eitaa logo
دخٺࢪان زینبـے|𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷 𝔃𝓮𝔂𝓷𝓪𝓫𝓲
1.1هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
177 فایل
『﷽』 به پاتوق گل دختران ایتا خوش آمدے🌚💘 اینجآ؟ +اکیپ دهه هشتادیاوکنج دلی ازاحوالاتمون🫂♥️🤌🏻 ومنبع تزریق حس و حال خوب🪐💕💉 تنهاچنلے که عاشقآباپستاش عاشق ترمیشن🦦💞🖇 بگوشیم زیبآ💁🏻‍♀https://daigo.ir/secret/2672158086 کپی؟روزی³پست✔️ روزمرگی؟لا✖️
مشاهده در ایتا
دانلود
برنده کسی نیست جز جز جز بنت الحسین جانم
چالــشــ داریـــمـ🌿😍 رانــــــدی🦋🌿 زمـــانـــ: الان🌸😍 جایزه: لیست میدم💙🌙 ایدیم👒🫂 @kmبسههه
اسماتـــونـ♡ اسمت بنت الحسین جان💙🌙 اسمت یا زینب جان💙🌙 اسمت ضحی جان💙🌙 اسمت بنت زهرا جان💙🌙 اسمت نادیا جان💙🌙 اسمت الی جان💙🌙 اسمت زینب جان💙🌙 اسمت یا اباعبدالله 💙🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دࢪدهایٰۍهست.. ڪھ‌داࢪویش‌آمدن‌شمــٰاست؛ جوابمـٰان‌کردند‌نمی‌آیۍ؟! +برگࢪدانتظارِاهالیِ‌آسمان :)🩵 🫀• ┉┅━❀🌸❀━┅┉┈ 「⃢💓¦➺@dokhtaran_zeynabi ┈┉┅━❀🌸❀━┅┉┈ 🧕🏻دختـــــــــران زینبے🧕🏻 ═✧❁💗السلام علیک یا سیده زینب💗❁✧┄ .
یادش بخیر حاجی میگفت: ِٞن‍‌م‍‌از ه‍‌ام‍‌ون‍‌ اگ‍‌ه‍‌ ن‍‌م‍‌از ب‍‌ود از ش‍‌ک‍‌س‍‌ت‍‌ه‍‌ ب‍‌ودن‍‌ش‍‌ ت‍‌و س‍‌ف‍‌ر خ‍‌وش‍‌ح‍‌ال‍‌ ن‍‌م‍‌ی‍‌ش‍‌دی‍‌م‍‌..💔 ┉┅━❀🌸❀━┅┉┈ 「⃢💓¦➺@dokhtaran_zeynabi ┈┉┅━❀🌸❀━┅┉┈ 🧕🏻دختـــــــــران زینبے🧕🏻 ═✧❁💗السلام علیک یا سیده زینب💗❁✧┄ .
یه‌دوستِ‌خارجی‌داشتیم‌ڪه‌می‌گفت: ببین‌سیّدعلی‌ڪیه‌ڪه‌ ژنرال‌سلیمـٰانی‌سربـٰازشه...!:)🤎☁️ ┉┅━❀🌸❀━┅┉┈ 「⃢💓¦➺@dokhtaran_zeynabi ┈┉┅━❀🌸❀━┅┉┈ 🧕🏻دختـــــــــران زینبے🧕🏻 ═✧❁💗السلام علیک یا سیده زینب💗❁✧┄ .
هدایت شده از خدمات کانال دختران زینبے♥
. خدمات کانال دختران زینبے📲🦋 ساخت پروف و بنر و.... به صورت کاملا رایگان❤️‍🔥 و جذب آتشییییی🌋💥🔥 ثبت سفارش= @Dokhtari_zahra چنل اصلے❤ @dokhtaran_zeynabihttps://eitaa.com/joinchat/2272461378C4019d49d60 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤍💛🤍💛🤍💛🤍 چشمی توی هال چرخوندم اما طاها رو ندیدم.ساجده و سجاد داشتن بازی میکردن و سوره هم خواب بود. بادیدن اونا لبخندی روی لبهام نشست.خداروشکر کردم واسه اینکه منو لایق مادرشدن دونسته. ساعت حدودا ۸ شب بود و من هنوز بیخبر از طاها. چندین بار باگوشیش تماس گرفتم اما جواب نداد. دیگه واقعا نگران شده بودم. دو دل بودم که آیا زنگ بزنم به مامان عاطفه یا نه که در خونه بسته شد. به سرعت دویدم طرف در. با دیدن طاها نفس حبس شده ی توی ریه مو بیرون فرستادم. + طاها جانم کجا بودی تا حالا؟ _ سلام مطهره ساداتم! جلسه داشتیم. + جلسه؟ این وقت شب؟ _ اگه اجازه بدید من بیام داخل توضیح میدم خدمتتون. تازه متوجه شدم که جلوی در ایستادم. لبخندی زدم و کنار اومدم. رفتم دوتا چایی ریختم و کنارش نشستم. + خب. _ چی خب؟ + داشتین میگفتین. _ آها.برای اعزام بچه ها جلسه داشتیم. + این وقت شب؟ _ جلسه مون طول کشید.مگه ساعت چنده؟ + ۸:۳۰ دقیقه. _ حساس شدی ها! تازه سرشبه. خندیدم.خنده ی از ته دل.از اون خنده هایی که پراز خوشبختی بود. _ میگما چطوره امشب شامو بریم بیرون. + امشب؟ _ بله. برید آماده بشید تا بدیم. + چی بگم والله. _ بفرمایید چشم. + از دست شمااااا.