eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
642 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️دختران حاج قاسم♥️
#رمان_عقیق_پارت‌_صدوسی‌ونهم 📚 برنامه داری و میخوای مجتهد بشی... تکلیفت با زندگی معلومه....از کدو
📚 اما از طرفی او واقعا فکر میکرد که امیرحیدر پیش نگار خوشبخت میشود و عروسش از خودش میشود...ازدواج فامیلی تقریبا یک رسم بود بینشان...یک سری عقاید قدیمی که واقعا محل انتقاد شدیدی داشت و خب طاهره خانم مادر بود! امیرحیدر به خانه برمیگردد و با صدای بلندی سلتم میدهد....طاهره خانم متعجب از برگشتن زودهنگام امیرحیدر پاسخش را میدهد و امیرحیدر دسته گلی را که به نشانه ی محبت برای مادرش خریده بود تقدیمش میکند..تعجب طاهره خانم صد چندان میشود اما لبخند زنان تشکر میکند و راه را باز میکند برای داخل شدن امیرحیدر....سارا با دیدن داییش ذوق میکند و میخندد و امیرحیدر قربان صدقه اش میرود و با باقی اهل خانه سلام علیک میکند....بعد از خوردن شام و جمع شدن سفره امیرحیدر کنار پدرش مینشیند و آرام در گوشش نجوا میکند: بابا.... _جانم؟ این پا و آن میکند و میگوید: من میخوام امشب یه کاری بکنم...باید که پشتم باشید. کربلایی ذوالفقار حدس میزند که چه چیزی را میخواهد بگوید با این حال میگوید: چی شده؟ _راستش...چطور بگم....میخوام مخالفتمو با مسئله ی ازدواجم بگم... کربلایی ذوالفقار لبخند میزند و میگوید: چه عجب....بالاخره دهن باز کردی! امیرحیدر خودش را مستحق سرزنش میدید...این جدی نگرفتنش باعث شده بود ماجرا تا این حد سخت شود....طاهره خانم سینی چای را کنارشان میگذارد و خودش هم پیششان مینشیند....اندکی به سکوت و تماشای تلویزیون میگذرد که امیرحیدر دیگر رو دروایستی با خودش را کنار میگذارد و میگوید:مامان جان...من میخواستم یه چیزی رو بهتون بگم! طاهره خانم با اخم نگاه از تلویزیون میگیرد و میگوید:چی؟ _خب راستش...میخواستم در مورد قضیه ازدواجم با...با نگار خانم باهاتون حرف بزنم... طاهره خانم رو ترش میکند:حرفی نیست در این مورد! کربلایی ذوالفقار سرزنش بار میگوید: طاهره! طاهره خانم دلش میخواست گریه کند.... در کل این بیست و چند سال زندگی مشترک نشده که کسی با این جدیت در خانه با او مخالفت کند....با اخمی در هم گفت:بگو... امیرحیدر دل دل میکند ومیگوید:مامان من خیلی فکر کردم واقعا نمیتونم با ایشون ازدواج کنم! طاهره خانم معترض میگوید:حیدر...باز که داری حرفهای تکراری رو میزنی؟ امیرحیدر بی مقدمه میگوید: راستش دلم یه جای دیگه است! کربلتیی ذوالفقار و طاهره خانم هر دو با بهت نگاهش میکنند...تصورش هم نمیشد روزی امیرحیدر با زبان خودش بیاید و بگوید دلی جایی گرو گذاشته...طاهره خانم متعجب میگوید: یکی دیگه رو دوست داری؟ امیرحیدر سر تکان میدهد که کس دیگری را دوست دارد! طاهره خانم میپرسد:کی؟ قسمت سخت امشب همین بود...کی... شرم و حیا سفت بیخ گلویش را چسبیده بودند و داشتند خفه اش میکردند... _خواهر...خواهر ابوذر...آیه خانم! طاهره خانم وکه میپرسد:آیه؟؟امیرحیدر آیه؟ امیرحیدر چیزی نمیگوید...طاهره خانم به این فکر میکند که آیه؟ امیرحیدر با اندکی اضطراب به مادرش نگاه میکردو طاهره خانم به فکر پیدا کردن ایرادی از این دختر نمونه بود.... خودش هم میدانست بهانه است....اما بهانه آورد: _اون دختره چی داره که نگار نداره؟ اون که حتی چادر هم نمیزاره! امیرحیدر پوفی میکشد و میگوید: مامان جان چرا بهونه الکی میاری؟ خدا رو خوش نمیاد اینقدر بی انصافی میکنی... همون نگار خانم برای چی چادر سرشه؟چون قاعدتا باید دختر حاج معین چادری باشه...تازه چادری نبودن آیه خانم که خدایی نکرده مرض لاعلاج نیست حل میشه ان شاءالله📚 @dokhtaranchadorii