eitaa logo
دختران‌حاج‌قاسم‌گیلان
278 دنبال‌کننده
284 عکس
148 ویدیو
6 فایل
●بازنشرعملیات‌های‌دختران‌حاج‌قاسم ●اطلاع‌رسانی‌برنامه‌های‌استانی‌وشهرستانی باید به این بلوغ برسیم؛که نباید دیده شویم آنکس که باید بببند،می بیند :) سردارشهید‌حاج‌قاسم‌سلیمانی🕊 پشتیبان استان: @Mthr_Ghaderi راه ارتباطی کانال: @nojavan_pishro2
مشاهده در ایتا
دانلود
📌معرفی کتاب📚 "سلام به دخترانِ حاج قاسم😍 حالتون چطوره؟ چه می کنید با امتحانا؟! ان شاءالله کھ همتون تو این جهادِعلمے موفق بشینُ از یارانِ صاحبِ عصر«عج»بشین💛^^ حالا یه رمانِ جذاب و مُهیج براتون آوردیم کہ بخونین و لذت ببرین😉!" •اسمِ رُمانِ این هفته هست .. •به قلمِ جنابِ محمدرضاحدادپورجهرمے✍ •ژانرش هم امنیتیه..😎 بخشے از کتاب: "دو نفر در اتاق پُشتیِ قھوه خانہ نشستہ بودند و بہ محضِ اینکہ قھوه چى گردنبند را برایشان برد،دانہ های درشتِ گردنبند را شمردند. بہ دانۂ هفتم کہ رسیدند،خیلى با احتیاط آن را جدا کردند و زیرِ یک دستگاهِ حرارتی قرار دادند.وقتی آنقدر حرارت بالا رفت کہ آن مھره از هم باز شد،یک میکروفلش داخلش بود؛آن را برداشتند و بہ لپ تاپ وصل کردند. نفرِاصلی لبخندی از سرِ رضایت زد و بہ کناردستی اش اشاره کرد کہ برو. چند دقیقه بهد ناصر درحالِ کشیدنِ قلیان بود کہ آن شخص آمدُ لبِ تختِ ناصر نشستُ گفت: خسته نباشی!گُل کاشتی!" -این کتابُ میتونین از دیجی کالا،سایتِ نویسنده کتاب و کتابفروشے های سراسر کشور بخرین و بخونین :)✨ || || به کانال دختران حاج قاسم گیلان پیوندید :🌕✨ https://eitaa.com/dokhtaran_hajqasem_gilan
سـلام دختـرانِ حاج قاسـم🖐! حـالُ احوالتـون چطـوره؟🤔 با روزه داری چه می‌کنید؟🤪 ←البته که اِحتمالا امروز تا ظُهر همگی در خواب،[ببخشید درحالِ عبادت]بودین😉... التماسِ‌دعا🤲^^ دُخترا یه سوال داشتم ازتون؛ "چقـــدرانقلابمـــون‌رومی‌شـناسیـــن؟" و اگه یه نفر ازتون بپرسه که... "دستـــاوردهـای‌انقلابتــون‌چـیــه؟؟" چی جواب میدین؟؟🧐 -حالا فکر کن وقتی یکی اینو بهت گفت بگی: بذار آمارهای بین‌المللی ما رو قضاوت کنن!!😎 و بعد یه سری آمارِ جهانی درباره دستاورد های انقلاب براش رو کنی🤞! اما چطوری؟! کتابِ این هفته‌مون برای این کار بهتون کمک میکنه!😍🤭 -اسمِ‌کتابِ‌این‌هفته‌مون؛ ‹صُعـــودِ چـهــل ســٰالــه› به‌قلمِ‌آقایون؛ سیدمحمدحسین‌راجـی|سیدمحمدرضاخاتمــی👥 وموضوعش‌هم‌که‌می‌دونید؛ 'مُـروری‌ بر دستاورد هـای‌ چهـل‌ ساله‌ انقلاب،براساسِ آمــارهای بیـن المللـــی' -امیدواریم از خوندنِ این کتاب لذت ببرین🌻! @dokhtaran_hajqasem_gilan
سلام به دخترای انقلابیِ حاج قاسم✋! حال و احوالتون چطوره دخترا!؟ با درس و جهادِ علمۍ چه مۍکنید؟ -مۍدونیم که منتظر کتاب این هفته بودین😉... پس دستِ‌پر اومدیم برای یک کتاب فوووق العاده زیبا و خوندنۍ💛^^ ●عنوانِ‌کتابمون:یادت باشد📔؛ ●موضوع:زندگی‌نامه‌شهید۲۶ساله‌مدافع‌حرم؛ شهیدحمید‌سیاهکلی‌مرادی"به‌روایتِ‌همسر"🌻 ●نویسنده:جنابِ محمدرسول ملاحسنی👤 ●تعداد‌صفحات: ۳۲۸ صفحه📄' ○قسمتی از کتاب: «هنوز شیرینی قبولی دانشگاه را درست مزه‌مزه نکرده بودم که خواستگاری‌های باواسطه و بی‌واسطه شروع شد. به هیچ‌کدامشان نمی‌توانستم حتی فکر کنم. مادرم در کار من مانده بود، می‌پرسید: 'چرا هیچ‌کدوم رو قبول نمی‌کنی؟ برای چی همهٔ خواستگارها رو رد می‌کنی؟' این بلاتکلیفی اذیتم می‌کرد. نمی‌دانستم باید چکار بکنم. بعد از اعلام نتایج کنکور، تازه فرصت کرده بودم اتاقم را مرتب کنم. کتاب‌های درسی را یک‌طرف چیدم. کتابخانه را که مرتب می‌کردم، چشمم به کتاب 'نیمهٔ پنهان ماه' افتاد؛ روایت زندگی شهید 'محمدابراهیم همت' از زبان همسر. خاطراتش همیشه برایم جالب و خواندنی بود؛ روایتی که از عشقی ماندگار بین سردار خیبر و همسرش خبر می‌داد. کتاب را که مرور می‌کردم، به خاطره‌ای رسیدم که همسر شهید نیت کرده بود چهل روز روزه بگیرد، به اهل‌بیت متوسل