eitaa logo
💚دخترانِ زهرایی و‌پسرانِ حسینی💚
255 دنبال‌کننده
243 عکس
132 ویدیو
2 فایل
✅ثبت خاطرات چیشدزهرایی شدم وچیشدحسینی شدم دریافت خاطره تحول👇 @Shahide1992 آرشیوخاطرات👇 @khaterat313 پخش خاطرات اعضا بالینک کانال باشد پیج اینستا https://www.instagram.com/dokhtaran_zahrai لینک کانال http://eitaa.com/joinchat/2285568002Ca02f2688c5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 💚آرشیو خاطرات💚
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 💙تبسم۱۳۷۰💙 من تو یک خانواده با دو دیدگاه مختلف بزرگ شدم .خانواده پدری خیلی آزاد بودن محرم و نامحرم تو فامیل معنایی واسشون نداشت دختر عمه با پسر عمومثل خواهر برادر بودن😔 از طرف دیگه خانواده مادریم معتقد وغیرتی 😊 خب من وسط این دوتا اعتقاد بودم واسه همین اسراری نداشتن چادر بپوشم ولی به خاطر مامانم با حجاب بودم همیشه مانتو ازاد و بلند میپوشیم😉 تا اینکه اول دبیرستان عاشق شدم عاشق پسر دوست مامانم. از اونجاییکه می دیدم مامانش چادری با خودم گفتم اگه منم چادر بپوشم خوشحال میشه😜 به مادرم گفتم میخوام چادر بپوشم هم خوشحال شد هم متعجب😳 بهم گفت خودت میدونی اگه دوست داری بپوش. این شد که چادری شدم ،چند ماه بعد پسری که عاشقش بودم از من بخاطر یه دختر مطلقه گذشت😔 وقتی شنیدم حس خیلی بدی داشتم ولی وقتی مادرش گفت پسرشون رو طرد کردن چون بدون اجازشون ازدواج کرده .اونم با دختری که چادری نبود که هیچ ،بد حجابم بود. اون لحظه احساس کردم دنیا رو سرم اوار شده😖 از اون روز میخواستم چادر بزارم کنار ولی نمیتونستم تا اینکه آخر همون ماه رفتم جنوب. اون روزاحالم خوب نبود یه جورایی پژمرده بودم😞 بخاطر دوستام رفتم. هنوز باورم نمیشه وقتی اولین بار پام رسید به شلمچه چه حال خوبی داشتم حس پرواز، وقتی بیشتر با اون مناطق آشنا میشدم تو خودم بیشتر می شکستم😞 تا اینکه روز آخر صبح بردنمون فتح المبین تا نزدیکای اذان ظهر راوی واسمون صحبت کرد اذان ظهر رو که گفتن همونجا ایستادیم به نماز بعد نماز یکی از برادرای کاروان از بچه هاجدا شد رفت توی یکی از کانالا نشست به نماز خوندن .از جایی که من نشسته بودم اون برادر دیده میشد اون داشت نماز میخوند که من متوجه یه پروانه شدم که همون دور وبر پرواز میکرد. اون برادر که نماز ش تموم شد متوجه جایی که پروانه نشسته بود شد نمیدونم اول چی توجهشو جمع کرد ولی چفیشو رو زمین پهن کرد وهی خاکا رو میزد کنار،پروانه هم بدون هیچ ترسی اونجا بیشتر میچرخید پاشدم برم سمت پروانه که اون برادر چند نفر رو صدا کرد وقتی بیشتر نزدیک شدم متوجه شدم شهید پیدا کرده😭😭😭 نمیتونید تصور کنید چه حالی داشتم بالای کانال نشستمو به برادرا ی تفحص که تازه رسیده بودن واونجا رو میکندن نگاه میکردم . یه دختر شهید باهامون بود که جنازه پدرش هنوز برنگشته بود وقتی شنید اونجا شهید پیدا شده حالش بد شد همش میگفت حتما این بابای منه😭😭😭 بخاطر حال بد اون خانم مارو برگردوندن پادگان .حال همه بچه ها بد بود همه تو خودشون بودن تا اینکه بعد ناهار گفتن آماده بشید بریم برای بار اخر شلمچه وبعد برگردیم. تا اذان مغرب شلمچه بودیم .