بانو
بعضۍ چیزها دیدنش؛خواندنش و درڪش بصیرت مۍخواهد و چشمـ👁 درون!👌
با چشم سر 👀 نمۍشود انگار ...!
مثلا وقتۍتو در خیابان راه مۍروۍ
پشت آن سنگر سیاه سنگینت؛ کمتر ڪسۍمیتواند نوشتہ هاۍ روۍ تارپودت🔗 چاڋرت را بخواند!!!! 🔍
همان دستخط خدا رو میگویم !📝
ڪه پشت چاڋرت حڪ شده!📌
#مݪڪه_خدا_روۍ_زمین🌍♥️
✍پ.ن:
تو با چاڋرت°♡° در فرش و عرش مݪڪه اۍبانو!👸🏻
احتیاجۍ بہ فریاد زدنش نیست🗣
@dokhtaranchadorii
#چادرانه:)
•چادر بهانه ایست ڪہ دریایی ات ڪند
• معصوم باش تا پُر ز زیبایی ات ڪند
•چادر بدونِ حُجب و حیا تڪه پارچه است
•این سه قرار هست ڪہ زهرایی ات ڪند
@dokhtaranchadorii 🌹
#ارزش_زن
♻️ #ارزش وجودی زن، پیش خدا به قدری بالاست که #پرورش_نسل رو به عهدهش گذاشته ...
🔺کسی که چنین مسئولیت بزرگی داره هر کوتاهی در انجام وظایفش میتونه #آسیب زیادی به جامعه بزنه⚡️
👈یک زن وقتی میتونه به درستی از عهدهی وظایفش بربیاد که به خودش #اهمیت بده✅
🔸حالا خدا برای این که زنان رو از آسیبها حفظ کنه، بهشون دستور داده #حجاب داشته باشن👌
چون روح زن انقدر لطیفه که حتی با یه نگاه هم ممکنه آسیب ببینه،
خب یک زن چطور میتونه فرزند تربیت کنه در حالی که برای سلامت #روحی خودش ارزش قائل نیست؟!
@dokhtaranchadorii
#رهایی_از_شب
#قسمت_هفتاد_وهفتم
#ف_مقیمی
اطمه یک قطره اشک از چشمانش به ارامی سرخورد.
پرسیدم:گفتی حاج مهدوی خیلی عاشق الهام بود.اویشونم تورو مقصر میدونست؟
_آآآه حاج مهدوی..او وقتی فهمید من به چه روزی افتادم یک روز اومد خونمون و کلی حرف زد..گفت که قسمت این بوده هیچکس مقصر نبوده..گفت مطمئنه الهام نگران حال منه و خلاصه خیلی سعی کرد منو به زندگی عادیم برگردونه.ولی واقعا زمان برد تا تونستم خودمو ببخشم..
راستیتش خودم هم تا پارسال بعد از دیدن خواب الهام دلم کمی آروم گرفت.خواب دیدم داره از باغچه شون گل میچینه.ازش پرسیدم داری چیکار میکنی؟ گفت دارم برا عروسیت دسته گل درست میکنم.
جمله به اینجا که رسید فاطمه لبخند زیبایی به لبش نشست و نگاهم کرد.
_خب؟؟ حالا خیالت راحت شد؟ دیدی بهت اعتماد دارم؟
همه چیز مثل یک خواب بود.سرگذشت فاطمه سوای تلخ بودنش، خیالم رو راحت کرده بود که رابطه ای بین او وحاج مهدوی وحود نداره ولی از یک جهت دیگه هنوز نگران بودم.
باید از یک چیز مطمئن میشدم!!
با من من گفتم:از حامد بگو..دوسش داری؟
او چشمهاش رو بست و آه کشید.
_الان پشیمون نیستی که نامزدیت رو به هم زدی؟
فاطمه با ناراحتی مکثی کرد و گفت:چاره ای نداشتم.من توکلم به خداست.. هرچی خدا بخواد.تنها کاری که از دست من برمیاد دعاست.
با اصرارگفتم:الان پنج شیش سال از اون موقع گدشته..یعنی هنوز عمو و زن عموت، آتیششون نخوابیده؟!
فاطمه سکوت غمگینانه ای کرد.دوباره گفتم:
حامد چی؟؟ یعنی حامد هم هیچ تلاشی نکرده برای به دست آوردنت؟؟!
فاطمه به نقطه ای خیره شد و با لبخندی در گوشه لبش گفت:وقتی چندماه پیش تصادف کرده بودم خبر به گوش عموم اینا رسید.عموم زنگ زده بود به پدرم وحالم رو پرسید. همین خیلی دلگرمم کرد.
_حامد چی؟! حامد چی کار کرد؟!
فاطمه خنده ی عاشقونه ای کرد و گفت:حامد؟ ! حامد از همون روز اول فهمیده بود.حتی به عیادتم هم اومد..