بشود و بعد از این چله به اولین خواستگارش جواب مثبت بدهد. خواندن این خاطره کلید گمشدهٔ سردرگمی‌های من در این چند هفته شد. پیش خودم گفتم من هم مثل همسر شهید همت نیت می‌کنم. حساب و کتاب کردم، دیدم چهل روز روزه، آن هم با این گرمای تابستان خیلی زیاد است، حدس زدم احتمالاً همسر شهید در زمستان چنین نذری کرده باشد! تصمیم گرفتم به جای روزه، چهل روز دعای توسل بخوانم به این نیت که 'از این وضعیت خارج بشوم، هر چه که خیر است همان اتفاق بیفتد و آن کسی که خدا دوست دارد نصیبم بشود'. از همان روز نذرم را شروع کردم. هیچ‌کس از عهد من باخبر نبود؛ حتی مادرم. هر روز بعد از نماز مغرب و عشاء دعای توسل می‌خواندم و امیدوار بودم خود ائمه کمک‌حالم باشند.» ←اُمیدواریم‌ازخوندنِ‌این‌کتاب‌لذت‌ببرین✨! @dokhtaran_hajqasem_gilan
سلام‌دخترای‌پای‌کارِحاج‌قاسم😍.. حالتون چطوره رُفقا؟! میدونیم‌که‌همتون‌منتظرِمعرفی‌کتاب‌این هفته‌بودین😉 پس اومدیم با یک کتابِ جذاب و خوندنی📚... اسم کتابِ قَشنگمون"فاطمه علی است"💗 این کتاب بخش هایی از زندگیِ حضرت زهرا ‹سلام‌الله‌علیها› و امام علی‹علیه‌السلام› رو روایت میکنه🤍 نویسنده‌اش جنابِ علی‌قهرمانی🌷 و تعداد صفحاتش هم ۱۹۲ تا هست📝 این کتاب دارای ۴ فصله↓ فصل اول←تولد دو نور.. داستان ولادت این دو بزرگوار رو تعریف میکنه💓. فصل دوم←پیوند دو دریا.. ماجرای ازدواجِ اونارو روایت میکنه💕. فصل سوم←داستان زندگی..داستان های کوتاهـی از زندگیِ اونهارو به همــراه داره💌. فصل آخر←در فراق یار.. حیــن و پس از شهادتِ حضرت زهرا"سلام‌الله‌علیها"رو توضیح میده(: بریم‌بَخش‌هایی‌ازکتاب‌روباهم‌بِخونیم↓ •درس زندگی✨: خانه‌اش کوچک بود، اما پر از رونق و برکت. گاهی که همسرش در منزل نبود، خانه زهرا(س) محل نشست‌ها و مرکز گفتمان دین و زندگی می‌شد. با جمعی از زنان مدینه به گفت‌وگو می‌نشست. می‌آمدند تا از دختر پیامبر خرد و دانش زندگی بیاموزند. بعد از پرسش‌ها و پاسخ‌های فراوان همه سراپا گوش بودند. فاطمه(س) برای آن‌ها درسی می‌گفت که عمری در خانه با همسرش تمرین کرده بود: «بهترین شما کسی است که در رفتار با مردم نرم‌خوتر و مهربان‌تر باشد و ارزشمندترین شما کسی است که با همسر خود مهربان و بخشنده باشد.» • •پاداش رسالت✨: «بگو هیچ اجر و پاداشی برای ابلاغ رسالتم نمی‌خواهم، مگر دوست‌داشتن و نیکی به نزدیکانم.» معنای آیه روشن بود: نیکی به خاندان و نزدیکان خاتم پیامبران. با این حال بارها آمدند و از رسول خدا (ص) پرسیدند: «نزدیکان شما که محبت آن‌ها بر ما واجب است، چه کسانی هستند؟» درپاسخ می‌فرمود:«علی(ع) و فاطمه(س)وفرزندان فاطمه(ع)»و گاه این کلام را سه بار تکرار می‌کرد!• -امیدواریم از خوندنِ این کتاب لذت ببرین🌸! @dokhtaran_hajqasem_gilan
سلام‌به‌دُخترای‌درسخون‌وپای‌ِکارحاج‌قاسم🤓! حالتون‌چطوره‌دخترا؟ چه‌خبرازدرسُ‌امتحانا📗؟ دیگه اِمتحانات دارن شروع میشن و... ما هم از اونجایی که ایام امتحاناته،قراره بهتون کِتاب هایی رو مُعرفی کنیم که هم تعدادصَفَحاتشون‌کمه،هم‌بِسیارمُفید و جااذاابن😌💚!! کتابِ‌این‌هفته‌اسمش"سه‌دقیقه‌درقیامت" هستش؛این‌کتاب‌خاطرات‌یکی‌ازمدافعانِ‌حرم‌هست که‌درهنگامِ‌جراحی،برای‌مدتی‌ازدُنیامیرن! و درزمانِ‌کوتاهی‌چیزایی‌رومیبینن‌که‌درکشون برای‌مردم‌عادی‌خیلی‌سخته! بریم‌ یه قسمتی از کتاب رو باهم بخونیم🪴: «بعد دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر جراح، ماسک روی صورتش را درآورد و به اعضای تیم جراحی گفت: مریض از دست رفت. دیگه فایده نداره... بعد گفت: خسته نباشید. شما تلاش خودتون رو کردین، اما بیمار نتونست تحمل کنه. یکی دیگه از پزشک‌ها گفت: دستگاه شوک رو بیارین... نگاهی به دستگاه‌ها و مانیتور اتاق عمل کردم. همه از حرکت ایستاده بودند! عجیب بود که دکتر جراح من، پشت به من قرار داشت، اما من می‌توانستم صورتش را ببینم! حتی می‌فهمیدم که در فکرش چه می‌گذرد! من افکار افرادی که داخل اتاق بدند را هم می‌فهمیدم. همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت درب اتاق را می‌دیدم. برادرم با یک تسبیح به دست، نشسته بود کنار درب اتاق عمل و ذکر می‌گفت. خوب به یاد دارم که چه ذکری می‌گفت. اما از آن عجیب‌تر اینکه ذهن او را می‌توانستم بخوانم.» -این‌کتاب‌‌۹۶صفحه‌ست‌وکاری‌از‌گروهِ‌ فرهنگی‌شهید‌ابراهیم‌هادی‌هست🌿.. -امیدواریم‌ازخوندنِ‌این‌کتاب‌لذت‌ببرین✨^^ @dokhtaran_hajqasem_gilan
