eitaa logo
♥️دختران حاج قاسم♥️
642 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
484 ویدیو
41 فایل
❀{یازهـــــرا﷽}❀ 🌸بانوی ایرانی.🌸 غرب تو را نشانه رفته است. چون خوب میداند تو قلب یك خانواده ای {پس #علمدار « #حیای_فاطمی» در #جبهه_هاےجنگ_نرم باش} #ڪپے_با_ذڪر_صلوات_براے_سلامتۍ #آقا_امام_زمان(عج)💚
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍🏻💎 وقتی کاری انجام نمی شه ، شاید خیری توش هست ، صبر کن وقتی مشکل پیش بیاد ، شایدحکمتی داره وقتی تو زندگیت ، زمین بخوری حتما ًدرسی است که باید یاد بگیری وقتی بهت بدی می کنند ، شاید وقتشه که تو خوب بودن رو یادشون بدی وقتی همه ی درها به روت بسته می شه ، شاید با صبر و بردباری در دیگری به روت باز بشه و خدا بخواد پاداش بزرگی بهت بده وقتی سختی پشت سختی میاد ، حتماً وقتشه روحت متعالی بشه وقتی دلت تنگ می شه ، حتماً وقتشه با خداي خودت تنها باشی 💟 https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
یا حسین آخر از عشقت عراقی می شوم 🌺🌺🌺🌺
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹 نفسش را با شدت بیرون میدهد،گردنش را تڪان میدهد. صداے شڪستن استخوان هایش بلند میشود! سڪوتش عصبے ام میڪند،خونسرد مے گویم:اگہ دلت جاے دیگہ گیر ڪردہ بود... با حرص پیراهن آبے روشنش را مچالہ میڪند و روے تخت مے اندازد! فریاد میزند:بسہ آیہ! خستہ م ڪردے! سرد نگاهم میڪند،آنقدر سرد ڪہ تنم یخ مے بندد!صدایش ڪمے لرز دارد. _خیلے خستہ م ڪردے! پلڪم از شدت عصبانیت و بهت مے پرد،مِن مِن ڪنان مے پرسم:مَ...من...خستہ ت ڪردم؟! سرش را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهد،عصبے مے خندم! _پس چہ زجرے ڪشیدے تو این مدت! میگفتے نمیذاشتم خستہ بشے! روے تخت مے نشیند و بہ چشمانم خیرہ میشود:اشتباہ ڪردم وگرنہ انقدر راحت جلوم نمے ایستادے و نمے گفتے بهم شڪ دارے! انقدر وقیح نمیشدے! انقدر وقیح ڪہ خیانتاے خودتو نادیدہ بگیرے و منو غرورمو لہ ڪنے! مات و مبهوت نگاهش میڪنم و با صدایے خفہ مے پرسم:من بهت خیانت ڪردم؟! خیانت؟! سریع از روے تخت بلند میشود و مقابلم مے ایستد. چشمانش سرد میشوند مثل روزهاے اول! مثل آن روزبہ سرد و مغرورے ڪہ بار اول ڪہ از چشمانش ترسیدم! _آرہ! چشمانم را ریز میڪنم:میفهمے چے دارے میگے؟! لبخند غمگینے میزند و سرش را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهد. با حرص ڪف هر دو دستم را روے قفسہ ے عریان سینہ اش میگذارم و محڪم هلش میدهم‌. _خفہ شو! معلوم نیست چے شدہ و چے تو فڪرتہ ڪہ دارے اینطورے همہ چیو بہ هم مے ریزے! من ڪہ گفتم نمے خوامت! دیگہ دردت چیہ؟! ڪمے بہ سمت عقب ڪشیدہ میشود،سریع دستانش را بالا مے آورد و انگشتانش را دور مچ دستانم قفل میڪند. پیشانے اش را بالا میدهد:دیگہ دارے زیادہ روے میڪنے! با حرص تقلا میڪنم دستانم را از میان حصار انگشت هاے قدرتمندش بیرون بڪشم اما فایدہ اے ندارد! آرام اما با حرص مے گوید:میخوام دل پُرمو خالے ڪنم! پس فقط ساڪت گوش میدے! سہ سال مراعاتتو ڪردم بسہ! آتش خشمم هر لحظہ شعلہ ور تر میشود،رگ گردنش ورم ڪردہ و لبانش بہ ڪبودے میزنند! مچ دستانم را ڪمے فشار میدهد ڪہ آرام بگیرم. نفس نفس زنان مے گویم:ولم ڪن میخوام برم! نچے میڪند و مے گوید:تا حرفامو نشنوے جایے نمیرے! _نمیخوام بہ مزخرفاتت گوش بدم! لبخند عصبے اے نثارم میڪند:حقیقت تلخہ عزیزم!‌ با حرص بہ چشمانم زل میزند،صورتش بدجور در هم رفتہ! _شیش سال پیش یہ دختر هیجدہ سالہ رو بخاطرہ اصرار دوستش و شهاب تو شرڪتم استخدام ڪردم! دختر آروم و باهوشے بود،از اون دست آدمایے ڪہ میتونستم باهاشون ڪنار بیام! اما یہ مشڪلے داشت! بیش از حد آروم و تو خودش بود،احساس ڪردم این همہ فاصلہ گرفتنش از دنیا و آدماش طبیعے نیست! این همہ مردگے تو چشماش طبیعے نبود! خواستم ڪمڪش ڪنم،حیف بود تو اون سن و سال شور و ذوقے براے زندگے نداشتہ باشہ! مظلوم نگاهم میڪند و با تاڪید مے گوید:حیف بودے آیہ! حیف نبودے؟! درماندہ و شوڪہ بہ چشمانش ڪہ از خشم برق مے زنند خیرہ ماندہ ام!زبانم تڪان نمیخورد‌. سڪوتم را ڪہ مے بیند ادامہ میدهد:با مادرم ڪہ روانشناس بود آشناش ڪردم. ڪم ڪم حالش بهتر شد،چشماش جون گرفتن! آرامش بخش شدن و پر از انرژے! مثل قهوہ اے ڪہ من عاشقش بودم! بخاطر آروم بودنش،بخاطر سرسخت بودن و تلاشش ازش خوشم اومد! نمیخواستم باور ڪنم اما روز آخرے ڪہ داشت میرفت مطمئن شدم نتونستم جلوے احساساتمو بگیرم! بهش علاقہ مند شدہ بودم! اون روز براے اولین بار جلوے چشمام عمیق خندید! نمے تونے درڪ ڪنے خندہ ے جون دار ڪسے ڪہ از زندگے فاصلہ گرفتہ بود و تو توے بہ زندگے برگشتنش سهیم بودے چقدر لذت بخشہ! اون روز قشنگ ترین خندہ ے دنیا رو لباش دیدم. انگار هیچڪس بلد نبود بخندہ! انگار ڪہ خدا قدرت خندیدن رو فقط بہ اون دادہ بود! نمیدونے چہ بلایے سر قلبم آورد! دیگہ نتونستم بیخیالش بشم،رفتم دنبالش. راضے نبود! گذاشتم پاے اختلافاے جزئے اے ڪہ داشتیم،سعے ڪردم بہ دستش بیارم. وقتے با مادرم صحبت ڪردم سریع مخالفت ڪرد و گفت بہ درد هم نمیخوریم. وقتے دید ڪوتاہ نمیام ازم خواهش ڪرد ڪہ فڪر آیہ رو از سرم بیرون ڪنم! گفت آیہ دختر خوبیہ اما نہ براے تو! بهش گفتم انتخابمو ڪردم و مطمئنم. گفت آیہ با بقیہ ے دخترا فرق دارہ! شڪنندہ ترہ! تو زندگیش خیلے آسیب دیدہ و از نظر روحے آمادگے وارد شدن بہ یہ رابطہ ے جدید رو ندارہ! وقتے دید باز ڪوتاہ نمیام گفت روح آیہ در حال حاضر نباتے زندگے میڪنہ! تو ڪُماست! روے احساساتش نمیشہ حساب باز ڪرد! آب دهانم را با شدت فرو میدهم:براے خودت و مادرت متاسفم! دیگہ نمیخوام بشنوم! لبخندے توام با غم بہ رویم مے پاشد:داریم بہ جاهاے خوبش میرسیم! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹 بازم نتونست راضیم ڪنہ،وقتے دید نمیتونہ تصمیمم رو تغییر بدہ گفت آیہ دنبال پر ڪردن جاهاے خالے قلب و روحشہ! با تو زخماشو تسڪین میدہ اما همہ ے احساسات و روحش درگیر حسرتاے گذشتہ ست!ممڪنہ بعد از یہ مدت پَست بزنہ! باز ڪوتاہ نیومدم،وقتے دید هشداراش هیچ نتیجہ اے ندارہ ازم خواست حداقل بہ سمت درمان ڪامل بڪشمش و تا درمان نشدہ ازدواج نڪنیم! نمیتونستم این ڪارو ڪنم چون آیہ بخاطرہ اعتقاداتش باهام ارتباط نمے گرفت،اگہ مستقیم هم بهش میگفتم ممڪن بود شانس بہ دست آوردنش رو از دست بدم! گفتم بعد از ازدواج میتونم زخماے ڪهنہ شو درمان ڪنم! اگہ خودم نتونستم راضیش میڪنم مدام برہ پیش یہ روانشناس تا گذشتہ رو فراموش ڪنہ! لبخندش عمیق تر میشود و غمگین تر! _وقتے ازدواج ڪردیم یہ سرے رفتارها و حالت هاش نگرانم ڪرد. اولین بار تو بیمارستان وقتے بے تابے هاے یڪے از همسراے شهداے مدافع حرم رو دید حالش بد شد. بهش حق میدادم ناراحت بشہ اما نہ انقدر پر رنگ! ناراحتے ها و بے تابے هاش ادامہ داشت،چیزے نمے گفت اما مشخص بود! از یہ جایے بہ بعد ترسیدم! آیہ میخواست ڪم ڪم از من هادے بسازہ! هادے اے ڪہ نداشت! با حرص دندان هایش را روے هم مے سابد و فشار انگشتانش را بیشتر میڪند. _میتونے بفهمے براے یہ مرد چقدر سختہ ڪہ بدونہ فڪر و روح و قلب زنش یہ جاے دیگہ ست؟! هر چند اون آدم مُردہ باشہ! لب هایم روے هم مے فشارم و جمع میڪنم:هادے نمردہ! شهید شدہ! پوزخند میزند:آرہ! براے تو نمردہ! با تمام قدرت مچ دستانم را از میان انگشتانش بیرون میڪشم. نفس نفس زنان انگشت اشارہ ے لرزانم را بہ سمتش مے گیرم:خیلے...خیلے... شانہ اش را بالا مے اندازد:خیلے چے؟! فڪر ڪردے تعهد فقط بہ اینہ ڪہ جسمت پیش منہ؟!‌ توے این سہ سال بہ من و زندگے مون متعهد نبودے! صدایم را تا جایے توان دارم بالا مے برم:ساڪت شو! با اخم بہ سمتم مے آید،تحڪم در صدایش مے زند:ساڪت بودم ڪہ این حال و روزمونہ! ساڪت بودم ڪہ یہ روز نقش پدرو برات داشتم! یہ روز نقش هادے رو! ساڪت بودم ڪہ نقش اصلیم این وسط گم و گور شد و هیچوقت نفهمیدے! لبانم از شدت خشم و بغض مے لرزند،صداے تپش هاے نامنظم قلبم را مے شنوم. حواسم از لڪہ خونے ڪہ در رحمم جا خوش ڪردہ بہ ڪل پرت میشود! با دست بہ در اشارہ میڪند:برو دیگہ! چرا وایسادے؟! دیگہ حرمتے بین مون نموندہ! شڪست هر چے ڪہ نباید مے شڪست! _خیلے پررویے! خیلے! ڪف دستم را با حرص تخت سینہ اش مے ڪوبم:حالمو بہ هم میزنے! دیگہ یہ لحظہ ام اینجا نمے مونم! پوزخند میزند:خب منم ڪہ میگم برو! بابات برات فرش قرمز پهن ڪردہ! با چشم هاے گشاد شدہ از طعنہ اش بہ چشمانش خیرہ میشوم. بزرگترین ضعفم را بہ رویم آورد! حالم را نمے فهمم! روزبهے ڪہ مقابلم ایستادہ را نمے فهمم! چند ثانیہ هاج و واج نگاهش میڪنم،قلبم مے سوزد! بد هم مے سوزد! میخواهم حرصش را دربیاورم،جملہ اے بہ ذهنم مے رسد ڪہ با آن روے قلب و عصابش خط بڪشم! آنقدر گرم خشم و ضربہ هاے ڪارے اش هستم ڪہ حرفم را مزہ مزہ نمے ڪنم! غرور مردانہ اش را نشانہ مے روم! لبانم را با آرامش از هم باز میڪنم:بہ جونِ هادے... دهانم بستہ میشود! لال میشوم! دنیا در گوشم زنگ میخورد،از صداے دست سنگینے ڪہ بہ دهانم خورد! برق از چشمانم مے پرد،روح هم همراهش! خیسے خون ڪہ چانہ ام را تَر میڪند بہ خودم مے آیم. صداے نفس هاے عصبے روزبہ گوشم را مے خراشد! _مذهبے نیستم اما بے غیرتم نیستم! دست لرزانم را بلند میڪنم و روے لبم مے گذارم،رد خون را ڪہ روے ڪف دستم مے بینم آب دهانم را با شدت فرو میدهم. چشمہ اشڪم خشڪید و بغض در گلویم خفہ شد! شوڪہ،دوبارہ روے لبم دست مے ڪشم و مات و مبهوت بہ دنبال صاحب دست سر بلند میڪنم! ڪسے جز روزبہ را نمے بینم،ڪنار لبم مے سوزد مثل قلبم! درماندہ نگاهش را از صورتم مے گیرد و روے تخت مے نشیند. با هر دو دست صورتش را مے پوشاند،تمام تنش مے لرزد! صدایش رنگ بغض و التماس دارد! _آیہ غلط ڪردم! چشمان شیشہ اے ام را از روے جسمش برمیدارم و بہ سمت در سوق مے دهم. پاهایم توان ندارند،بے رمق خودم را بہ سمت پذیرایے مے ڪشانم.... ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
یا حسین نظری به حال ما کن 😔
💫 🌸 زنی که صاحب فرزند نمی‌شد؛ پیش پیامبر زمانش می‌رود و می‌گوید: از خدا فرزندی صالح برایم بخواه... پیامبر دعا میکند ، وحی می‌رسد که آن زن را بدون فرزند خلق کردم. زن میگوید خدا رحیم است و می‌رود. سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید که بدون فرزند است. زن این بار نیز به آسمان نگاه می‌کند و می‌رود. سال سوم پیامبر زن را با کودکی در آغوش می بیند. با تعجب از خدا میپرسد: بارالها، چگونه کودکی دارد؟ او که بدون فرزندخلق شده بود!؟ وحی میرسد: هر بار گفتم فرزندی نخواهد داشت، او باور نکرد و مرا رحیم خواند. رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت. با دعا سرنوشت تغییر می‌کند، از رحمت الهی ناامید نشوید اینقدر به درگاهی الهی بزنید تا در باز شود... ميان آرزوی تو و معجزه خداوند، ديواری است به نام اعتماد. پس اگر دوست داری به آرزويت برسی با تمام وجود به او اعتماد کن. هيچ کودکی نگران وعده بعدی غذايش نيست! زيرا به مهربانی مادرش ايمان دارد. ای کاش ايمانی از جنس کودکانه داشته باشيم به خدا...♥♥ 🌻🌻🌹🌷🌹🌻🌻 https://eitaa.com/dokhtaranchadorii
من یقین دارم؛ کنار هر شهیـدے! یک #شهیــده ایستاده... #شهید_علیرضا_بریری
🍃🌸 ❤️ #سلام_امام_زمانم❤️ 💚 #سلام_آقای_من💚 💝 #سلام_پدر_مهربانم💝 ای راحت دل، قرار جانها برگرد درمان دل شکسته ما، برگرد ماندیم در انتظار دیدار، ای داد دلها همه تنگِ توست آقا برگرد 🌸 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
👈بعضی وقت ها واقعا باید برای خودمان کنیم😢 ⚡️تا بحال فکر کردیم ⁉️ 🍂وقتی که در برابر های دنیا به زانو میاییم باید برای خودمان گریه کنیم 🍂وقتی که معصیت را می بینیم و می کنیم و خوبی را می بینیم پشت می کنیم باید برای خودمان گریه کنیم 🍂وقتی که با دیدن یک فیلم یا خواندن یک داستان اشکمان می آید اما باصدای هیچ حسی نداریم باید برای خودمان گریه کنیم 🍂وقتی دنیا شدیم و هیچ تلاشی برای آخرت نمی کنیم باید برای خودمان گریه کنیم 🍂وقتی که خداوند را قبول داریم اما از های خداوند دست‌بردار نمی شویم باید برای خودمان گریه کنیم 🍂وقتی که به امور بی فایده هستیم با وجود اینکه در آخرت ثانیه به ثانیه در بارگاه خداوند باید جواب بدهیم اما اهمیت نمی دهیم باید برای خودمان گریه کنیم 🍂وقتی که هایمان روح ندارد باید برای خودمان گریه کنیم 🔴 بله باید گریه کنیم https://eitaa.com/dokhtaranchadorii