غروب شلمچه انقدر غم انگیز بود که دلمون روزیر و رو کرد اونجا عهدکردم هیچ وقت چادرمو کنار نزارم❤️ درسته با یک دلیل بچگانه چادری شدم😉 ولی بعد برگشت از جنوب دلایل خوبی واسه چادرم داشتم😭😍 اون روزا علاوه بر چادر دستکش دستم میکردم که مورد تمسخر دوستانم قرار گرفتم😔 ولی کوتاه نیومدم .اونقدر انگیزه داشتم که از طرف بسیج رفتم دوره دیدم وشدم مربی طرح صالحین😇 یکی دو سال به همین منوال گذشت تا اینکه با یه پسر مذهبی تو مسجد آشنا شدم و بعد مدتی باهاش ازدواج کردم😊 بخاطر لطف حضرت زهرا زندگی خوبی رو آغاز کردم تا اینجا رسید که خدا بهم نظری انداخت صاحب دوتا دختر شدم که قراره بشن مدافع حجاب وهمسرم شده مدافع حرم. این آرامشمو مدیون حضرت زهرام .نذرکردم هرچندتا که دختر بیارم به عشق خانم بزارم فاطمه. اسم دوقلوهام شده. فاطمه زهرا و فاطمه یسنا امیدوارم همه دخترامون زهرایی بشن. یاعلی👋 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
از تبسم خانوم ممنونم بخاطر خاطره زیبا و موندگارشون، اجرت با حضرت زهرا🌹🙏 اگه یاسین قلب قرآنه❤️ قلب کانالم خاطره تبسم هستش❤️ اگر کسی خاطره ایی داره لطفا بیان کنه، بلکه خاطرش تلنگری بشه برای دوستش، خاطرت علاوه بر اینکه تو کانال ثبت میشه تو اینستا هم قرار داده میشه هزاران نفر خاطرتون و بخونن تا ثوابش و ببرید، کسایی که اینستا دارند پیج زیر و حمایت کنند👇👇 https://www.instagram.com/dokhtaran_zahrai
+ هی نگو من منو قبول نمیکنه... روم نمیشه با حرف بزنم... به قولِ استاد دولابی مالِ بد بیخِ ریشِ صاحب شه...! تو مخلوقِ خدایی... پس نگو روم نمیشه با مخلوقِ حرف بزنم... 🍃🌺 @dokhtaran_zahrai313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅فانَ مَع العُسرِ یُسرا ، اِنَ مَع العُسرِ یُسرا با هر سختی ، آسایشی ست. ✳️و خداوند دوبار تکرار کرده که ته دلت قرص باشه ، پس دلت را به خدا بسپار... #حرف_حق #صبح_بخیر 🇮🇷 @dokhtaran_zahrai313
🍃🌷 ✨آیت الله بهجت: ترک گناه مثل چشمه ایست که همه چیز را خود به دنبال دارد. شما گناه را ترک کنید، دستورات بعدی و عبادات خود به خود به سمت شما می آید. ↪️ @dokhtaran_zahrai313
4_5917808976417784850.mp3
2.47M
🚸 عزیزم لذت بردن روش داره!😊 ⭕️ برای لذت بردن که با سر نمیرن توی دیوار! 😒 ✅ اگه میخوای خیلی کیف کنی باید بری سراغ مبارزه با نفس... @dokhtaran_zahrai313
تلنگر🔨 مقصــر خودمانیمـ ❗️😞✋️ ڪھ آدمـ شدنـ را ...❗️☝️ وعده_داده_ایم ...☹️ از رجبـ بھ شعبانـ از شعبانـ بھ رمضانـ از رمضانـ بھ محرمـ از محرمـ بھ فاطمیھ و...😭 . . ڪسے از لحظھ ےدیگر خبر دارد⁉️☝️ . انسان_زیاد_استـ آدم_شویمـ (در خانه اگر کس است،یک حرف بس است!✋️) j๑ïท ➺ °•♡•° @dokhtaran_zahrai313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 💚آرشیو خاطرات💚