سلام دخترای حاج قاسم❤️‍🩹... حال و احوالِ دلاتونو این‌بار نمی‌پرسم؛ چون می دونم دلای هممون شکسته💔! و به همتون تسلیت میگم🥀.. کتابِ این هفته‌مون رو می‌خواستم طنز و شاد انتخاب کنم؛ تا وقتی خبرِ شهادت شهدای‌خدمت رو شنیدم و تَصمیم گرفتم به‌جاش کتابی دربارهٔ یکی از شهدای‌عزیزمون،یعنی شهیـــد حُســیـن‌امیرعبــداللـهــیان بهتون مُعرفی کنم📕! •اسم کتابمون -صُبــح شـــام- هست؛ خاطراتِ دکتر‌امیرعبداللهیان ازسوریه📍.. این کتاب دارای سه بخشه: ♡انتخاب‌ایشان‌به‌عنوان‌معاونت‌وزارت‌‌امورخارجه -و مسائلی از قبیلِ:بیداریِ جهان اسلام و عربها و مقابله هایی که با آن رخ داد. -سو‌ءاستفاده‌ هایی که از ایجاد شکاف میان شیعه و سنی شکل گرفت و... ♡به تلاشهای دیپلماتیک و سفرهایی که در ارتباط با تحولات منطقه انجام شده، می‌پردازه. ♡نقش حاج قاسم در کنترل بحران سوریه و تامین امنیت ایران و کشورهای دیگر منطقه رو بیان می‌کنه. •بیاین بخشی از کتابُ باهم بخونیم📝: «با آنکه اختلاف سطح سردار سلیمانی به‌عنوان فرمانده نیروی قدس با من زیاد بود، اما ارتباط ما ادامه پیدا کرد و گاهی سردار درباره بعضی کارها شخصاً زنگ می‌زد. از ویژگی‌های سردار سلیمانی این بود که با وجود سلسله مراتب و امکان ارجاع کارها به دیگران، یک سری کارهای مهم را خودشان دنبال می‌کردند. شاید ظاهر بعضی کارها ساده و کوچک بود. مثلاً گاهی به مجوز پرواز برای کشوری نیاز می‌شد. گرفتن و دادن مجوز پرواز در وزارت امور خارجه روالی دارد که معمولا ۲۴ ساعت قبل باید هماهنگی‌های لازم انجام شود. آن زمان بخش حقوقی وزارت خارجه یک کارشناس پرواز داشت که این کارها را انجام می‌داد. رفرنسی صادر خواهد شد که مجوز پرواز نامیده می‌شود. شاید پیگیری مجوز پرواز توسط سردار سلیمانی کار سطح پایینی بود ولی ایشان آن‌قدر برای انجام مأموریت دقت داشت که همه چیز را شخصا چک می‌کرد. اگر به این نتیجه می‌رسید که مجوز پرواز آماده نشده اصلاً مقید نبود که مثلاً به وزیر امور خارجه زنگ بزند و گلایه بکند که سیستم شما مجوز پرواز را صادر نکرده است، مستقیم با من تماس می‌گرفت و می‌گفت فلانی مجوز پرواز ما را ندادند، یک ساعت دیگر این پرواز باید انجام بشود. یعنی تا این سطح در پیگیری‌ها جدی بود.» -اُمیدواریم از خوندن این کتاب لذت ببرین❤️‍🩹' @dokhtaran_hajqasem_gilan
ســـلام دخترااا😍!! حال‌واحوالِ‌دلاتون‌چطوره🫀؟ چه‌خبـــراز‌درس‌وامتــحـــانا📚؟ هفتهٔ پیش که معرفی نداشتیم دلتون برامون تنگ شده بود😜!؟ بخاطــر همین این هفته دست پُر اومدیم🖐؛ یه کتــاب براتون آوُردیم که واقعــا خوندنیه و از مطالعه‌اش پشیمون نمیشین😉! اسم کتابمــون ❲الغــارات❳هست💜' ترجمـه‌شده‌توســط‌جنابِ•سیدمحمودزارعی• 📌البته به همراهِ مقدمهٔ‌حاج‌آقاپناهیان.. این کتاب در ۳٠۴ صفحه، سالهای روایت نشده از حکومت امام علی"ع"رو روایت میکنه 📝! درواقع‌این‌کتاب‌دربارهٔ‌دوره‌غارات؛یعنی‌دوره‌دوم‌حکومت‌امام‌علی"ع"هست📍! حاج‌قاسم‌عزیزاین‌کتاب‌روتوصیه‌کردندوفرمودن:«این کتاب الغارات را که قدیمی‌ترین کتاب شیعه هست بخوانید، حتماً بخوانید، مقتل کامل است. اگر آن را بخوانید، امروز برای این حکومتی که در استمرار حکومت ‎علی بن ابی‌طالب هست، آگاهانه‌تر و بدون تعصبات فردی و حزبی نگاه می‌کنیم، نظر می‌دهیم و دفاع می‌کنیم.» -بریم یه بخشی از کتابُ باهم بخونیم✨؟