eitaa logo
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
1.1هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
177 فایل
『﷽』 به پاتوق گل دختران ایتا خوش آمدے🌚💘 اینجآ؟ +اکیپ دهه هشتادیاوکنج دلی ازاحوالاتمون🫂♥️🤌🏻 ومنبع تزریق حس و حال خوب🪐💕💉 تنهاچنلے که عاشقآباپستاش عاشق ترمیشن🦦💞🖇 بگوشیم زیبآ💁🏻‍♀https://daigo.ir/secret/2672158086 کپی؟روزی³پست✔️ روزمرگی؟لا✖️
مشاهده در ایتا
دانلود
🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍 دو روز بعد اون ماجرا،من تو خونه تنها بودم.مامان و بابا رفته بودن خونه عزیز خانم محسنم کلاس داشت. همونطور تو حال و هوای خودم بودم که تلفن خونه زنگ خورد. + بله،بفرمایید؟ + منزل حسینی؟ + بله.با کی کار دارید؟ + آقا محسن هستند؟ + خیر.کلاس دارن. + میشه اومدن بگید من تماس گرفتم؟ + بله حتما،فقط بگم کی باهاش کارداشت؟ + بفرمایید خودشون میشناسن. دنیا رو سرم چرخید،گفت ؟ آره درست شنیدم؟گفت . + گفتید کی؟ + هستم. + میگم تماس بگیرن. وبعد بدون حتی یک حرف دیگه تلفنو قطع کردم. یعنی این همون فردی بود که میتونست منو از منجلاب بیرون بکشه؟ یک ساعت بعد محسن اومد. + محسن! + جان؟ + یکی تماس گرفت باهات کار داشت. + نگفت کی بود؟ + چرا اتفاقا.گفت اسمش . محسن به سرعت سمت تلفن رفت و شماره گرفت. منم تو فکر این بودم که آیا این طاها همون طاهاییه که میتونه به من کمک کنه؟ سرم رو بین دست هام جا دادم و چشمامو روی هم فشردم. + مطهره! + بلههه. + امروز مهمون داریم.بابا ایناهم نمیان،بی زحمت یه چیزی درست کن آبروی مارو بخر. + کی هست مهمونت؟ + دیگه. با شنیدن اسمش دلم لرزید.بی حوصله بلند شدم و رفتم تو آشپزخونه.