📌#پست_ویژه
🔥 اسراف از بزگترین گناهانه! خداوند اسراف کارا رو دوست نداره.[سوره اعراف/31]
🔷نمونه هایی از اسراف:
1⃣وقتی حمّوم میرید تا آب بخواد گرم بشه، یه مقداری آب هدر میره! این اسرافه! این آب رو توی تشتی بریزید و برای شستن لباس توی لباسشویی بریزید مثلاً.
2⃣ اگه با لیون آب میخورید، آب ته لیوان رو دور نریزید؛ یا بخوریدش یا پای گلدان بریزید یا در ظرف رو بپوشونید و بعداً از همون آب استفاده کنید! نقل شده مرحوم امام، روی لیوان کاغذ میذاشت تا بعداً از آب دوباره استفاده کنه!
3⃣ با فشار آب درِ خونه و حیاط رو نشورید؛ همون سنگی که با فشار آب میخای از این ور کوچه به اون ور کوچه انتقالش بدی، باور کن با دست میتونی برداری بندازیش اون طرف کوچه! باور نداری امتحان کن!! تو میتونی! خودتو باور کن!
4⃣ خیلی توی غذا و خصوصاً برنج اسراف میکنیم! دور ریزمون خیلی زیاده!
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
۱ مهر ۱۴۰۲
7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چطور شکرگزارِ نعمتهای خدا باشیم؟🤔
خدا میگه: عده کمی از بندگانم شکرگزارند!
منم میخوام جزو اون "عده کم" باشم :)😇
👤#استاد_پناهیان
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
۱ مهر ۱۴۰۲
#نیمه_شب_شرعی
#برداشت_های_نادرست_از_احکام
❗️بعضی از مردم فکر میکنن که تا اذان صبح وقت دارن نماز مغرب و عشا رو بخونن.
📛 درحالیکه اینطوری نیست.
👌فقط تا نیمهشب شرعی که تقریباً یازده ساعت و ربع بعد از اذان ظهره، وقت داریم.
📚 آیات عظام امام، رهبری، سبحانی، نوری، بهجت و صافی: البته اگه به هر دلیلی تا نیمهشب نخوندیم، تا اذان صبح بنابر احتیاط واجب باید خوندش؛ اما به نیت مافیالذمه.
📚 آیات عظام وحید، سیستانی و تبریزی:
اگه کسی تا نیمهشب نخونده، اگه مشکلی داشته (مثل فراموشی یا حیض)، تا اذان صبح به نیت اَدا و نماز اصلی بخونه؛ اگه مشکلی نداشته، بنابر احتیاط واجب، به نیت مافِیالذِّمّه بخونه.
📚 آیات عظام مکارم و فاضل:
اگه کسی تا نیمهشب نماز نخونده، اگه مشکلی داشته (مثل فراموشی یا حیض)، تا اذان صبح به نیت اَدا و نماز اصلی بخونه؛ اگه مشکلی نداشته، نمازش از نیمهشب به بعد، قضاست.
🔸 مافیالذمه یعنی هرچی گردنمه؛ یعنی نمیدونم نمازم قضا شده یا نه، من میخونم. خدایا هرچی هست، همون رو قبول کن.
🔺 عروةالوثقى، ج1، ص372؛ استفتائات جامعةالزهرا(س).
#حکم_۶۵
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
۱ مهر ۱۴۰۲
#تکرار_مسح
❓مسح پا رو میتونیم دوبار پشتسرهم انجام بدیم؟
📚 همه مراجع: بله. میتونين و اشكال هم نداره؛ البته به شرطی که آب مسح دفعه اول رو خشک کنین؛ ولى مواظب باشین گرفتار وسواس نشين.
🔺مكارم، استفتائات، ج2، س67؛ فاضل، جامعالمسائل، ج2، س116؛ دفتر: همه مراجع، پرسمان احکام.
#حکم_۶۶
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
۱ مهر ۱۴۰۲
«💔🕊»
گنبدوگلدستههات دل عالمو میبره
سینهزنهای توروخودمهدی میخره:)
💔¦↫#استوری
🕊¦↫#شهادتامامحـسنعسکرۍ
🥀¦↫#آجرکاللهیاصـاحبالزمان
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
۱ مهر ۱۴۰۲
امام حسن عسکری علیهالسلام:
خدا به موسی علیه السلام فرمود:
اگر می خواهی ثواب صدسال روزه ی
همه ی ایام در نامه ی عملت ثبت شود؛
مردم را با امام زمانشان آشناکن.✨
📚 بحارالانوار ج ۲ص۴
#شهادت_امام_حسن_عسکری (علیه السلام) تسلیت باد🖤
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
۱ مهر ۱۴۰۲
۱ مهر ۱۴۰۲
✍#راهنمایسعادت
🌸#قسمت91
مثل یه تیکه ماه شدی مبارکت باشه.