: «ابوذر از رسول خدا (ص) نقل کرده است که آن حضرت فرمود: «مَنْ فَارَقَنِی فَقَدْ فَارَقَ اللَّهَ وَ مَنْ فَارَقَ عَلِیاً فَقَدْ فَارَقَنِی؛ هرکس از من جدا شود از خدا جدا شده است و هرکس از علی (ع) جدا شود از من جدا شده است.» یکی از مشکلاتی که پس از جنگ نهروان و نمایان شدن سستی یاران امیرالمؤمنین (ع) برای حکومت آن حضرت به وجود آمد، این بود که هرکس از اصحاب حضرت که خیانتی می‌کرد یا به دنیا گرایش پیدا می‌کرد، برای خود مأمنی سراغ داشت که از دست امیرالمؤمنین (ع) بگریزد و به آن پناه ببرد، که آن مأمن، شام و قرار گرفتن تحت حمایت معاویه بود. در نتیجه عده‌ای از اصحاب امیرالمؤمنین (ع) خیانت کرده و به سمت شام می‌گریختند.» -امیدواریم‌ازخوندن‌این‌کتاب‌لذت‌ببرین❤️^^ @dokhtaran_hajqasem_gilan
سلام دخترای درس خون☺️ حالا که حسابی درگیر امتحانایین کاغذ و قلم بردارین بیاین یه کتاب جذاب حاج قاسمی براتون آوردم، یعنی تابستون یه کتاب درباره حاج قاسممون نشه؟ •شاید اسم این کتاب رو خیلیاتون شنیدین... اما چند نفر خوندینش؟ "از چیــزی نمـــی‌ترسیـدم" میدونستی این کتاب روایتِ زندگیِ شهید سلیمانی از زبان خودشونه؟! 😍 تو این کتاب دست‌نوشته های شخصیِ شهید ، از کودکی و زندگی در روستای قنات ملک تا بزرگسالی‌ و... آورده شده📌! یھ‌بخشِ‌کوچیک‌وجَذاب‌ازکتاب‌ُباهم‌بخونیم📃: «دختر جوانی با سر برهنه و موهای کاملا بلند در پیاده رو در حال حرکت بود که درآن روزها یک امر طبیعی بود. در پیاده رو یک پاسبان شهربانی به او جسارتی کرد. این عمل زشت او در روز عاشورا برآشفته ام کرد. بدون توجه به عواقب آن تصمیم به برخورد با او گرفتم. پاسبان شهربانی به سمت دوستش رفت که پاسبان راهنمایی بود و در چهارراه که جنب شهربانی مستقر بود. به سرعت با دوستم از پله های هتل پایین امدم. آن قدر عصبانی بودم که عواقب این حمله هیچ اهمیتی نداشت. دو پلیس مشغول گفت وگو با هم شدند. برق آسا به آن ها رسیدم. با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم. خون از بینی هایش فوران زد. پلیس راهنمایی سوت زد. چون نزدیک شهربانی بود. دو پاسبان به سمت ما دویدند با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم. زیر یکی از تخت ها دراز کشیدم. تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند. قریب دو ساعت همه جا را گشتند اما نتوانستند مرا پیدا کنند. بعد از هتل خارج شدم و به سمت خانه مان حرکت کردم. زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود. حالا دیگر از چیزی نمی‌ترسیدم.» @dokhtaran_hajqasem_gilan
سلام‌دُخترای‌پای‌کارِحاج‌قاسم✨.. حـــال دلــتـون چطـــوره؟ چــه خبـــــرااا!؟ ان شاءالله با موفقیت امتحانات رو پشـت سر گذاشته باشین و بهترین نتیجه رو بگیرین🎀! حالا دُخترای کتاب‌خونِ کانال لیستِ کتاباتونو بیارین که قراره یه اسمِ دیگه بهش اضافه کنین^^ راستیییی!! تو لیستتون چندتا کتاب داریین🤔؟ کدومش رو از همه بیشتر دوست داشتین💕؟ اسامیِ کتاب‌هایی که خیلی دوسشون داشتین یا بنظرتون مفید هستن و ارزش خوندن دارن رو می‌تونین به آیدیِ @nojavan_pishro1 بفرستین تا ما اونارو به رفقای کانال هم معرفـی کُنــیم🌸" حالا بریم سراغِ کتاب قشششنگِ این هفته😍؛ اسمش❴نَخل‌وُنارِنج❵هست🍊؛که زندگی‌نامهٔ آیت‌الله‌مرتضی‌انصارے،مرجعِ‌تقلیدِ بزرگ شیعیان،در دورانِ قاجار،در قالبِ رُمان هست📌. نویسنده(آقای‌وحیدیامین‌پور)در این کتاب علاوه بر روایتِ زندگی و زمانهٔ این عالمِ بزرگ، به رویدادهای دیگه‌ای مثلِ:جنگ های ایران و روس،حضور انگلستان در ایران و دوران امپراتوریِ عثمانی پرداخته⏳! بریم یه بخشی از کتابُ باهم بخونیم: «بازار نجف از هفت شاخه به حرم منتهی می‌شد و آن راهی که مرتضی می‌آمد از سمت شرق و در مقابل ایوان طلا به حرم می‌رسید. چند نفر با لباس‌های بلند عربی در حال بازگشت از نماز جماعت ظهر و عصر بودند. از اقامه نماز چیزی نگذشته بود و هنوز خادمان