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 ✳️ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺سارا🌺 من قبلا چادری نبودم… نه بلد بودم سرم کنم و نه اصلا ازش خوشم میومد… بی حجاب بودم و اصلا هم دوست نداشتم که چادری بشم حتی حاضر نبودم موهامو بپوشونم… دوسال پیش تو فضای مجازی یه گروه درست کردیم برای کارای خیریه و کم کم شدیم مثل یه خانواده. اونا همه چادری بودن و تنها بی حجابشون من بودم… شروع کردن با من حرف زدن که چادر خوبه و اگه چادری باشی اذیت نمیشی تو خیابون و… من به حرفاشون اهمیت نمیدادم؛ میگفتم درسته که چادری نیستم؛ درسته که بی حجابم؛ ولی دختر خوبیم. اونا هم اصلا اجبار یا اصرار نمیکردن. گذشت تا ماه محرم امسال… یه حس عجیبی داشتم؛ گفتم بذار حالا یه بار با حجاب برم بیرون. چادر نداشتم ولی موهامو کامل بردم زیر روسری… فرداش که میخواستم دوباره برم بیرون دیدم نمیتونم مثل قبل باشم… دیدم چقد خوشم اومده از حجاب❤️… به دوستام گفتم که دوست دارم چادری بشم! اونا هم با شور و شوق تمام بهم گفتن تا روز تولدت وقت داری چادر بخری وگرنه خودمون میخریم میفرستیم برات… خلاصه تا روز تولدم که تو دی ماه بود نتونستم بخرم. بجاش اونا خریدن و با ضریح امام رضا متبرکش کردن و پست کردن برام. من از خوشحالی نمیدونستم چکار کنم… بلافاصله پوشیدمش و برای اولین بار با چادر رفتم بیرون. هی به دخترای چادری نگاه میکردم ببینم چطوری میپوشن… چطوری میگیرنش..‌. چادری شدن من رو بچه های کلاسمون خییییییلی تاثیر گذاشت؛ چون هی میگفتم چادرمو خیلی دوست دارم و کسی اجبارم نکرده به چادری شدن؛ خودم دیدم که از بی حجابی خیلی بهتره… و اینطوری شد که کلی از دوستام چادری شدن و بعضیاشونم حتی شروع کردن به نماز خوندن… و این چادری شدن، خیلی زندگی من و خانوادمو عوض کرد… شدیم مدافع چادر و دین… هرکی مارو میبینه باورش نمیشه که ما همون آدماییم… اینم داستان بهترین اتفاق زندگیه من که امیدوارم برای همه ی دخترا اتفاق بیوفته 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313
🌹هرڪہ دارد سر سوداےخدا بسم الله هرڪہ دارد دل مهمانےما بسم الله 🌹ماه ها،منتظر ماه مبارڪ بودیم آمد اےمنتظران،ماه خدا بسم الله #حلول_ماه_خدا🌙 #ماه‌رحمٺ_برڪٺ_وغفران #مبارڪ_باد✨ ❥ @dokhtaran_zahrai313
1_7991797.mp3
1.35M
🎵کلیپ صوتی شرط ورود به مهمانی خدا 🔻چگونه برای ورود به ماه رمضان آماده شویم؟ @dokhtaran_zahrai313
📸 تصویری از هلال ماه مبارک رمضان سال ۹۷ @dokhtaran_zahrai313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خسته از تمامِ شــــهر... به سوی آغوشت فــــرار می کنم! چه خوب کردی آمدی رمضان 🌸 @dokhtaran_zahrai313
🌷 اعمال شب اول ماه رمضان 🌷 شب اول در آن چند عمل است : ❶ اوّل : آنكه طلب هلال كند و بعضى استهلال اين ماه را واجب دانسته اند ❷ دوم : غسل اول ماه ❸ سوم : زیارت امام حسین علیه السلام ❹ چهارم : زمانی که هلال ماه مبارک رمضان مشاهده شد رو به قبله كند و دستها را به آسمان بلند كند و خطاب كند هلال را و بگويد: «رَبّى وَرَبُّكَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمينَ اَللّهُمَّ اَهِلَّهُ عَلَيْنا بِالاْمْن وَالاِْيمانِ وَالسَّلامَةِ وَالاِْسْلامِ وَالْمُسارَعَةِ اِلى ما تُحِبُّوَتَرْضى اَللّهُمَّ بارِكَ لَنا فى شَهْرِنا هذا وَارْزُقْنا خَيْرَهُ وَعَوْنَهُ وَاصْرِفْ عَنّا ضُرَّهُ وَشَرَّهُ وَبَلاَّئَهُ وَفِتْنَتَهُ پروردگار من و پروردگار تو خدا پروردگار جهانيان است خدايا اين ماه را بر ما نو كن با امنيت و ايمان و سلامتى و اسلام و پيشى