لبخندی زدم و از سالن بیرون اومدم زهرا که دیدم گفت:
- میگم یوقت چشمت نکنن!
خیلی خوشگلی شدی نیلا با اون لباس عروس و حجاب قشنگت مثل فرشته ها شدی.
گفتم:
- چشات خوشگل میبینه خواهری، انشاءالله به زودی عروسی خودت!
زهرا گفت:
- ممنون عزیزم
آها راستی مهدی چند دقیقه ای هست رسیده بیرون منتظره زود باش برو
گفتم:
- تو چی نمیای؟
گفت:
- من با مامان میام گفت میاد دنبالم شما برید
خداحافظی کردم و از آرایشگاه بیرون اومدم.
مهدی کنار ماشین ایستاده بود و روش به سمت خیابون بود.
یواش یواش رفتم و کنارش وایسادم و یهو دستمو گذاشتم رو چشاش..!
خندیدم و گفت:
- اگه گفتی من کیم؟
دستاش و گذاشت رو دستام و از روی چشاش برداشت و گفت:
- تو فرشته ی زمینی منی!
بعدش وقتی نگاهش بهم افتاد لبخندی زد و گفت:
- خیلی خوشگل شدیا!
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
- یعنی خوشگل نبودم؟
خندید و گفت:
- خوشگل بودی خوشگل تر شدی!
حالا سوار شو بریم تا دیرمون نشده.
سوار ماشین شدم به سمت آتلیه حرکت کردیم.
توی راه به خیلی چیزا فکر کردم و هنوزم کمی استرس داشتم.
کمی هم خجالت میکشیدم جلوی خانواده ی مهدی چون منی که عروسم خانواده ای نداشتم که توی مراسم عروسیم شرکت کنن!
با اینکه از خانواده پدری و مادری خیری ندیدم اما دوست داشتم حداقل امشب کنارم باشن اما متأسفانه هیچ خبری از عمو و عمه هام نداشتم.
بعداز اینکه هیچکدوم سرپرستی منو قبول نکردن انگار آب شدن رفتن توی زمین..!
خانواده مادریمم که اصلا ایران نیستن!
فقط چندتا از دوستام و خانواده فاطمه و امیرعلی رو دعوت کردم تا بیان.
مهدی که دید زیادی به فکر فرو رفتم گفت:
- به چی فکر میکنی؟
گفتم:
- به اینکه امروز هیچ خانواده ای ندارم که توی مراسمم شرکت کنن
اخمی کرد و گفت:
- پس خانواده من اینجا شلغمن؟
خندیدم و گفتم:
- اع این چه حرفیه معلومه که نه!
لبخندی زد و گفت:
- پس نگو هیچ خانواده ای نداری
خانواده ی منو مثل خانواده خودت بدون!
چقدر خوب بود که از این به بعد مهدی کنارم بود.
به اتلیه رسیدم و عکسای قشنگی گرفتیم و به سمت تالار حرکت کردیم.
بعداز چند دقیقه که رسیدیم با همراهی جمعی از بزرگترا وارد تالار شدیم و روی جایگاه مخصوص عروس و داماد نشستیم.
بعداز چند دقیقه عاقد اومد و شروع کرد به خوندن خطبه عقد کرد.
گفت و گفت تا بار سوم که رسید گفت:
- عروس خانم آیا وکیلم؟
صلواتی زیر لب فرستادم و گفتم:
- به نام الله، یاد زهرا، با اجازه ی بزرگترا بله!
یهو همه شروع کردن به کل زدن و دست زدن و بهم تبریک میگفتن.
بعداز رفتن عاقد مولودی شروع شد.
همه چی برام رویایی بود.
درسته از آهنگ و رقص و این چیزا خبری نبود اما یه مجلس بی گناه گرفتیم که قصد منو و مهدی هم همین بود.
بجای آهنگ، مولودی شادی میخوندن و همه بجای رقص دست میزدن.
خوشحال بودم که عروسیمون بدون گناه بود و با نگاه های خدا همراه بود.
عجیب بود اما حضور اقا ابراهیم هم احساس میکردم!
همه خوشحال بودن و این مایهٔ خوشحالی منم بود.
غذا رو که اوردن و صرف شد اومدن برای دادن هدیه هاشون..!
خلاصه چند ساعتی رو کنار هم بودیم و خیلی خوش گذشت و فهمیدم که فامیلای مهدی واقعا یکی از یکی ماه ترن آخه همشون بهم محبت داشتن.
کم کم همه خداحافظی کردن و رفتن فاطمه هم چون پا به ماه بود از یکجا نشستن خستش میشد بخاطر همین زودتر از بقیه رفت.
آخر شب بود و فقط ما مونده بودیم و زهرا و مادرش و خانواده ی عموش..!
اوناهم با ماشین تا خونمون مارو همراهی کردن و رفتن.
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
۱ مهر ۱۴۰۲
✍#راهنمایسعادت
🌸#قسمتآخر
(چندسال بعد)
توی پارک نشسته بودیم و به بچه ها نگاه میکردیم.