حرم درها را نبسته بودند. مرتضی نعلینش را بیرون حرم از پا درآورد و به سمت درگار چوبی رفت. نعلینی که به زردی می‌زد فرسوده‌تر از آن بود که کسی را به طمع بیندازد. درگاه را بوسید و گونه راستش را روی زمین گذاشت که ناگهان موجی از دلتنگی آمیخته با اشتیاق توفید و چشم‌ها را به اشک نشاند. دربرابر ایوان طلا ایستاد تا اذن دخول بخواند، ولی پیش از آن دوست داشت بار دیگر تمام زوایای حرم را با دقت ببیند و به خاطر بسپارد. حرم با طلاکاری‌های جدید شاه قاجار و ضریح نقره‌ای که چندی پیش نصب کرده بودند، به کلی با گذشته‌اش فرق کرده بود. دو گلدسته در اطراف ایوان به‌تازگی به دستور فتحعلی‌شاه طلاکاری شده بودند و شبستان اصلی حرم با زیلوهایی با نقش چهارگوش و لوزی را از جلوی ایوان تا کنار ضریح مفروش شده بود. حرم خالی از زائر و نمازگزار بود و جز گفت‌وگوی مبهم خادمان در شبستان‌های اطراف صدایی شنیده نمی‌شد. مرتضی با قدم‌های کوتاه خود را به ضریح رساند؛ دست‌هایش را در پنجره‌های نقره‌ای آن گره کرد و پیشانی را بر آن تکیه داد. آن رؤیای ملکوتی را به یاد آورد و تمام وجودش از خاطره شنیدن صدای امیرالمومنین مشتعل شد.» -اُمیدواریم‌ازخوندنِ‌این‌کتاب‌لذت‌ببرین🌸(: @dokhtaran_hajqasem_gilan
سلام دُخـتــراااا✨ حالتون چطــوره؟ رای اولی ها رایتون رو انداختین تو صندوق؟🙃 برای مشارکت در انتخابات چی کارا کردین؟ این هـفــته هم اومدیم با یــه کتــابِ جـذابِ دیگه📕!! یه رُمــان ۱۹۶ صفحـه‌ای دربــارهٔ دو داعــشــی⚔... بـه اسمِ ⟦داعـشـی‌وعـاشــقــی⟧ به قلم آقای"مجیدملامحمدی"📌. داستان دربارهٔ یک دختر به نام زینا و پسری به نام جوزفِ که هـردو داعـشـی هستند📝... ماموریـت اونا عـمـلـیـات انتـحاری در میانِ زائران اربعیـن هست📿! به نظرتون چه اتفاقی میفته؟ آیا اتفاقات مسیر میتونه منصرفشون کنه یا ... ؟🤭! بریم یه بَخشی از کتاب رو باهم بخونیم: "مرد عربی جلو دوید. هول ورم داشت. دست درشت و پنبه ای اش را دور گردنم انداخت. به زبان خودش گفت: «اهلاً و سهلاً. خوش آمدی زائرِ حسین! به قیافه ات نمی آید که عرب باشی! ایرانی هم که حتماً نیستی. هستی؟ نه نیستی! » خیره خیره و عصبانی نگاهش کردم. وسط پیشانی ام را سفت بوسید، آبدار و حال به هم زن. بعد گفت: «خسته ای؟! می دانم. الهی که خاکِ مسیر راهت بودم. این پاهای تو چقدر توی این راه درد دیده، سختی کشیده! این قامت چقدر مرارت برده تا ذره ای از اجر دردها و مرارتهای بی بی زینب(س) در مسیر مشّایه را ببرد! » بلندبلند زد زیر گریه. جا خوردم. نه، دروغکی نبود. راستی راستی می گریید. بعد دستم را بوسید. افتاد به پایم و کفشم را بوسید. دست به خاک روی کفشهایم کشید و به روی پلکهایش مالید. حیرت کردم. لال مانده بودم که چه بگویم. کمی هم ترسیدم. شکیبا ایستاده بودم. چرا زبانم نمی چرخید تا او را از خود دور کنم؟! کاش ابوطلحۀ دمشقی اینجا بود. کاش او به نوکرانش فرمان می داد جَلدی به اینجا بیایند و این عرب عجیب و غریب را از سرِ راه من کنار بزنند. اقلاً بلد بودند به او بفهمانند که بس است دیگر. حالا راهت را بگیر و برو! مرد عرب رخ به رخ من، شاخ ایستاد. خیره شد به چشم هایم و با احترام و ادب گفت: «پیش از ورود به کربلای مُعلّا، به خانۀ من بیا. کمی خستگی در کن. خاک پیراهنت را روی فرش های خانه ام بتکان. به سفرۀ غذایم برکت بده. نمازهایت را در اتاقم بخوان تا خانه ام بوی ملائک بگیرد... یالّا عجله کن برادر! »" -اُمیدواریم‌ازخوندن‌این‌کتاب‌لذت‌ببرین❤️ @dokhtaran_hajqasem_gilan