فاطمه از روی مبل بلند شد و درحالیکه فنجانهای چای رو توی سینی میذاشت لحنش رو تغییر داد و گفت:چایی میخوری برات بریزم؟ دهن من که کف کرد ار بس حرف زدم!
خواستم سینی رو ازش بگیرم تا خودم اینکار رو کنم که فاطمه اخم دلنشینی کرد وگفت: _خودم میرم. تو خودتو آماده کن که وقتی اومدم بهم توضیح بدی این چندروز دقیقا چت بود.
سرجام نشستم و در فکر فرو رفتم.من نمیتونستم به فاطمه درمورد اتفاق چندروز پیش حرفی بزنم.نه روی گفتنش رو داشتم نه دلم میخواست که این راز رو فاش کنم.دوباره یک سوالی ذهنم رو درگیر کرد برای اینکه فاطمه صدام رو بشنوه با صدای بلند پرسیدم:
_قرار بود هییت امنا برای حاج مهدوی زن پیدا کنند ..موفق شدند؟
فاطمه با سینی چای نزدیکم شد و گفت:نه!! حاج مهدوی به هیچ صراطی مستقیم نیست! پدرو مادرش هم نتونستند تا به الان راضیش کنند..
کنارم نشست و با ناراحتی گفت:اون بنده ی خدا هم هنوز نتونسته با مرگ الهام کنار بیاد..نمیدونی وقتی فک میکنم بخاطر حماقت من اینهمه اتفاق بد افتاده و آرامش بنده های خوب ازشون گرفته شده چه حال و روزی پیدا میکنم!
بیجاره فاطمه.!!
دلداریش دادم:تو مقصر نبودی.این یک اتفاق بوده.قسمت بوده ..
فاطمه تایید کرد:آره. .میدونم! میدونم که اینها همه امتحانه.برای هممون.تو ساداتی .حرمتت پیش خدا زیاده.دعا کن تا بتونم رضایت دل عمو و زن عموم رو به دست بیارم.
چشمم باریدن گرفت.کاش واقعا پیش خدا حرمت داشته باشم.اون هم با این بار سنگین گناه.از ته دل دعا کردم الهی آمین..
مکثی کرد و سوالی که از شنیدنش وحشت داشتم رو تکرار کرد:چت بود؟
@dokhtaranchadorii
#رهایی_از_شب
#قسمت_هفتاد_ونهم
👈 #ف_مقیمی
✍فاطمه فهمید چقدر حالم خرابه. بحث رو عوض کرد:
_میگم شما که اینقدر خوب هستی همش به من چایی و شربت میدی راه دسشویی هم نشونم میدی ؟
خنده ام گرفت و با دستم به دستشویی اشاره ڪردم.
عجب شب پرماجرایی بود..در عرض یڪ شب همه چیز به یڪباره تغییر کرد.تاهمین دیروز فاطمه رو رقیب خودم میدونستم..تا همین دیروز فاطمه رو خوشبخت قلمداد میڪردم..تا همین دیروز فڪر میڪردم تنهام!! ولی الان تازه فهمیدم چقدر ڪج فهم بودم!!همیشه فڪر میڪردم دختر باهوشی هستم ولی امشب فهمیدم هیچی نمیدونستم.!!
حاج مهدوی یڪبار ازدواج ڪرده بود و اینقدر عاشق بود ڪه با گذشت پنج سال هنوز هم تجدید فراش نڪرده بود!!
فاطمه نامزدی وفادار داشت ڪه با وجود مشڪلات و ناراحتیها هنوز به وصال او امید داشت و وقتی از او حرف میزد چشمهایش غرق عشق و نیاز میشد.
با این تفاسیر من باید خوشحال باشم! چون دیگه نمیترسم ڪه رقیب عشقیم دوست صمیمی و مومنم باشه. ولی خوشحال نیستم.چرا ڪه من در رفتارهای حاج مهدوی هیچ نشانه ای از علاقه به خودم ندیدم و هرچه بیشتر میگذرد بیشتر به خودم لعنت میفرستم ڪه ڪاش هیچ گاه با او آشنا نمیشدم و دلبسته اش نمیشدم. واقعیت این بود ڪه حاج مهدوی حق من گنهکارو عاصی نبود! ولی یڪی بیاد اینو به این دل وامونده اثبات ڪنه.. چه ڪنم؟ با این دلی ڪه روز به روز مجنون تر و بیتاب تر میشه چه ڪار ڪنم؟
_میای نماز شب بخونیم به نیت باز شدن گره هامون؟؟
فاطمه با دست وصورتی خیس مقابلم ایستاده بود و با این سوال منو از افڪارم پرت ڪرد بیرون.
