eitaa logo
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
1.2هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
177 فایل
『﷽』 به پاتوق گل دختران ایتا خوش آمدے🌚💘 اینجآ؟ +اکیپ دهه هشتادیاوکنج دلی ازاحوالاتمون🫂♥️🤌🏻 ومنبع تزریق حس و حال خوب🪐💕💉 تنهاچنلے که عاشقآباپستاش عاشق ترمیشن🦦💞🖇 بگوشیم زیبآ💁🏻‍♀https://daigo.ir/secret/2672158086 کپی؟روزی³پست✔️ روزمرگی؟لا✖️
مشاهده در ایتا
دانلود
رائف داستان🙂 (البته ایشون خودشون بازیگر خارجی هستن فقط جهت تصور شما عزیزان)
حوریه داستان :)!🤌🏻🌹 ایشونم جهت تصور شما نفسا فقط شخصیت های اصلی قرار داده شد بقیه رو خودتون هر جور دوست داشتین تصور کنین با سپاس😂🤌🏻📿🧿
الانم سه پارت هدیه داریم به شرط صلوات بر محمد و آل محمد و سلامتی آقا و مولامون صاحب الزمان🥲🌻🤌🏻
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
💗 #رمان 🍃 #تاوان_سنگین پارت9 از زبان حوریه بعد از صحبت با لمیا راحت شدم 🥲 اون گفت که تو و داداشم
💗 🍃 پارت10 بعد از اون همه شام و خوردن و از رائف تشکر کردند و قرار شد باهم بریم سمت شط العربی بغداد شاه رود بزرگ و دلبازی که تمام قشنگی بغداد به این بود و نور های دور تا دورش که زیباش کرده بود هوش از سر هر آدمی میبرد من داشتم تنها میرفتم لمیا و صائب باهم بودن و میکائیل و سارا هم باهم مانیا سمانه هم باهم آقا رائف هم پشت سر هممون در حال حرکت بود منم جلوی اون بودم اومد کنارم با کمی فاصله گفت : چرا تنها راه میرید برید پیش بچه ها با بغض گفتم راستش نمی خوام بینشون و بهم بزنم بزارین راحت باشن بعد گفت هوا سرده بیاین کافشن من و بگیرید اومدم بگم نه که گفت : همش می خواید رو حرف من بگین نه ؟! با خجالت گرفتم و تشکری کردم که گفت فردا جلسه داریم اگه در جریان باشین سارا و میکائیل هم با ما اعضامن گفتم بله در جریانم آروم گفت نمی خواد نگران باشین من هواتون و دارم من به عموتون قل دادم مراقبتون باشم 🙏🏻🙂 آروم گفتم آقای جزائری من فقط نگرانم که... که این عملیات مهم شما رو خراب کنم همین بهش نگاه کردم که گفت چرا ضعیفی دختر من دارم بهت میگم میتونی لمیا از دور اومد کنارمون گفت به به میبینم که گرم گرفتین شما اعضامی ها داداشش یه چشم خوره ای رفت و گفت بله شما و آقاتون که سعادت نداشتین بیاین با ما لمیا ایشی کرد و گفت : عی عی توهفهههه واسه این که کار سازمان بدون ما لنگ میمونه جناب بعد زبون درآورد آبی از کنار شط پاشید به من و برادرش و رائف گفت وایسا ذلیل مرده اگه دستم بهت نرسه 😂😂😂🗣 لمیا پشت صائب قایم شد صائب خندید و گفت چتونه شما لمیا و رائف ۵ ساله از بغداد رائف یه ذره خودش و درست میکنه میگه کی مننن نه اصلاااا ؟!😂😐💔🤌🏻 ✍🏻بــِ قَلَمِ آیْسٰانِ اَنْدَرْمٰانٖی زٰادِه https://eitaa.com/dokhtaran_zeynabi
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
💗 #رمان 🍃 #تاوان_سنگین پارت10 بعد از اون همه شام و خوردن و از رائف تشکر کردند و قرار شد باهم بریم
💗 🍃 پارت11 بعد از اینکه گردش تموم شد رفتیم دوباره سازمان همه رفتن خوابگاه هاشون ما دخترا هم همینطور از بس خسته بودیم تا سرمون و گذاشتیم رو بالشت لمیا صبحی با صدای بلند گفت یا ابلفظل بچه ها یاعلیییی بلند شین رائف عصبانی مثل چیییی دیر کردیم پاشین باز دوباره این بچه عصا قورت داده همه مثل این جن زده ها بلند شدن آماده بشن 🤣💔😔🤌🏻 منم سریع رفتم لباسام و پوشیدم با چادر و پشت سر هم حرکت کردیم تا رسیدیم همه آقایون نشسته بودن اعضامی ها هم باید رو به رو هم مینشستن من رفتم رو به روی رائف کح داشت با اخم نگاه میکرد به همه دور میز حدود 3۰ الی 4۰ نفر بودن عموی رائف هم اومده بود بعد از سلام شروع کرد به صحبت و گفت : میدونم استراس دارید ولی با توکل به خدا همه چی پیش میره بعد رو به من و رائف و سارا میکائیل لب زد باید تغییر چهره بدید شما ها تمام وسایل هاتونم تکمیل خونه دوبلکس دو طبقه هم آمادس کارتون حدود ۶۰ روز طول میکشه اما بستگی به روند کاری خودتون داره عکسای روی میز و برداشتیم و به چهره هامون نگاه کردیم من چقدر قرار بود تغییر کنم بعد عموی رائف باز ادامه داد شناسنامه های شما با اسم های جعلیتون آماده شده و اسماتونم به عنوان زن و شوهر تو شناسنامه همه یه هفته بعد هم صیغه محرمیت می خونین که راحت باشین باهم هر چهار نفرمون گفتیم : چییییییییییی؟!!!!!