سلام دختراااا👋 چطوورین🙃...؟ چه خبر از انتخابات و تبیین گری...📝؟ این هفته دستِ پُر اومدم با یه مُعرفی جدید😁! اسم کتابمون«مـــار وُ پـــِله» هست که داستانِ زندگیِ زنی به نام مدینه؛ادمین کانال داعش در ایران رو روایت میکنه🧩! خانم میرصمدی؛نویسندهٔ کتاب در سالِ ۱۳۹۶ با ایشان دیداری داشتن و بعد از این که مامورین امنیتی کمی دربارهٔ این زن و فرزندانش و محل زندگی و وضع اجتماعی او براش گفتن، نسبت به زندگی او مشتاق‌تر شده!بنابراین تصمیم گرفته داستان زندگی این زن رو بنویسه. مدینه توی این کتاب درباره همه زوایای زندگی‌اش حرف زده📒! بریم یِه بخشی از کتابُ باهم بخونیم✨: ۲ ماه از آزادی من می‌گذرد، امروز جلسه هفتگی دارم با سیمین. بارها به او گفته‌ام از بازجوی خودم وقت ملاقات بگیر و او هر بار بهانه‌ای می‌آورد و می‌گوید: "مدینه رابط تو، منم. شغل ما اقتضائاتی داره که نمی‌تونم برات توضیح بدم. هر بار گفتی، منم گفتم به خودم بگو، مطمئن باش که منتقل می‌کنم." _قول بده همه‌چیزو بگی. +باشه. -سیمین من می‌خوام برگردم افغانستان. +برای چی؟ _نمی‌تونم اینجا بمونم. +می‌دونم سخت‌ه، ولی دوران سختش‌رو گذروندی، از این به بعد درگیری‌هات کمتر می‌شه. _سیمین به آقای حیدری بگو کارش دارم. +باشه. اگه موافقت کرد، به‌ت خبر می‌دم. _خیلی ممنون. جزاک‌الله خیرا. +آمین و ایاک. _احسنت سیمین خانوم. نمی‌دونستم تکیه‌کلام‌های مارو بلدی. +دیگه چه خبر؟ مدینه بگو از بابات چه خبر؟ از وقتی برگشته اوضاع‌ت بهتر نشده؟ آستین لباسم را بالا می‌زنم و دستم را نشان می‌دهم که از کبودی به سیاهی می‌زند. سیمین مات و مبهوت من را نگاه می‌کند. زبانش بند آمده. _چی بگم سیمین؟ تمام تنم همین‌جوریه. روزی که بابا برگشت، تا حد مرگ منو زد. به‌ش حق می‌دم. مادر ساده من مثلا اومد منو از زیر کتک باباجی نجات بده که گفت: " نزن! این طفلکی حمل داره!" بابا عصبانی‌تر شد و به‌قدری منو زد که نفسش بند اومد. نصف شب منو از خونه بیرون کرد، نشستم در خونه، جایی‌رو نداشتم که برم. بعد یک ساعت گلشن اومد تو کوچه که آشغال‌ها رو بگذاره، منو دید. +گلشن کیه؟ _دوست مامانم، همسایه‌مون. گلشن هم می‌ترسید منو ببره تو خونه. تو حیاط یه تخت چوبی کوچیک دارند، بالش و پتو داد که همون‌جا بخوابم و گفت: " خدا کنه امان‌خان امشب بیدار نشه و توالت نره. حواست باشه اگه اومد، برو زیر تخت قایم شو." بنده‌خدا خیلی معذرت‌خواهی کرد که تو سرمای حیاط می‌خوابم. می‌گفت: " وقتی که رفتی افغانستان، آشناها و فامیل پشت سرت نفرین می‌کردند، وقتی برگشتی، همه با تنفر به‌ت نگاه می‌کردند، اما از وقتی مامورهای اطلاعات تو رو گرفتند، همه ازت می‌ترسند." سیمین! -اُمیدواریم از خوندنِ این کتاب لذت ببرین🌻! @dokhtaran_hajqasem_gilan
سلام دختـــرای حـــاج قاســـم🪐! حالتــون چطــوره؟ چه خبــرااا؟ راستی؛عزاداریاتون قبول باشه قشنگا❤️‍🩹.. لطفااین‌شبااگه‌یادتون‌بود،ماروهم‌دعا کنین🥺! خب بریــم سراغِ معرفی‌کتاب این هفته‌مون📦... اسم کتابمون⟦من‌میتــرانیستم⟧ با قلمِ سرکار خانُم⟦معصــومه‌رامهرمــزی⟧هست؛ ↲نویسنده‌داستانِ‌زندگی‌شهیده‌زینب‌کمایی رو در این کتاب روایت میکنه🤎! زینب؛دختری دهه شصتی،نوجوان‌وانقلابی بود که به‌علت فعالیت های مذهبی و سیاسی‌اش مورد خشم منافقین و دشمن‌ها قرار می‌گرفت وسرانجام‌به‌دستِ‌اونا‌به‌شهـــادت رسید🥀 «قسمــتی از کتاب رو باهــم بخونیـــم: وقتی در گلزار شهدا شروع به دفن شهدا کردند، با تعجب متوجه شدم که قبر زینب زیر یک درخت کاج روبه روی قبر حمید یوسفیان است تازه فهمیدم که تعبیر خواب مادر حمید چه بود؛ آشنایی که صندوق صندوق میوه می آورد؛ آن آشنا زینب بود. مادرم که درخت کاج را دید به سینه اش کوفت و گفت: «کبری به خدا چند بار خواب دیدم که زینب دستم رو میگیره و زیر درخت کاج میبره.» یک میوه کاج برداشتم. باید این میوه را کنار هفت میوه ای که زینب جمع کرده بود میگذاشتم تا کامل شود. کسانی که برای تشییع آمده بودند، دور قبر زینب می آمدند و سؤال می کردند این دختر کجا شهید شده؟ تو عملیات فتح المبین بوده؟ من هم با سربلندی جواب میدادم به دست منافقین شهید شده...» @dokhtaran_hajqasem_gilan
