12.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«✨🤍»
#هذایومالجمعہ°🌻°
○هَرجُمعه..🫀°
●چِشمهایمرامِیدوزمبِهکَعبه
○بَاخُودمِیگویم...
●شَایداینجِمعهصدای اَنااَلمهدیرابِشنوم°💚°
°
عَجّلعَلۍظُهُورِکَیاصاحِبَالزّمان°🌾° ✨|↫#جمــعــہهــاےدلتـنگـۍ 🤍|↫ #اللهمعجݪلولیڪالفرج ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
«✨🤍» #هذایومالجمعہ°🌻° ○هَرجُمعه..🫀° ●چِشمهایمرامِیدوزمبِهکَعبه ○بَاخُودمِیگویم... ●شَایدای
°بِیاکہاینجادَلهاسَختگرفتہاند؛
•بِیاکہاینجاهَمہگَرفتارند!
°وفَقط،غَمهایشان...
•بَاآمدنتتَسکینمَۍیابد...🥺❤️🩹
#صاحبنـا 🍃
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
#پاییز |#پروفایل 🍁🍂
‹رازجوونیروبدون..!👩🏻🦱🧡›
#سلامتی🌱
─ ⋅⋅ ─ ⋅⋅ ─ ⋅ ⊹ ⋅ ─ ⋅⋅ ─ ⋅⋅ ─
¹•°خوردن جعفری باعث خون سازی میشه.🪴🤍^^
²•°کسانی که زیاد چای میخورند پیر میشن🫙🦋^^
³•°خوردن فلفل باعث جوانی میشه🚌🌸^^
⁴•°قارچ دوران جوانی را افزایش میده🪵💙^^
⁵•°گوجه طول عمر را افزایش میده.🌱🫧^^
⁶•°آب هویج حافظ جوونیته.🫗🧡^^
⁷•°خوردن سیر از پیری زودرس جلوگیری میکنه 🧄🤍
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱:))
منتظر نباشید کسی بیاد حالتون رو خوب کنه....
#حال_خوب
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_نود_و_هفتم
اوست نشسته در نظر ، من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل ، من به کجا سفر برم
سریع خودم رو عقب کشیدم .
نه ، اجازه نداشت به من دست بزنه درست بود جلوش راجت بودم ولی نه تا این حد.
انگار پر شده بودم از تردید .
با صداي تقه اي که به در اتاق خورد ، برگشتم به اتاقم و کمد پر از لباس رو به روم .
مامان – مارال جان ! پویا منتظرته .
بلوز دامنی بیرون کشیدم و تنم کردم .
موهام رو جلوي آینه شونه کردم و راه افتادم سمت در اتاقم .
تردید به دلم چنگ زد .
برگشتم و خودم رو دوباره تو آینه نگاه
کردم .
بلوز یاسی رنگی که آستین سر خود بود و فقط دو سانت پایین
سرشونه م رو می پوشوند .
همراه دامن مشکیی
که تا روي زانوم بود .
امیرمهدي تو آینه جون گرفت و گفت " بهش اعتماد کن "
من به خدا اعتماد کرده بودم ، نکرده بودم ؟ همون زمانی که گرگا جلومون بودن و بهش اعتماد کردم و گفتم
کمکمون کنه ، و کرد
همون لحظه اي که قرار بود دوباره سوار هواپیما بشیم و من باز
هم به حرف امیرمهدي بهش اعتماد کردم وسالم رسیدیم تهران .
و باز اعتماد کردم بهش تا حواسش به پدر و مادرم باشه . و بود .
بابا براي جلوگیري از هر اتفاقی خیلی سریع
دکتر خبر کرده بود تا فشار مامان بالاتر نره .
و به لطف داروهاي دکتر، مامانم چیزیش نشده بود .
من سه بار به خدا اعتماد کردم .
و حالا چرا داشتم بی توجه به
همون خدایی که شنیده بودم گفته خودت رو از نامحرم بپوشون با اون سر و وضع می رفتم پیشواز پویا ؟
با اطمینان برگشتم سمت کمد .
یه بلوز آستین دار و شلوار بلند
برداشتم .
کاش امیرمهدي بود و می دید .
بازم امیرمهدي !
نمی دونی که لبخندت خلاصه اي از بهشت است و نگاه به بند کشیده ات ، شریف ترین فرش پهن شده براي استقبال از دلم ، که هوایی حوا بودن شده ....
