eitaa logo
دختران زینبــے|𝓓𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
1.3هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
178 فایل
『﷽』 به پاتوق دخترای موفق ایتاخوش آمدی🌚💕 ~جمعی صمیمی درکنار دختران گل دهه هشتادی ونودی🫂♥️~ +منبع تزریق حس وحال خوب وپست های دلی💘💉• وبخشی اززندگی مون همراه باروزمرگی هامون🐈☕^_^ جانم😍 https://daigo.ir/secret/11351119374 کپی؟فورقشنگتره🤝 روزمرگی؟اصلا❌
مشاهده در ایتا
دانلود
🤍💙🤍💙🤍💙🤍 طاها و مهدی کنار در داشتن باهم صحبت میکردند.چشم از طاها برنداشتم و نگاهش کرده،اونقدر که نفهمیدم چقدر گذشت.باصدای ریحانه به خودم اومدم.. + عروس خانوم! بردار اون نگاهتو.بچه مردم آب شد از خجالت. دوباره به طاها نگاه کردم.متوجه نگاه های من شده بود.یعنی کل سالن متوجه شدن و داشتند با لبخند به من نگاه میکردند. بعد از رفتن مهمونا،من و طاها هم رفتیم تا به مهمونی امشب برسیم. تو کل مسیر که داشت رانندگی میکرد،من فقط نگاهش میکردم. حس میکرد هرلحظه بیشتر عاشقش میشم. فضا خیلی سنگین بود.سعی کردم جو مهربون تر بشه. + طاها _ بله + طاها _ بلهههه عصبی شده بودم.این دفعه با عصبانیت گفتم. + طاااهاااا اونم بی رحمی نکرد و باصدای رسا گفت. _ بلهههههههه + اَه.چندبار دیگه باید صدات کنم تا اونطوری که من میخوام جوابمو بدی؟ طاها که منظور منو فهمیده بود، اول کمی تعجب کرد ولی بعدش لبخند زد. ایندفعه باصدای مهربونی گفتم. + طاها _ جانم... + آفرین پسرخوب.حالا شد. بلندخندید.راستش دلم قنج رفت. _ مطهره سادات؟ اول نفری بود که اسممو اینجوری صدا میکرد. + جان؟ _ بریم مسجد نماز بخونیم بعد بریم خونه؟ + آخه من لباسم مناسب نیست. _ باشه.روز اول زندگی مشترکمونو با نماز آخر وقت شروع میکنیم.اشکال نداره که. + عه طاها.اذیت نکن دیگه.باشه بیا بریم. مانتوو شلوارم پوشیده بود.آرایش هم نداشتم.اما خب از رنگ سفید کل لباسام معلوم بود تازه عروسم.حتی کفشمم سفید بود. وقتی رفتم داخل مسجد همه بهم تبریک گفتن و آرزوی خوشبختی کردن.منم سریع نمازمو خوندم و رفتم...