ســـــلام دختـــــرای حــــاج‌قاســم🌻 چطـــــــورین؟ چه خبـــــرا؟ درسته هفته پیش غیبت داشتیم ولیی این هفــته دست پُر اومدم با یه کتابِ 'متفـــاوت'✨ -حالا چرا میگم متفاوت؟ چون این کتاب هم موضوعش با کتابای قبلی فرق میکنه،هم نویسنده‌اش یه استادِ بُزرگ هستن... کـتابِ"خـونِ‌خُــدا"،به‌قلــم‌استاد"علی‌صفایی‌حائری" منتخبِ این هفته‌ست💛! این کتاب در واقع داره زیارت‌عاشـــورا رو شرح میده برامون و ما با خوندنش،می‌تونیم به کمی از مفاهیمِ زیارت‌عاشــــورا پی ببریم📒.. برای‌آشناییِ‌بیشتر،بیاین‌بخشی‌ازکتابُ‌باهم‌بخونیم: «تقرب‌ها: بعد از این مرحله، تقرب‌هایی مطرح می‌شود: «اِنِّی اَتَقَرَّبُ اِلَی اللهِ، وَ اِلی رَسُولِهِ، وَ اِلیٰ اَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ، وَ اِلیٰ فاطِمَةَ، وَ اِلَی الْحَسَنِ، وَ اِلَیک بِمُوالاتِکم وَبِالْبَراءَةِ مِمَّنْ اَسَّسَ اَساسَ ذلِک وَ بَنیٰ عَلَیهِ بُنْیانَهُ، وَجَریٰ فِی ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَیکمْ وَعَلیٰ اَشْیاعِکمْ.» «اَتَقَرَّبُ اِلَی اللهِ ثُمَّ اِلَیْکمْ بِمُوالاتِکمْ وَ مُوالاةِ وَلِیِّکمْ وَبِالْبَراءَةِ مِنْ اَعْدائِکمْ وَالنّاصِبِینَ لَکمُ الْحَرْبَ»؛ من با برائت از کسانی که مؤسس دشمنی با شما بودند و بر آن اساس، نصبی کردند و پایه‌هایی را بالا بردند و سقفی زدند و دنباله‌روهایی را به جا خواهند گذاشت، به شما نزدیکی می‌جویم. نکته دقیق در اینجاست که من با محبت و عشق به اهل‌بیت پیش از آنکه به خود آنها نزدیک شوم، به خدا نزدیک می‌شوم: «اَتَقَرَّبُ اِلَی الله ثُمَّ اِلَیکمْ بِمُوالاتِکمْ.» و چند فراز بعد برای بار سوم هم خواستار تقرب است: «اللّٰهُمَّ اِنِّی اَتَقَرَّبُ اِلَیک فِی هٰذا الْیوْمِ، وَفِی مَوْقِفِی هٰذا، وَاَیامِ حَیاتِی بِالْبَراءَةِ مِنْهُمْ، وَاللَّعْنَةِ عَلَیهِمْ، وَبِالْمُوالاةِ لِنَبِیک وَآلِ نَبِیک عَلَیهِ وَ عَلَیهِمُ السَّلامُ.»» -اُمیدواریم‌ازخوندن‌این‌کتاب‌لذت‌ببرین🌼^^ @dokhtaran_hajqasem_gilan
ســـــلام دُخــتــــــرای قشنــگ و کتابخـــون📘 حالتــــــون خوبـــه؟ چــــــــه‌خبـــــرا؟ خببب این هفتـــه‌هم اومدیـم با یه کتـابِ جذابِ دیگه✨... البته احتمالا اسمش رو شنیـدید چون که بسیــــار معــــروفه🔊 اسمش نامیــــرا هست، به قلم آقای صادقِ‌کرمیار. حالا این رمان درباره چیه؟ داستان قبل از واقعه ی عاشورا اتفاق میفته و شخصیت های زیادی داره اما مهم ترین شخصیت ها ربیع و سلیمه ان که دل باخته هم هستن و گفتگوهایی میان آن ها درباره حقانیت حسین علیه السلام و یزید بن معاویه شکل میگیره؛ بستر تاریخی داستان بر مبنای حقیقت و با تحقبقات فراوان نویسنده ایجاد شده🌴 و بعد روایتی تخیلی و قصه وار رو در دلش شکل داده🎞 نامیرا داستان امروز ما هم هست، چرا که ماجرای ندای امام زمان هر عصر و عکس العمل امت ، در طول تاریخ استمرار داره. حــــالابریــــم‌یه‌بخشــی‌ازکتابُ‌باهم بخونیــم: [چند تن دیگر از بزرگان کوفه به جمع خانهٔ مختار اضافه شده بودند. پیدا بود بحث بالا گرفته و هر کس نظری می‌داد. مسلم هم‌چنان با توجه و دقت به حرف‌ها گوش می‌داد. ابوثمامه گفت: «نگرانی عمرو و شبث نیز بجاست. من هم می‌گویم، تا یزید بر تخت خویش به خود نیامده، فرصت اندیشیدن به کوفه را از او بگیریم.» شبث گفت: «ترس من از مخالفت مختار این است که به خاطر خویشاوندی با نعمان احتیاط کند.» عمرو گفت: «مذحج هیچ خویشاوندی با نعمان و بنی‌امیه ندارد؛ و اگر مسلم‌بن‌عقیل به خانهٔ من وارد می‌شد، در یاری او تردید نمی‌کردم و بی‌درنگ نعمان را از تخت به زیر می‌کشیدم.» مختار گفت: «مسلم‌بن‌عقیل مهمان من است، نه در بند من! مرا به خاطر خویشاوندی با نعمان نیز متهم نکنید که اگر هم اکنون مسلم فرمان دهد، شبانه نعمان را از کوفه بیرون می‌کنم.» مسلم‌بن‌عقیل احساس کرد که باید از ادامه بحث جلوگیری کند. گفت: «خداوند به شما خیر دهد که در یاری فرزند رسول خدا از یکدیگر سبقت می‌گیرید. اما