🤍💜🤍💜🤍💜🤍
#پارت_هفتاد_هفت
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
رفتم کنار تابوت نشستم.
خانم های دور تابوت آشنا بودن.
همشون...داشتن اشک میریختن.
قلبم تیر کشید.
حدسم درست بود.
خودش بود.
طاهای من بود.
اون فردی که روبه روی من و توی تابوت خوابیده بود طاها بود.
پدر بچه های من.
ولی اون قول داده بود برگرده.
قول داده بود برای بچه های من پدری کنه.
بچه های من هنوز خیلی کوچیکن.
اونا الان به محبت باباشون نیاز دارن.
دلشون میخواد باباشون بغلشون کنه.
از این همه مصیبتی که سرم اومده ناگهان و یکباره سرم رو به سمت آسمون بلند کردم و محکم داد زدم
+ خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا