دختران زینبــے|𝓓𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
💗 #رمان 🍃 #تاوان_سنگین پارت23 دکتر و صدا کردن و با دستگاه شک رفتن تو اتاق داد زدم یا ابلفظللللل یا
💗 #رمان
🍃 #تاوان_سنگین1
پارت24پایانی
الان حدو چهار سال از عروسسمون میگذره بعد از اون عملیات من و حوریه و تمام عوامل ترفیع درجه گرفتن
میتونم بگم حوریه و من در کنار هم خیلی خندون و شاد زندگی میکنیم و خیلی روزای خوبی و در کنار هم داریم خواهیم داشت
یه پسر چهار ساله به نام صائر داریم که خونه رو گذاشته رو سرش به خیال خودش اون آدم بدس و من خوبه تیر و میزنه و من روی زمین میافتم 🤣
بعد میگه دیدی من بردم بابا دیدی یه بارم آدم بده برد حوریه با شربت میاد سمت جفتمون و صائر و ناز میکنه و میگه
آره مامانی ولی تو دنیای واقعی همیشه حق برندس مثل من و بابات که توی اولین عملیاتمون بر آدم بدا پیروز شدیم ❤️🥹💋
صائر با خوشحالی دست و گفت
عه برا منم بگین
نگاهی با عشق به حوریه میکنم و به پسرم که حاصل خوشبختی و زندگی با صفامونه بغلم و برای پسر گلم باز میکنم
تو بغلم میشینه میگم دقیقا از کجا برات بگم بابایی؟؟؟
صائر : از همون اول اول 😍🤌🏻
میگم جونم برات بگه پسر قشنگ بابا که چهارسال پیششش............❤️🥹💋
پایان
✍🏻بــِ قَلَمِ آیْسٰانِ اَنْدَرْمٰانٖی زٰادِه