گرفتن بدانچه تو دوست دارى و خوشنود شوى, خدايا بركت ده به ما در اين ماه و خير و خوبى و كمك آن را روزى ما كن و بگردان از ما زيان اين ماه و شر و بلا و فتنه اش را ❺ پنجم : از مستحبات شب اول ماه مبارک رمضان ، خواندن دعای جوش کبیر است . ❻ ششم : همچنین خواندن دعاهای وارده مخصوصاً دعای چهل وسوم و چهل چهارم صحیفه سجادیه در این شب شفارش شده است حلول ماه مبارک رمضان بر شما بندگان خوب خدا مبارک🌹 @dokhtaran_zahrai313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🌹🌙🌹🌙🌹🌙 💥برای رسیدن به رستگاری باید نردبانی از عمل صالح و ایمان ساخا که با آن از گناه و تعلقات آزاد شد .به همین خاطر قران سفارش به این دو میکند. 💞کسانی که ایمان اورده و عنل صالح انجام داده اند ۲۵ بقره 🌺@dokhtaran_zahrai313
🔹دعاے روز اول ماه مبارڪ رمضان بسم اللہ الرحمن الرحیم  أللہمَ  اجْعلْ صِیامے فـیہ صِیـام الصّائِمینَ و قیامے فیہِ قیامَ القائِمینَ و نَبّہْنے فیہِ عن نَومَةِ الغافِلینَ و هَبْ لے جُرمے فیہِ یا الہَ العالَمینَ و اعْفُ عنّے یا عافیاً عنِ المجْرمینَ. خدایا قرار بده روزه مرا در آن، روزه‌ے روزه داران واقعے؛ و قیام و عبادتم در آن، قیام شب زنده داران؛ و بیدارم نما در آن، از خواب بـےخبران؛ و ببخش بہ من جنایتم را در این روز، اے معبود جہانیان؛ و در گذر از من، اے بخشنده جنایات ڪاران. @dokhtaran_zahrai313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 💚آرشیو خاطرات💚
🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 1⃣ خاطره چادری شدنِ یکی از اعضای کانال، بنام👇👇 🌺شروعی دوباره🌺 با سلام ” شاید شروعی دوباره “ نمی دونم اصلا چند سالم بود. سیزده یا چهارده. همیشه وقتی خواهر بزرگمو می دیدم دوست داشتم مثل اون باشم. چادر بپوشم و ... اما هیچ وقت چادر نمی پوشیدم ولی حجاب داشتم. با وجود حجاب نماز نمی خوندم. ماه رمضان که می شد ، روزه هم بعضی وقتاش می گرفتم. با این وضع عاشق شهدا بودم. "سالروز جنگ تحمیلی،آغاز هفته دفاع مقدس" وقتی می رسید کنترل تلوزیون همیشه دستم بود. همه فیلم های دفاع مقدس رو می دیدم. باهمشون هم گریه می کردم. تو این روزا بس که گریه می کردم روحیه ام داغون می شد. البته یه حس سبکی هم داشتم. از همون موقع دلم می خواست برم شلمچه؛ اما شهدا نمی طلبیدن. به طلبیدن خیلی اعتقاد داشتم. یه روز قرار شد بریم یه جشن عروسی. من یه مانتوی بلند اما چسبون پوشیده بودم.شالم هم کامل جلو بود و موهام رو پوشانده بودم. وقتی رفتیم جشن، دیدم خیلی شلوغه. زن و مرد یه جورایی قاتی بودند. اصلا احساس خوبی نداشتم. با اینکه کسی به من توجه نمی کرد؛ اما حس می کردم در معرض دیدم و خیلی خجالت می کشیدم. بعد از اینکه از اون جا برگشتیم دیگه چادر پوشیدم. با پوشیدن چادر احساس آرامش می کردم.دیگه احساس نمی کردم در معرض دیدم.احساس خیلی خوبی بود. از اون موقع گذشت و من همچنان آرزوم این بود که برم شلمچه. حتی آرزو نداشتم برم کربلا،مشهد و... ولی عجیب دلم شلمچه رو می خواست. فکر می کنم پانزده ساله بودم که با یه دختر مذهبی دوست شدم. بعد از دوستی باهاش، شروع کردم به نماز خوندن،روزه گرفتن و… دیگه همه واجباتمو انجام می دادم. در واقع روی من خیلی تاثیر داشت. درست گفتن که در انتخاب دوست دقت کنید.