eitaa logo
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
1.2هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
177 فایل
『﷽』 به پاتوق گل دختران ایتا خوش آمدے🌚💘 اینجآ؟ +اکیپ دهه هشتادیاوکنج دلی ازاحوالاتمون🫂♥️🤌🏻 ومنبع تزریق حس و حال خوب🪐💕💉 تنهاچنلے که عاشقآباپستاش عاشق ترمیشن🦦💞🖇 بگوشیم زیبآ💁🏻‍♀https://daigo.ir/secret/2672158086 کپی؟روزی³پست✔️ روزمرگی؟لا✖️
مشاهده در ایتا
دانلود
🤍💚🤍💚🤍💚🤍 + سوال که زیاد دارم. + خب بپرسید. + واسه الان نیست. + پس واسه کِیه؟ + بعد از ازدواج. دوباره مدتی سکوت حاکم شد. + باید بهم اجازه بدید فکر کنم. + مشکلی نیست. + خب پس بهتره بریم داخل. بلند شدم و رفتم سمت در و بازش کردم. همه نگاه ها برگشت طرف ما.نگاه های متعجب و پرازسوال.نگاه های پراز لبخند. + چیشد دخترم؟ + باید فکرامو بکنم. + چقدر زمان لازم داری؟ + ده روز... تو این چندروز کلی فکر کردم.همه خانواده درمورد خودش و خانوادش گفتن الا میثم. امروز باید جوابمو میدادم.صبح زود میثم اومد خونمون و خواست باهام صحبت کنه. _ ببین مطهره،اومدم یه سری چیزا رو بهت بگم که بعدا نگی کسی چیزی دراین مورد بهم نگفت.طاها شغلش خیلی سخته.ماموریت هاش سنگینه.ممکنه کم بتونه پیش خانوادش باشه.زندگی باهاش سخته.برای تویی که عادت داری دور و برت شلوغ باشه خیلی سخته.لطفا احساسی تصمیم نگیر.خوب فکر کن. حرف های میثم هیچ تاثیری روی تصمیمم نداشت.بعد از رفتن میثم جوابمو به مامان گفتم. به سرعت تاریخ عقد تایین شد.باید برای خرید اماده میشدیم.تو این چند روزه تا عقد علاقه من نسبت بهش بیشتر شد. وقتی سر سفره عقد نشستم خداروشکر کردم و ازش خواستم عاقبتمو کنار طاها بخیر کنه. طاها قرآن رو بهم داد.و خطبه خوندن شروع شد. _ عروس رفته گل بچینه _ عروس رفته گلاب بیاره قرآن رو بوسیدم و در آغوش گرفتم.تو دلم از آقاصاحب الزمان خواستم دعامون کنه و بعد لب زدم... + با اجازه از خانوم فاطمه زهرا و آقا صاحب الزمان و پدرو مادرم . صدای کف و جیغ سالن رو پرکرده بود.
۲۸ دی ۱۴۰۲