یهو احساس کردم آلا میخواد از از تاب بیوفته خواستم برم سمتش و بگیرمش که ابراهیم قبل از من به سمت خواهرش دوید و گرفتش و مانع از افتادنش شد.
منم خیالم راحت شد و دوباره کنار مهدی نشستم.
بهش گفتم:
- راستش واقعاً به آلا حسودی میکنم
مهدی خندید و گفت:
- چرا؟
لبخندی زدم و گفتم:
- منم آرزوی همچین داداشی رو مثل آلا داشتم.
مهدی لبخندی زد و گفت:
- واقعاً خوشحالم به عنوان خواهر و برادر خوب هوای همو دارن.
سری برای تایید کردن حرفش تکون دادم و به گفتم:
- دلم هوای شهدا رو کرده میشه بریم گلزار شهدا؟
مهدی گفت:
- چرا نشه خانومم؟
بچه ها رو صدا زد و گفت:
- بیاید میخوایم بریم بچه ها
ابراهیم دست خواهرش رو گرفت و به سمت ما اومدن.
همگی سوار ماشین شدیم و به سمت گلزار شهدا حرکت کردیم.
پسرم ابراهیم پنچ سالش بود و دخترم آلا تازه راه رفتن رو یاد گرفته بود و دست توی دست برادرش حرکت میکردن.
اخ که چقدر مادر این دو تا بچه خوشگل و شیرین خوب بود.
میتونیم بگم بهترین روز زندگیم وقتی بود که فهمیدم دارم مادر میشم.
نذر کرده بودم اگه بچه اولم پسر بود اسم ابراهیم رو براش بزارم.
اسم دخترمم گذاشتم آلا به معنیِ نعمتها..!
خداروشکر میکردم که به واسطه اقا ابراهیم توی مسیر درست زندگیم قرار گرفتم و از این بابت خیلی خوشحال بودم.
بعداز چند دقیقه به گلزار شهدا رسیدیم و پیاده شدیم.
من دست ابراهیم رو گرفتم و آلا هم دست پدرش رو گرفت.
به یادبود افا ابراهیم که رسیدیم همونجا نشستم و بعداز خوندن فاتحه دست توی کیفم کردم و قرآنم رو بیرون آوردم و چند صفحه قران خوندم و باز توی کیفم گذاشتمش!
یهو دیدم ابراهیم بلند شد و به سمت عکس اقا ابراهیم رفت و بوسیدش از این کارش لبخندی زدم و بهش خیره شدم.
آلا هم چون بچه بود و همش کارای ابراهیم رو تکرار میکرد اونم بلند شد و بوسه ای روی عکس آقا ابراهیم نشوند.
چقدر قشنگ بود دیدن این تصویر، قابی با حضور خانواده ی جدیدم و حضور همیشگی آقا ابراهیم..!
بعداز چند دقیقه بلند شدیم و به سمت خونه حرکت کردیم.
یهویی یه جمله ای یه کتاب یادم اومد که میگفت:
- هر چیزی وقت خودش رو میخواد!
نه گل قبل از وقتش شکوفه میزنه،
نه درختا قبل از وقتشون سبز میشن،
نه خورشید قبل از وقتش غروب میکنه،
نه پروانه قبل از وقتش از پیله رها میشه،
نه آسمونِ تاریک قبل از وقتش روشن میشه!
منتظر بمون؛ هر آنچه که نیاز داری در زمانِ درستش به تو میرسه..!
من چند بار اینو با همه وجودم حس کردم:)
به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقیست..!
پ.ن: قسمت سخت نوشتن یک رمان، تمام کردن آن است.
💢#پــایـــــان
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
۱ مهر ۱۴۰۲
┤🌿 ! '
•
⎞یـَآمَوْلآنـٰایـَاصـآحـِبَالـزَّمـٰآنِ↴ 🦋↴
•شـَرمَنـدهامڪِہبـِینِدعـٰاهـاےشَخصـۍام
•؏ـَجِّللوَليِّكَالْفَرَجَتـوآخـریشـدِه…🥺⎝
🌼°•أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌼°•
┄┄┅┅┅❅❣❅┅┅┅┄┄
✨تعجیلدرظهوروسلامتیمـولا
#پنجصلوات🖐
🌾بهرسموفاۍهرشب بخوانیم
#دعایسلامتیوفـرجحضرٺ🍃
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
۱ مهر ۱۴۰۲
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
«💔🕊» گنبدوگلدستههات دل عالمو میبره سینهزنهای توروخودمهدی میخره:) 💔¦↫#استوری 🕊¦↫#شهادتامامحـس
آمـاده شده کاسـہۍخالۍگـدایی
همنامحسـنبۍبروبرگردکریم است:)
‹🖤⇢#شهادتامامحسنعسکری›
۱ مهر ۱۴۰۲