🤯 عموی رائف گفت پیچ پیچیی وقت نداریم بچه ها عه !!! رائف گفت باشه ولی به یه شرطی که خانم شفق شیعه شه چون اگه نشه که نمیتونه به عقد موقت من در بیاد ! ایندفه من بلند گفتم چیییییی عموی رائف گفت قبوله من بلند شدم گفتم باشه شیعه میشم ولی عموی من مثل مامان و بابام مسیحین اگه بفهمن من شیعه شدم تردم میکنن 😭💔 من قصد شیعه شدن داشتم ولی خب از ترس عموم و اینا نمیشدم عموی رائف گفت ما با عموت صحبت کردیم تو راه بغداده و برای عقدتون میاد و با شیعه شدنت موافقت کرده 😊 کمی از نگرانی هام کم میشه وقتی که جلسه تموم میشه یخورده کارای عقب مونده رو انجام میدم شب بود و میرم گزارش کار بدم به آقای جزائری که صدایی میشنوم ..... ✍🏻بــِ قَلَمِ آیْسٰانِ اَنْدَرْمٰانٖی زٰادِه https://eitaa.com/dokhtaran_zeynabi
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
💗 #رمان 🍃 #تاوان_سنگین پارت11 بعد از اینکه گردش تموم شد رفتیم دوباره سازمان همه رفتن خوابگاه هاشون
💗 🍃 پارت12 با صوت کلمات عربی به آهنگ در آمده بودند و به زیبایی حس میشدند گوش سپردم به آن جملات زیبا 🫠🫀 وقتی صدا قطع شد وارد اتاق شدم و صورت پر از گریه او مواجه شدم گفتم ببخشید مزاحم شما شدم مثل اینکه نه خانم شفق بفرمایین گزارش کار و دادم که گفت ممنون خواستم برم اما گفتم میشه بی زحمت یه بار دیگه اون جملات زیبای عربی رو بخونین ؟!🥹🤌🏻 رائف : قرآن و منظورتونه بله الان میخونم ولی کتاب و بهتون میدم و پیشنهاد میکنم حتما بخونینش شروع به خوندن کرد چوم عربی بلد بودم میفهمیدم یه جا رسید که خدا گفت به محمد پیامبرش به آنان بگو کجا توانند کتابی همانند این کتاب و دینش بیاورند و آغوش اسلام برای تمام دوستارانش باز است و خداوند نسبت به شما مهربان است ❤️🤌🏻🥹 بعد از اتمام با صورت پر از اشکم مواجه شدم آقا رائف آبی ریخت و گفت بیا حالت خوب نیست این آب و بخورین وقتی آب و خوردم بی مقدمه گفتم می خوام شیعه بشم کمکم کنین رائف : مطمئنید ؟! آروم گفتم بله گفت باید پاک و مطهر باشید و دارای وضو باشین ساعت ۱۲ شب بیاین نماز خونه خانوم ها منتظرتونم 😊 چشمی گفتم و رفتم سکت خوابگاه و از سارا کمک گرفتم که گفت باید غسل مافضمه بکنی و بعد وضو بگیر برو تمام این کارا تا ساعت دوازده طول کشید وقتی اومدم بیرون سارا گفت اینا رو رائف فرستاده بپوش و برو 🥹🤌🏻 دیدم یه چادر سفید طلایی روسری سفید دشداشه بلند سفید همه رو پوشیدم .... که همه بچه ها گفتنن : وایییییی چه نازززز شدیییی لمیا در اومد گفت هلو بپر تو گلو 🥹😭❤️🤌🏻 پام و از اتاق گذاشتم بیرون و به سمت نماز خونه راه افتادم ....🥹❤️ قلبم مثل گنجشک میتپید وارد نماز خونه شدم که ..... باچیزی که رو به رو شدم تعجب کردم ..... ✍🏻بــِ قَلَمِ آیْسٰانِ اَنْدَرْمٰانٖی زٰادِه https://eitaa.com/dokhtaran_zeynabi
خب گلای منننن اینم سه پارت هدیه خیلی التماس دعا دارما خیلی آخه می خوام یه رمان در آینده بنویسم به نام کتاب زندگی مهدیاری مجموعه سرگذشت زندگی پر فراز و نشیب من و عزیزی هستن خواهش میکنم دعا کنین که بتونم اون و بنویسم متفاوت نسبت به همه رمان هایی که داشتمه میدونم خیلی جذاب و عاشقانه و مذهبی و هیجانی و حتی پند آموز برای شما عزیزان خواهد شد ممنون با تشکر عسلای من .... :)!🫂🫀❤️🤌🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
هذا سلام فَلِمَ السلام .... :)!😭😔 #غزه #شهید #فرزاندان_آزاده #علی_اصغر_های_امروز #اسماعیل_هنیه #شهی
می دونم دلت شکسته بابا مهدی میدونم این کشتار و شهدا رو میبینی و خون گریه میکنی ولی نترسیا ما پشتتیم فداتشم درست میشه آقا قربونت برم انشالله سرباز راهت باشیم یه روزی انتقام همه اینا رو خواهیم گرفت از باطلان کفار .... لعنت خدا بر اسرائیل مرگ بر آمریکا مرگ بر اسرائیل 🤌🏻🙂🖤
⤹.' ‹.☁️ 🍓.› .'⤸.⬚. _ پرواز کن تا اوج آسمونا خوشبختی انتها ندارھ خودت رو محدود نڪن🙂🌸 ِ^^ ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ‌𝗝𝗼𝗶𝗻💘↷ ʚ⸂@dokhtaran_zeynabi⸃ɞ ┈┉┅━❀🎀❀━┅┉┈ ═✧❁🌸دخـــتران زینبی🌸❁✧┄