البته من دوستی با اونو مدیون خدا می دونم و به قول یه نفر این از مصداق های هدایته. سال بعدش از طرف مدرسه ما رو بردن شلمچه. بعد از اون سال دیگه انگار خیلی تغییر کردم. دلم می خواست دوباره برم. برای همین سال بعد هم رفتم... وسال بعد ترش. برای سومین بار بود که قرار بود برم به اون سرزمین. یه شهیدی بود که خیلی دوسش داشتم. از طریق سریالی که درموردش ساخته بودن باهاش آشنا شدم. اونقدر بهش ارادت داشتم که دوستام منو با اسم اون صدا می کردند. "شهید محمد جواد تندگویان" بعد از رسیدن،مارو بردند خوابگاه و قرار شد فرداش حرکت کنیم به سمت مناطق عملیاتی. توی راهروهای خوابگاه عکس یه شهیدی رو اونجا دیدم. شهید احمد کاظمی. لبخندش خیلی به دلم نشسته بود. ساعت ها توی راهرو می ایستادم و نگاش می کردم. چند تا بچه ها هم که منو اونطوری می دیدن درموردش ازم می پرسیدن. منم بهشون توضیح می دادم:« این شهید کاظمیه. مستندش رو از تلوزیون دیدم. خیلی مهربونه. همین سالهای اخیر هم شهید شده. باید مستندشو می دیدین. اینقدر با سربازاش خوب رفتار می کرد و...» واقعیتش از همون سالهایی که سالروز جنگ تحمیلی می شد و کنترل تلویزیون در اختیار من بود مستندشو دیده بودم. البته نه کاملشو.اون موقعی که من دیدم داشت تموم میشد. اما یه صحنه منو جذبش کرد. صحنه شوخیش با خبرنگار. همیشه آدمای مذهبی و حتی شهدا رو خشک تصور می کردم اما خنده اشو، شوخی کردنشو، چهره مهربونش، باعث شد تصوراتم به هم بریزه. از اون موقع می خواستم بدونم اسمش چیه. اما مستند تموم شده بود و اسمش ناشناس موند. یه بار در کتاب آمادگی دفاعی عکسش رو با رهبر دیدم. از اونجا اسمشو فهمیدم. چند تا کلیپ ازش دیدم تا رسید به راهروی خوابگاه راهیان نور. هر دفعه که از راهرو رد می شدم چند ثانیه نگاهش می کردم،لبخند می زدم و رد می شدم. اون اردو تموم شد و قرار بود برگردیم. توی اتوبوس بودیم و در راه برگشتن از سرزمین نور. همونجا یه دفعه دیدم یکی از خادمای شهدا یه تعداد عکس دستشه و داره برای بچه ها صحبت می کنه. می گفت:« بچه ها اینایی که دست منه عکس شهداست. هر کدوم رو به یکیتون می دم. هر شهیدی که عکسش دست شما افتاد یعنی اون شهید شمارو انتخاب کرده.باهاش رفیق بشین و...» همش تو دلم می گفتم:« خدایا خواهش می کنم شهید تند گویان باشه. وای اگه باشه یعنی اون من رو انتخاب کرده. دل تو دلم نبود. تا اینکه یه عکس هم دادن به من. سریع نگاهش کردم. جا خوردم. شهید کاظمی بود کنارآقا. نمی دونستم ناراحت باشم یا خوشحال. ناراحت از اینکه شهید تندگویان نیست و خوشحال از اینکه شهید کاظمیه. اون سال گذشت و برگشتیم. منم همه چی یادم رفت. انگار تغییر کرده بودم. به خاطر یه موضوع( چون زیاد وقت می بره عرض نمی کنم) دلم شکسته بود و از حضرت زهرا دور شده بودم. مدام گریه می کردم. محرم همون سال یه تئاتر برگزار شد. تئاتر مربوط بود به اسرای کربلا و سخنرانی کوبنده حضرت زینب در مقابل یزید. نقش حضرت زینب به من رسید ادامه خاطره نیم ساعت دیگر👇 🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴🔺🔴 @dokhtaran_zahrai313