من نه برای حکومت کوفه آمده‌ام و نه سرنگونی نعمان و جنگ با پسر معاویه. فرزند رسول خدا مرا فرستاد، فقط برای این‌که پاسخ امام را بر شما بخوانم و با بزرگان و سرداران و عالمان شما دیدار کنم. پس اگر سران اهل کوفه را آن‌گونه ببینم که با برادرش کردند، او هرگز به کوفه نخواهد آمد؛ اما اگر عزم کوفیان بر آن باشد که دین خدا را با یاری فرزند رسولش یاری کنند، او نیز باکی ندارد که با همهٔ اهلش وارد کوفه شود و شما را به راهی هدایت کند که پدرش و جدش رسول‌خدا هدایت کردند.» عمروبن‌حجاج با این سخن هیجان زده بلند شد. گفت: «به خدا سوگند، فردا آن‌قدر از مردان و زنان و حتی کودکان‌مان را برای بیعت با فرستادهٔ حسین‌بن‌علی به این‌جا روانه کنم،‌ تا صدق گفتار کوفیان بر تو و پسر فاطمه آشکار شود. البته اگر مختار اجازهٔ حضور خیل مردم را به خانه‌اش بدهد.» مختار نیز برخاست و گرم عمرو را در آغوش گرفت و گفت: «هم خودم، هم خانه‌ام، از آن یاران بهترین بندهٔ خداست.» مسلم‌بن‌عقیل برخاست و در پی او شبث‌بن‌ربعی نیز بلند شد و دو دست خود را پیش برد. شبث گفت: «من هم با همهٔ مردان قبیله‌ام از هم اکنون با تو بیعت می‌کنیم تا آن‌چه در اختیار داریم، برای یاری حسین‌بن‌علی به کار گیریم.» مسلم نیز دو دست او را گرفت و گفت: «خداوند به تو خیر و عزت دهد!» عمرو نیز مسلم را در آغوش گرفت و هر دو بیرون رفتند. مختار به بدرقهٔ آن‌ها بیرون رفت. ابوثمامه رو به مسلم کرد. گفت: «پسر عقیل! دیگر تابم تمام شد؛ پس چه وقت نامهٔ امام را می‌خوانی؟» هانی گفت: «پسر عقیل منتظر آنان ماند تا برسند و پاسخ امام را بشنوند؛ اما آن‌ها منتظر نماندند که پاسخ امام را بشنوند.» مسلم نامهٔ امام را از لباسش بیرون آورد و در دست گرفت. گفت: «اگر آن‌ها هم می‌دانستند که امام پاسخ مکتوب داده‌اند، حتماً می‌ماندند.» ابوثمامه با ولع به نامه نگاه کرد...] -امیدواریم‌ازخوندنِ‌این‌کتاب‌لذت‌ببرین💕^^ @dokhtaran_hajqasem_gilan
ســــــلام رفقــــای قشنگـــــ❤️ حالِ دلتـــون چطــــوره!؟ چه خبـرا😗...؟ امروز اومدیـــم با یه سفــــــرنامهٔ جــــذاب براتون😍! اسمش [جــــادهٔ‌یوتیـــــــوب] هست... به قلمِ جنابِ‌محمدعلیِ‌جعفری،و موضوعش سفرنامهٔ سوریه‌ست📍! سفری از مبدأِ ایران به مقصد حرمِ‌حضرت‌زینب"س"📿.. حالابرای‌آشناییِ‌بیشتر بخشی‌ ازکتابُ‌باهم‌بخونیم✂️: «کاش بعضی از آقایونِ روشن‌فکر بیان این‌جا رو ببینن! این‌که شب بخوابی و واقعاً حس نکنی و ندونی صبح چه اتفاقی می‌افته؟ مُرده‌ای، زنده‌ای، شهرت دستته، نیست؟! هر آن تلفنت زنگ می‌زنه و نمی‌دونی بچه‌تو کشتن، پدرتو و شوهرتو کشتن، اونو دزدیدن، گرفتن، بردن! وقتی هرج‌ومرج شد، دیگه هرج‌ومرج شده؛ صاحبی نداره که...» -اُمیدواریم‌ازخوندن‌این‌کتاب‌لذت‌ببرین✨^^ @dokhtaran_hajqasem_gilan
سلام دُختـــــــــرا🪴.. چطــورین؟ چه خبــــرا؟ این هفته اومدیــم با یه کتابِ‌جذاب دربارهٔ نهج البلاغه📜! که حکمت‌های ۴٠ الی ۸٠ نهج‌البلاغه رو براتون شرح داده و به زبونِ ساده و روان توضیح داده✨ اسم کتابمــــون«دُرّ نجــــف»هست،به قلمِ آقای رضاجلیلی‌نرگسی.. تکه‌ای از کتــــــاب📌: اهمیت عقل درباره اهمیت عقل همین بس که اگر عقل و تدبیر باشد همه چیز به دنبال آن خواهد آمد مال و ثروت را با عقل و تدبیر به دست می آورند،مقام و شخصیت نیز زاییده عقل است و آسایش و آرامش و سعادت دو جهان با عقل حاصل می شود. روایات اسلامی درباره اهمیت عقل فوق حد احصا و شمارش است.مرحوم کلینی در جلد اول کافی در کتاب العقل و الجهل احادیث بسیار فراوان و پر مایه ای درباره اهمیت عقل از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام نقل کرده است. در حدیث دیگری از امام رضا علیه السلام می خوانیم:«صدیق کل امرء عقله وعدوه جهله» دوست هر کس عقل اوست و دشمنش جهل اوست». -اُمیدواریم‌ازخوندن‌این‌کتاب‌لذت‌ببرین🤎^^ @dokhtaran_hajqasem_gilan