آره.. چقدر دلم میخواست نماز بخونم! و یک دل سیر گریه ڪنم و خدا رو التماسش بدم به بنده های خوبش..
پرسیدم :چطوریه؟!یادم میدی؟
🍃💐🍃
✍دقایقی بعدکنار هم ایستادیم و قامت بستیم. وقتی تکبیره الاحرام رو میگفتم با خودم فڪر ڪردم ڪه چه شبهایی نسیم ڪنارم بود و باهم مشغول چه ڪارهای بیهوده ونقشه های شیطانی ای میشدیم و آخرش هم بدون ذره ای آرامش واقعی میخوابیدیم ولی امشب با این دختر آسمانی،خونه پایگاه ملایڪ شده و جای پای شیاطین از این خونه محوشده.
نماز خوندیم...چه نمازی.!!چه شوروحالی.!!.بدون خجالت از همدیگه گریه میڪردیم و آهسته برای هم دعا میکردیم.
اون شب من نفسهای ملائڪ رو ڪنار گوشم حس کردم... اونشب من صدای خنده های آقام رو شنیدم.. اونشب من ایمان داشتم ڪه خدا توبه ی منو پذیرفته و حاجتم رو میده..
اون شب زیبا و معنوی با بانگ اذان صبح به پایان رسید و ما با آرامشی دلچسب درگوشه ای خوابیدیم.قبل از اینڪه چشمم بسته شه فاطمه با صدایی ڪه خواب درآن موج میزد گفت:رقیه سادات..یه قرار..
با خواب الودگی گفتم:هوم.؟؟
_بیا قرار بزاریم هرڪس حاجتش رو زودتر گرفت قول بده برای برآورده شدن حاجت اون یڪی، هرشب نمازشب بخونه.قبول؟؟
چشمم سنگین خواب بود..
با آخرین باقی مونده های رمقم گفتم. :اوووم..قبول!
ادامه دارد...
@dokhtaranchadorii
🔻خدایا کِی خودت را به من نشان میدهی؟
🔸عبادت یعنی تمنا؛ تمنای ملاقات. اللهاکبر، یعنی خدایا کِی خودت را به من نشان میدهی؟ کِی جلوه میکنی؟ ببین من با ادب ایستادهام. تا کی باید مقابل تو ادا در بیاورم و با اراده خودم خم و راست شوم، نمیشود رؤیت عظمت تو مرا به سجده و رکوع بکشاند؟ سجدهها را تکرار میکنم اما کِی تو در را باز خواهی کرد؟ مدام این الفاظ را تکرار میکنم، ولی هنوز تو را نچشیدهام. و هنگامی که نماز به پایان میرسد، بنده صدا میزند: باشد راضی هستم... سلام بر همه خوبان عالم «السلام علیکم و رحمة الله و برکاتة.» این بار هم نشد ولی سجدۀ شکر بهجا میآورم؛ خدایا ممنونت هستم که مرا در این تمنّا قرار دادی.
🔻بخشی از کتاب "رابطه عبد و مولا" اثر علیرضا پناهیان
@dokhtaranchadorii
حاج حسین یکتا: وجود افرادی چون #بنی_صدر در عرصه سیاست، از حمایت فتنهگران بوده است و در مقابل آن تأثیر #کلام_امام و ایمان سرشار ایشان موجب گسترش #موج_انقلابی ایشان در سراسر جهان شد که اکنون نام و یاد امام در سراسر دنیا فراگیر است.
@dokhtaranchadorii
کلیپ صوتی «جوان دیروز، جوان امروز، جوان فردا» - حسین یکتا.mp3
3.79M
📻 #پادکست
🔊 جواندیروز، جوانامروز، جوانفردا
🎙 به روایت حاج حسین یکتا
@dokhtaranchadorii
1_99451555.mp3
9.33M
#نوای_عاشقی ❤️🎤
🎙سیدرضا نریمانی ✨
✨❤️ می ترسم از آخر خودم .. 🌿
می ترسم که از تو رد بشم ..✨
🎧پیشنهاد میشه👌👌
@dokhtaranchadorii
⇠طعنہ ها دلسردت نڪند...
⇠با افتخار قدم بزن....
بانـ❃ـو .➘
⇠چہ ڪسۍ میداند...؟
⇠پشت آن پوشش سخت...!
⇠پشت آن اخم عمیق...!
چہ گــ✿ــلۍ🌺پنهان است..
@dokhtaranchadorii
✾✨عطر خدا✨✾
و تـآریڪۍ وجـودِ آسمـان را در آغـوش
ڪشیـد وماه معنـا پیـدا کــرد …
وتــو سیــاهۍ شـب را بـہ سـر انداختـۍ
شـدۍ مــآهِ چــآڋرت!
و دُشمـن،مــآه وجودے ِ تـو را نشـانہ
رفـت . . . !
آرۍ مشڪۍ رنگِ عشقہ....
