام خوبی ؟
مریم : اره خوبم تو خودت خوبی ؟
محمد مهدی : اره منم خوبم ، بریم ؟
مریم : کجا ؟
محمد مهدی : هر جا
مریم : بریم
سوار ماشین شدیم یه چند دقیقه ای گذشته که گفتم :
پ.ن : یِخُده خواهر برادری
هدایت شده از عبـدالزهرا
میخۅام لیست جدید همسایه ها را بچنیم 🙂🌸💕
همهی همسایھ ها این پیام را فور کنید ببینیم چه ڪسی همسایھ با ما هستن و میخوان همسایھ بمونن💛🌝🌻
#فوررر