💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_هشتاد_و_پنجم
مي اومد و از هر دری باهاش حرف مي زد تا زمان برگشتم برسه .
و گاهي هم رضا همراهیش مي کرد.
کارام که تموم شد نفس عمیقي کشیدم و با اینكه خیلي خسته بودم ولي ناخنگیر رو از داخل کشو برداشتم و به سمت امیرمهدی رفتم .
داشت تلویزیون تماشا مي کرد ،
مستند حیات وحش.
کنارش روی تخت نشستم و دستش رو به طرف خودم کشیدم .
برگشت و نگاهم کرد .
لبخندی بهش زدم و شروع کردم به گرفتن ناخن هاش .
سنگیني نگاهش رو حس مي کردم ولي سر بلند نكردم برای دیدنش .
مي ترسیدم خستگي رو تو صورتم ببینه.
اما حرفي که با آرامش زد باعث شد سربلند کنم و نگاه بدوزم به صورتش:
امیرمهدی –ننننمممممییي .. ددددوننننممم به .. هِ .. هِ
..ششش .. ت .. ت .. تِ یییاااا برر .. زز .. زَ .. خخخ ، ررو..
ز.. ز.. ز .. ه ..ه .. اااییییي كِ .. مممییي بیینننییي کس .. س
.. ییي كِ دددو .. سس .. سِ .. ششش ددداااررییي ،
بررااااییي ... آآآآرااا ..مممششش .. ت .. ، ددداااارره .. خ .. خ .. ودددششش ررو فففددداااا مممیي کننه ! )
(نمي دونم بهشته یا برزخ ، روزهایي که
مي بیني کسي که دوسش داری برای آرامشت داره خودش رو فدا مي کنه)
معنای عمیق حرفش ضرباهنگي به قلبم داد که باعث شد هم اشك به چشم بیارم و هم لبخند بزنم.
آروم گفتم:
من –بهشت لحظه ایه که لب های کسي که دوسش داری ، با نقشِ لبخند بهت جون
مي دن .
آروم آروم لبخند رو لب هاش شكل گرفت . اما بعد از لحظه ای رنگ دلسردی گرفت.
امیرمهدی –ررروززز .. بِ .. رررو .. ززز دددداااارییي ل .. ل... الاا .. غ .. غ .. غ .. ر .. ت .. ت .. رر مممییيشششییي . )
( روز به روز داری لاغرتر مي شي )
سرم رو به زیر انداختم .
فشار کارم زیاد بود ولي دلم
بدجور امید داشت و همین سرپا نگهم داشته بود .
مهم نبود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_هشتاد_و_ششم
سرم رو به زیر انداختم .
فشار کارم زیاد بود ولي دلم
بدجور امید داشت و همین سرپا نگهم داشته بود .
مهم نبود که داشتم زیر فشار کارها وزن کم مي کردم ، مهم خوب شدن امیرمهدی بود و سرپا شدنش.
من –این خیلي خوبه. چون نشون مي ده زنده م ، سالمم و دارم نفس مي کشم ، کار مي کنم و از پس زندگیم بر میام . کجاش بده ؟
نفس عمیقي کشید:
امیرمهدی –ززززننننمممممي ، دو .. دو ... دو .. سسس ..
ت .. ت دددااارممم ، ز .. ززز ننننددد .. گ ... گ ..گ
یییمممییي ، نننممممیي خ ... خ .. اااممم ز .. ز ..ج .. ج .. رر
کشششیییددد ..ننن .. ت ررو ببب ییینننمم . )
( زنمي ، دوست دارم ، زندگیمي ، نمي خوام زجر کشیدنت رو ببینم)
سر بلند کردم و خیره تو چشماش گفتم:
من –زنتم ، زندگیتم ، دوسم داری ، دارم از کنارت بودن لذت مي برم.
امیرمهدی –ای .. ای .. ای .. نننن .. ج .. ج ... ورییي ؟
ددددااااررمممم ... آآآآب شششدددننن .. ت ررو .. مممییيبیییننننمممم . )
( اینجوری ؟ دارم آب شدنت رو میبینم )
یه لحظه موندم چي بگم .
ولي زود خودمو جمع و جور کردم.
من –یه مقدار فعالیتم زیاد شده .. که ... شاید با برادر مائده حرف بزنم و بگم که از یه ماه دیگه دنبال یه دبیردیگه باشه برای کلاساش.
اخمي کرد:
امیرمهدی –نه .. اااززززززز کاااااریییي كِ ... دددو
..سسست دددااااریییي .. دددسس .. ت نننك ..ششش . )
(نه..
از کاری که دوست داری دست نكش)
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
꧕..🧡
زِندگیمن هََمیشه بیتو باغَمها گذشت
کیمیایی,سَالها از غِیبتکبری گذشت
-
چِشمنِیازدُوختیمبهراهصَاحبالزمان🥺:))
⊹
⊹
🔗تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا
#پنجصلواٺ🖐
✨بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم
#دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ🤲
┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈
「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad 」
📌سـہشنبـه ¹⁰مهـــــر
◗پیـامـی براۍِ امــــروز ◖
▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
اگرچه اندوه
چون استخوان ِ شکسته ای
به جانمان فرو می رود،
از میان ِ شکستگی استخوان هایمان
امید
چون جوانه ای پرشور
همیشه و هنوز
به سوی ِ نور قد می کشد.
[ #معصومه_صابر ]
💌-#چـهـلروزبـانهجالبلاغــه
🪴-#روز_هجدهـــم
✍🏻امیرالمؤمنینعلــۍ "علیهالسلام" میفرمایند:
-
براى بدترين افراد اين امت نيز نبايد از رحمت خداوند مأيوس شد زيرا خداوند متعال مى فرمايد: از رحمت خدا جز كافران مأيوس نمىشوند..!
📗- نهجالبلاغه؛ حڪمت۳۷۷ ┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈ 「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad 」
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
┅┄ ❥❥
"وَلِلَّهِعاقِبَةُالأُمورِ"
وعاقبتِکارهابهدستخداونداست.
-
سورهحج؛آیه۴۱------------------ ‹✨⇢#درگوشـۍباخــــــدا›