همان رنگ چـاڋرت...
بـانوۍ محجبہ سرزمینم
باید بوسہ زد برنجابت قدم هایۍ👣
ڪه برمیدارۍ…
چهرهٔ معصومانہ ات زیر نقاب چــاڋر ،
گنج وجودۍپنهان ڪرده پشت
چاڋرت…
نجابت صدایت...
صلابت گام هایت...
دل رحیمت …
رفتار زهرا گونہ ات...
تماماً،بوۍ ❃✨عطــر”خدا “✨❃
مۍ دهد …
@dokhtaranchadorii
🔹آب را گِل نکنیم ...
🌱” کمی آرام باش، شلوغ نکن، درگیر نباش، نگران دنیا نباش، حسرت دنیا نخور، به دیگران حسادت نکن. گذشته و آینده را رها کن، به عرض و طول خودت (یعنی اطرافت) کاری نداشته باش. حریصانه برخورد نکن، حرص و جوش نخور، آرام باش و خلاصه در یک کلام آب را گِل نکن تا در زلالی آب، عمق دریای وجود خودت را ببینی که از تو چه میخواهد؟ مدّتی معصیت نکن تا کمکم نیازش را حس کنی. بعد از اینکه مدتی خودت را کنترل کردی و سراغ گناه نرفتی، کمکم نیاز به عبودیت و پرستش مولا در قلبت جوانه میزند. قدم اول ترک محرمات است، به همین دلیل امیرالمؤمنین (ع) فرمودهاند: «اجْتِنَابُ السَّیئَاتِ أَوْلَی مِنِ اکتِسَابِ الْحَسَنَات؛ دوری از گناهان مهمتر از انجام حسنات و خوبیهاست.» “
🔻بخشی از کتاب "رابطه عبد و مولا" اثر علیرضا پناهیان
@dokhtaranchadorii
5394347_725 (1).mp3
6.51M
#نوای_عاشقی 🎧🎤
💠هر کسی که واست نوکربشه
🎤 #سیدرضانریمانی
🌻 #پیشنهاد_دانلود
@dokhtaranchadorii
دعا كنيد شهید "باشيم"
نه اينكه فقط شهید "بشويم".🍃
🌹اصلا تا شهید نباشيم،
شهید نمي شويم.
تا حالا فكر كرده ايد،
پشت بعضي دعاهاي شهادت،
يك جور فرار از كار و تكليف است.✨
سريع شهید شويم تا راحت شويم!
اما ...🍃
دعا كنيد قبل از اينكه شهید بشويم، شهید باشيم.
مثل حاج قاسم سلیمانی که رهبر به او می گویند
تو خودت شهید زنده ای برای ما.✨
شهید باشیم ...!!!!
🍃شهید كه "باشيم"، خودش مقدمه
مي شود تا شهید هم "بشويم".🕊🌱
#دعاکن_شهیدانه_زندگی_کنی
@dokhtaranchadorii
دوستان بامعرفت، هم رزمای بسیجیم!✋
می دونم وقتی این نامه رو براتون میخونن از بنده دلخور میشید و به بنده تک خور و یا... میگید 😞
چون می دونم شماها همتون عاشق جنگ با دشمنان خدا هستید. می دونم عاشق شهادتید...🕊
داداشای عزیزم ببخشید که فرمانده خوبی براتون نبودم اونجوری که لیاقت داشتید نوکری نکردم...😔 به شما قول میدم اگر دستم به دامان حسین بن علی (ع) برسد نام شما را پیش او ببرم...
چند نکته را به حسب وظیفه به شما سفارش می کنم:👇👇
- وقتی کار فرهنگی را شروع می کنیم با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم...☝️
- وقتی که کارتان می گیرد و دورتان شلوغ می شود تازه اول مبارزه است زیرا شیطان به سراغتان می آید👺، اگر فکر کرده اید که شیطان می گذارد شما به راحتی برای حزب الله نیرو جذب کنید هرگز...
- اگر می خواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید🍃، زندگی نامه شهدا را بخوانید، سعی کنید در روحیه خود شهادت طلبی را پرورش دهید...
- سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید👌، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد.
- دعای ندبه و هیئت چهارشنبه را محکم بچسبید.🌺
- خودسازی دغدغه اصلی شما باشد.👌
نامه شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده
به دوستان بسیجیاش🌹
@dokhtaranchadorii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرستویی🕊
که مقصد را در کوچ می بیند،
از ویرانی لانه نمی هراسد!...🌹
#ادواردو
#از_رم_تا_خدا
@dokhtaranchadorii
کلیپ صوتی «خودسازی» - حسین یکتا.mp3
16.02M
📻 #پادکست
🔊 خودسازی
🎙 به روایت حاج حسین یکتا
@dokhtaranchadorii