سرخی هر غروب.mp3
6.18M
#نواهای_عاشورایی 💔
#میثم_مطیعی
✿↝.. @dokhtaranchadorii ..↜✿
#مقام_معظم_دلبری 😊❤️🌿
برجام را پذیرفتیم ، اما دشمنی ها با جمهوری اسلامی تمام نشد ،
حالا مسئله حضور ما در منطقه و مسئله موشک ها را مطرح می کنند ؛
اگر آن را هم قبول کنیم ، مسئله تمام نخواهد شد.
مسئله دیگری را شروع می کنند.
#مقام_معظم_رهبری 😇♥️
س.ف.ز : آقا خیلی چیزا رو از قبل گفته بود ، منتها خیییلیییا یه کم پول چشمشون رو کور کرده 😒
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅ . @dokhtaranchadorii
┅═✼🌸❄️💔❄️🌸✼═┅
#مولای_من 💚
یا صاحب الزمان (عج)
راه ظهورت را بستم، قبول
اما خدا را چه دیدی ...
شاید قرار است حر تو باشم ...💚
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
@dokhtaranchadorii
نوشت؛
ما ڪه رفتیم🚶🏻♀
با دلی سوخته💔
و چشم داغدار ڪربلا ندیده
تو اما ای برادر،
مسافر ڪربلا اگر شدی
جای من
به مولا سلامی برسان ...🙌🏻
#به_یاد_شهدا
#اربعین
@dokhtaranchadorii
یادَٺ مےکُنم
باران مےآیَد...!
نِمےدانَم
لَمسِ خیالَٺ هَم وضو مےخواهَد...🌸
#شهید_هادی_ذالفقاری
@dokhtaranchadorii
4_5857369221670896141.mp3
7.27M
🔊 برای امام زمان جانماز آب نکشیم!
🎙 حاج حسین یکتا
@dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 بچه هیئتیها! #اربعین نزدیک است.
🎙 توصیههای اربعینی #حاج_حسین_یکتا
@dokhtaranchadorii
همسر شهید
یادم هسٺ در یڪے از سفر هایے ڪہ بہ روسٺاها مےرفت
همراهش بودم داخل ماشین هدیہاے بہ من داد
- اولین هدیہاش بہ من بود و هنوز ازدواج نڪرده بودیم -
خیلے خوشحال شدم و همان جا باز ڪردم دیدم روسرے اسٺ، یڪ روسرے قرمز با گلهاے درشت من جا خوردم،
اما او لبخند زد و بہ شیرینے گفٺ :« بچه ها دوست دارند شما را با روسری ببینند.»
از آن وقٺ روسرے گذاشٺم و مانده .
•
من مےدانسٺم بچهها بہ مصطفے حملہ مےڪند که چرا شما خانمے را ڪہ حجاب ندارد مےآورید موسسہ، اما برایم عجیب بود ڪہ مصطفے خیلے سعے مےکرد مرا بہ بچہها نزدیڪ ڪند.
•
مےگفٺ:« ایشان خیلے خوبند اینطور ڪہ شما فڪر مےڪنید نیسٺ بہ خاطر شما مےآیند موسسہ و مےخواهند از شما یاد بگیرند. انشالله خودمان بهش یاد مےدهیم.»
نگفت این حجابش درسٺ نیسٺ مثل ما نیسٺ فامیل و اقوامش آنچنانےاند، اینها خیلے روے من تاثیر گذاشٺ.
•
او مرا مثل یڪ بچہ ڪوچڪ قدم بہ قدم جلو برد بہ اسلام آورد.
چمرانبہروایٺهمسرشهید
@dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 پیروزی در راه است!
🔻رابطه اربعین و ظهور از نظر امام (ره)...
#علیرضا_پناهیان
#اربعین
@dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺تصاویری از شهید دفاع از ناموس علی خلیلی🌺
#شهید_غیرت 💞
#مربی_مجاهد 🌷
#رفیق_شهیدم ❣️
#شهید_علی_خلیلی 💗
@dokhtaranchadorii
#کتاب
#سید_ابراهیم
#مادر_و_همسر_شهید
قسمت چهل و دوم
سید ابراهیم
همسر شهید
از سوریه که آمد با هم به مشهد رفتیم. آنجا مرا با رزمندگان فاطمیون آشنا کرد و مقدمات سفر سوم خود را مهیا کرد. چون قرار بود با بچه های افغانستان اعزام شود، می بایست خودش را تبعه افغان جا بزند. هر چند که آنها می دانستند او ایرانی است، اما به هر حال قوانین خاص خودش را داشتند. لهجه ی افغانستی را هم خیلی زود یاد گرفت. سومین بار با تیپ فاطمیون اعزام شد. در این مدت انواع دوره ها و آموزش ها را می دید. مصطفی نام جهادی «سید ابراهیم» را برای خود برگزید که نام پدربزرگ من بود. همه او را به همین نام می شناختند
ادامه دارد....
@dokhtaranchadorii
#کتاب
#سید_ابراهیم
#مادر_و_همسر_شهید
قسمت چهل و سوم
بعد از مدت کوتاهی که در کنار بچه های فاطمیون جنگید او به شرط نام گذاری گردان توسط خودش، فرمانده گردان شد و به خاطر علاقه زیادش به گردان عمار و شهدای آن، نام زیبای عمار را برای آن گردان انتخاب کرد. در همایشی هم که با جاماندگان گردان عمار در تهران داشت به آن ها قول داده بود که ما انتقام شهدای گردان عمار را میگریم. چرا که گردان عمار ادامه دهنده راه همان گردان و جنگ سوریه در امتداد جنگ ایران و ادامه انقلاب حضرت امام خمینی (ره) است. او معتقد بود افکار انقلاب اسلامی روز به روز در دل مردم سوریه رشد و نمو پیدا می کند و عشق به امام (ره) و آرمانهای او در بین مردم آنجا رواج پیدا می کند.
@dokhtaranchadorii
#کتاب
#سید_ابراهیم
#مادر_و_همسر_شهید
قسمت چهل و چهارم
چند روز قبل از تولد محمد علی استرس داشتم که بدانم برای تولد پسرمان هست یا نیست!؟ سه روز قبل از تولد محمدعلی از کمر و پهلو مجروح و در بیمارستان بقیه الله بستری شد. مصطفی طبقه ی پنجم و من طبقه ی دهم بستری بودیم! دائم به ما سر می زد و بیشتر پیش ما بود تا اتاق خودش. از مجروح شدندش ناراحت نمی شدم، چون مجروحیت هایش باعث می شد مدتی پیش ما باشد و خیالم راحت بود که حداقل دو هفته ای پیش ماست. هربار هم که می آمدده دقیقه ای حرف نمی زدم و فقط او را نگاه می کردم. به او خیلی وابسته بودم، اما او به هیچ کس و هیچ چیز این دنیا وابسته نبود و به همین دلیل خیلی راحت دل می کند و می رفت. اما دوستی و علاقه ی من به مصطفی به حدی رسیده بود که نبودن هر چیزی حتی نبود بچه ها را می توانستم تحمل کنم، ولی دوری از او برایم غیر قابل تحمل بود تمام وجودم مصطفی بود، اما او برای ماندن نبود، نمی توانست بماند. زمانی هم که ایران بود، دلش اینجا نبود! اصلا اینجا نبود.
ادامه دارد...
@dokhtaranchadorii