باور نمی کنی که من از ملکوت نگاه تو به عرش رسیدم ....
حرف هاي تو بارانی بود که زمین لم یزرع دلم را به بهاري سبز
و شکوفایی مهمان کرد ....
نمی دونی امیرمهدي .
نمی دونی چه حالیم .
نمی دونی !
لباسم رو عوض کردم و از اتاق خارج شدم ......
پویا با ورودم به هال بلند شد و ایستاد .
براي اینکه به آشفتگیم پی نبره لبخند زدم .
پویا – سلام پرنسس من .
من – سلام .
و با دست اشاره اي کردم که بشینه .
وقتی هر دو نشستیم مامان با سینی چاي وارد شد .
به صورت مامان هم لبخندي زدم و بابت چاي تشکر کردم
می دونستم به خاطر اینکه گفته بودم جوابم به پویا مثبته تو خونه راهش دادن .
وگرنه که هیچ پسر غریبه اي به این راحتی اجازه ي ورود به خونه رو نداشت .
💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_نود_و_هشتم
نمی دونی امیرمهدي .
نمی دونی چه حالیم .
نمی دونی !
لباسم رو عوض کردم و از اتاق خارج شدم ......
پویا با ورودم به هال بلند شد و ایستاد .
براي اینکه به آشفتگیم پی نبره لبخند زدم .
پویا – سلام پرنسس من .
من – سلام.
و با دست اشاره اي کردم که بشینه .
وقتی هر دو نشستیم مامان با سینی چاي وارد شد .
به صورت مامان هم لبخندي زدم و بابت چاي تشکر کردم
می دونستم به خاطر اینکه گفته بودم جوابم به پویا مثبته تو خونه راهش دادن .
وگرنه که هیچ پسر غریبه اي به این راحتی اجازه ي ورود به خونه رو نداشت .
مامان ظرفی پر از شیرینی هم آورد و روي میز گذاشت و به بهونه ي غذاي روي گازش رفت آشپزخونه وتنهامون گذاشت .
با رفتن مامان ، پویا شرم رو کنار گذاشت و با خم شدن به سمتم دستم رو گرفت .
گرماي دستش روي دستم که نشست یادآور گرماي دست دیگه اي
شد .
بدون اینکه توجه کنم چقدر تفاوت هست بین هر دو پسر .
دست پویا بود ولی من گرماي دستی که چند روز پیش رو حس میکردم .
دست من کجا و این کجا ؟
اخم کردم.
اخمم رو که دید جا خورد .
دلم می خواست با بدترین لحن ممکن بهش بگم که حق نداره نزدیک بشه .
اما به جاي هر حرفی خم شدم و فنجون چاي رو از روي میز برداشتم .
پویا که انگار بادش خالی شده بود مشکوك نگاهم کرد .
و در همون حال دست برد و فنجونش رو برداشت کاش می رفت .
حضورش رو نمی تونستم تحمل کنم .
به جاي چاي انگار داشتم
زهر می خوردم .
یاد امیرمهدي باعث می شد براي هر چیزي تردیدکنم .
دلم می خواست یه گوشه بشینم و به امیرمهدي و حرفاش فکر کنم .
لحظه به لحظه اي که تو اون کوه ها گیر
افتاده بودیم رو مرور کنم .
یه مرگم شده بود .
می دونستم یه
چیزي شده .
حالا تأثیر خود امیرمهدي بود یا حرفاش ؛ نمیدونستم .
بی اختیار برگشتم سمت پویایی که به خاطر سکوت من سکوت
کرده بود و زیر چشمی نگاهم می کرد گفتم .
من – تو چرا اینجایی ؟
ابروهاش به آنی پرید بالا
پویا – نباید باشم ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌺⃟⃟🕊
#امامزمانﷺبهشیعیانشمیفرمایند:
اگـر دُعا ڪُنید ، بـَرای دُعایـتــان آمین میگویم
و چِنانچِہ دُعا نڪنید،مَن برایـتــان دُعا میڪنم
بـَرای لغـزشهایٺـان اسٺغفـار میڪنم
وَ حتـۍ بوے شُمـا را دوسٺ دارم:)🥺❤️🩹
🍃°•
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🍃 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad