💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_سی_و_نهم
راست می گفت .
خوشگل بود .
تموم ست دستشویی کرم نارنجی
بود .
از حوله تا صابون و فرچه ي شستشوي
دستشویی .
حتی سنگ دستشویی .
اینه ي توي دستشویی خیلی زیبا بود .
در اصل دکور شیشه اي بود
که وسطش آینه اي تعبیه شده بود و دور تا
دورش دکور بود .
پر از انواع صابون هاي فانتزي .
به قدري زیبا بود که دهنم باز مونده بود .
کنار دکور شیشه اي هم یه دکور کوچیک تک هم بود که سرش باز بود و جاي قرار دادن بوگیر .
کار هر کی بود نشون می داد باید
خوش سلیقه باشه .
و چه کسی غیر از مادر امیرمهدي
می تونست این کار رو کرده باشه ؟
پس وقتی می گفت دلش می خواد همسرش شبیه مادرش باشه منظورش خوش سلیقگیش بود ؟
یا شایدم هنرهاي دیگه اي هم داشت و من نمی دونستم !.
سري تکون دادم .
من – حالا چیکار کنم ؟
رضوان – چی رو ؟
من – خیلی خوش سلیقه ست .
رضوان – والا تو هم خوش سلیقه اي . به خصوص تو لباس پوشیدن .
البته اگر پوشیده تر لباس بپوشی معرکه
می شی .
نگاهش کردم .
من – تعارف می کنی ؟
سري تکون داد .
رضوان – نه .
دارم واقعیت رو می گم .
در ضمن من که سلیقه ت رو تو همه چی می پسندم .
به خصوص تزیین وسایلی که برام اوردین . یادته ؟
یادم بود .
روزي که براي تعیین مهریه و تاریخ عروسی رفتیم خونه شون تموم هدیه هایی که براش بردیم رو خودم تزیین کردم .
ولی تزیین هدیه خیلی راحت تر از دکور خونه بود .
من – اون فرق می کرد .
رضوان – سخت نگیر .
هر کس سلیقه ي خودش رو داره .
تو هم بد سلیقه نیستی .
با هم برگشتیم داخل حیاط .
کسی متوجه غیبت طولانیمون نشد به
جز مامان .
که با نگرانی نگاهمون می کرد
.
هنوز ایستاده بودیم که امیرمهدي " یاالله " گویان وارد حیاط شد و رو به ما گفت ....
💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_چهلم
هنوز ایستاده بودیم که امیرمهدي " یاالله " گویان وارد حیاط شد و رو به ما گفت .
امیرمهدي – خانوم صداقت پیشه .
اومدن دنبالتون .
مامان و خانوم درستکار همزمان بلند شدن . مامان با خوشرویی جواب تعارفاتشون مبنی بر موندن بیشتر رو داد
و هر سه خداحافظی کردیم .
از در خونه شون که بیرون رفتیم مهرداد و امیرمهدي رو در حال حرف زدن دیدم .
نگران چشم دوختم به حالت صورتشون .
می ترسیدم مهرداد به خاطر راضی نبودن ، رفتار خوبی نداشته باشه .
ولی صورت هر دو معمولی بود .
باگفتن " خداحافظ " به امیرمهدي داخل ماشین نشستیم .
مهرداد و امیرمهدي با لبخند به هم دست دادن و خداحافظی کردن .
مهرداد که سوار ماشین شد مامان رو بهش پرسید .
مامان – پسر خوبیه . نه ؟
مهرداد بدون اینکه نگاه از رو به روش بگیره جواب داد .
مهرداد – تو برخورد اول بد نبود .
و با این حرفش نشون داد هنوز مونده تا راضی بشه .
به خودم دلداري دادم که هنوز برخورد بیشتري با امیرمهدي نداشته .
می دونستم امیرمهدي با رفتارش مهرداد
ناراضی رو هم به راه میاره .
مگه می شد آدم این همه خوب باشه
و کسی دوسش نداشته باشه ؟
با این فکر تو دلم لرزید .
یعنی همونقدر که براي من شیرین بود
براي دیگران هم بود ؟
دختراي خونواده شون چی ؟ نکنه ... نکنه ....
یعنی از اون خونواده هایی بودن که ازدواج با فامیل رو به غریبه ها ترجیح میدن ؟
تو دلم نالیدم " نه خدا .
نه. تو رو به هر چی مقدسه قسم می دم . من تحمل دیدن امیرمهدي با دختر دیگه اي رو ندارم با زنگ گوشیم دست از فکر برداشتم .
گوشی رو از کیفم بیرون آوردم .
سمیرا بود .
تازه یادم افتاد میخواستم روز بعد از مهمونی باهاش تماس بگیرم.
ولی چون اون روز مامان قضیه ي امیرمهدي رو به بابا گفت و اون مسائل و ناراحتی بابا پیش اومد به کل یادم رفته بود .
قبل از قطع شدنش جواب دادم .
من – سلام سمیرا .
سمیرا – سلام مارالی . چطوري ؟
کم پیدایی !
من – هستم .
فقط یه مدت حوصله ي جمع رو نداشتم .
سمیرا – جدي ؟
من فکر کردم چون با پویا به هم زدي نمیاي تو جمعمون .
💚🤍💚🤍💚🤍
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌺⃟⃟🕊
#امامزمانﷺبهشیعیانشمیفرمایند:
اگـر دُعا ڪُنید ، بـَرای دُعایـتــان آمین میگویم
و چِنانچِہ دُعا نڪنید،مَن برایـتــان دُعا میڪنم
بـَرای لغـزشهایٺـان اسٺغفـار میڪنم
وَ حتـۍ بوے شُمـا را دوسٺ دارم:)🥺❤️🩹
🍃°•
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🍃 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
مادر انتقام اشک هاتو مهدی یه روز میگیره...🖤 #امام_زمان #فاطمیه ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
گفتم برات ؟ 🥺
فاطمه یک نفر نبود برای علی ...
یک سپاه بودا ...
پشت و پناه علی بود :))💔
فاطمه ...
یه لشکر بود
تا فاطمه بود
علی بی نیاز بود ؛
فاطمه که رفت ...
علی بی کس شد
گفتم برات ؟! 🥺
فاطمه همه کس و کار علی بود 💔!
#فاطمیه
#قرارصبحگاهۍ📿
•••
وما در هیاهوی روزگار اگر آرامیم
،دلمان به خدا گرم است😍،
صبح را با نام و یادش آغاز میکنیم،
بسم الله الرحمن الرحیم🌱
#صبحتون_پرخیر_وبرکت🌻🍂|
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
.💫.
✍🏻 آیـتاللـه فاطمی نیـا :
یک خشم فرو خوردن، انسان را
از هزار رکعت نمـــاز، زودتــــر بـه
خــــــدا مـیرســانـــــد💚🌱
چقدراهلکنترلخشمهستیم؟
#روزتبخیرمهربون☺️
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹‹👀📌››
میدوني چرا نماز صبح خواب میمونی
و نمازت قضا میشه ؟😢⤴️ .
- استاد عالی -
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
✨ قَلِيلٌ تَدُومُ عَلَيْهِ، أَرْجَى مِنْ كَثِيرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ
🔅 کار اندكى كه بر آن مداومت كنى، بهتر است از بسيارى كه از آن ملول گردى.
📚 نهج البلاغه، حکمت ٢٧٨
🌱#حدیثانـہ
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#شک_در_انجام
❓حاجآقا میخوام بدونم اگه توی نماز شک کنی یه چیزی رو خوندی یا نه، باید چیکار کنی؟
- چه سؤال خوبی پرسیدی؛ این مشکل خیلیهاست.
👌 ببین اگه در نماز شک کنی که یکی از کارهای واجب نماز رو انجام دادی یا نه، ولی هنوز شروع به جزء بعدی نکردی، باید دوباره همون چیزی رو که شک داری، بخونی.
ولی اگه شروع کردی به جزء بعدی نماز، دیگه لازم نیست به شک خودت توجه کنی و باید نمازت رو ادامه بدی. مثلاً:
🔷 اگه در حال رکوع یا قنوت شک کنی سوره رو خوندی یا نه، نباید به شکت اعتنا کنی.
🔶 اگه بعد از ركوع و سجده شک كردی كه كارهای واجب اون، مثل ذكر و آرامبودن بدن رو انجام دادی يا نه، نباید به شک خودت اعتنا كنی.
🔷 قبل از برخاستن در رکعت اول و سوم یا قبل از شروع تشهد در رکعت دوم و چهارم، اگه شک کنی که یه سجده بهجا آوردی یا دو تا، چون هنوز وارد جزء بعدی نشدی، باید یه سجده دیگه انجام بدی؛ ولی بعد شروع تشهد یا بعد بلندشدن، دیگه به شکت اعتنا نکن و نماز رو ادامه بده.
⭕️ نکته: درباره شک در صحت یا انجام تکبیرةالاحرام بین مراجع تفاوت نظرهایی هست که بعداً میگیم.
📚 توضیحالمسائل مراجع، م957، 1016، 1170و 1168؛ آقا، رساله نماز و روزه، م207، 348 و 357.
⬅️#احکامبهزبانخیلیساده
✅#حکم_۸۵
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#سخن_بزرگان
هرجا کم آوردی، پول نداشتی، حوصله نداشتی، کار داشتی باطریت تموم شده بود، تسبیحت رو بردار و صدبار بگو أَسْتَغْفِرُ ٱللَّٰهَ رَبِّي وَأَتُوبُ إِلَيْه؛ آروم میشی. 📿💚
✍آیتاللّٰهبهجت
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#تصادف #رانندگی #خسارت
⁉️سلام حاج آقا. گفتی به من که باید خسارت خط و خشی که روی ماشین مردم انداختم، بدم؛ اما نگفتی به کی بدم و چطوری؟
┅═✧❀🍂🌼🍁🌼🍂❀✧═┅┄
🥸 بابام با ماشین تصادف کرده زنگ زده به من دعوام میکنه...
می گم چی شده؟ میگه تصادف کردم
می گم چرا منو دعوا میکنی؟
میگه وقتی تصادف کردم داشتم به آینده
تو فک می کردم😐😂
⬅️#احکامبهزبانخیلیساده
✅#حکم_۸۶
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
✅توصیههای طلایی حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) برای سعادتمندی در زندگی
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_چهل_و_یکم
من – سلام سمیرا .
سمیرا – سلام مارالی . چطوري ؟ کم پیدایی !
من – هستم .
فقط یه مدت حوصله ي جمع رو نداشتم .
سمیرا – جدي ؟
من فکر کردم چون با پویا به هم زدي نمیاي تو جمعمون .
با پویا به هم زدم ؟ من ؟ کی که خودم خبر نداشتم !
اصلا کی همچین چیزي رو به سمیرا گفته بود ؟
براي اینکه بتونم بفهمم چه خبره به سمیرا یه دستی زدم .
من – تو از کجا فهمیدي ؟
سمیرا – از همون شب مهمونی .
اخه وقتی دیدم پویا با یه دختر دیگه اومد فهمیدم باید به هم زده باشین .
وگرنه پویا بدون تو جایی نمی رفت ..........
یه حالی شدم .
پس اون " یه کاریش می کنم " پویا ، این بود ؟
اینکه با یه دختر دیگه بره تو مهمونی دوست من ؟
چه زود براي نبودن ها جانشین پیدا کرده بود ! یا شاید تو آستینش داشت و
رو نمی کرد ؟
پس چرا بعد از مهمونی دائم زنگ می زد و می خواست که با هم بریم بیرون ؟
روي من چه حسابی باز کرده بود که هم با من بود و هم با یکی دیگه ؟
دلم به درد اومد .
بغض میون گلوم نشست .
حلاوت دیدن امیرمهدي بهم زهر شد .
با " الو . الو " گفتن هاي سمیرا بغض رو پس زدم و جواب دادم .
من – هستم سمیرا جان .
سمیرا – فکر کردم قطع شده .
حالا کی به هم زدین ؟
دست بردار نبود که !
من – راستش یه مدت بود که تو رابطه مون تردید کرده بودم .
همینم شد زمینه ي به هم زدن .
پویا یه مقدار کم طاقت بود .
با این حرفم نگاه مامان و رضوان نشت روم . مهرداد هم از آینه نیم نگاهی بهم انداخت .
به سمیرا دروغ نگفتم .
فقط مسئله رو براش باز نکردم .
در اصل من رابطه رو به هم نزدم .
این پویا بود که باکارش تردید من رو از بین برد .
همونجا ، تو ماشین ، پویا رو براي همیشه کنار گذاشتم .
من مرد نامرد نمی خواستم .
شایدم حق داشت .
چون من هم جانشینی براش پیدا کرده بودم .
ولی من شیفته ي اخلاق و رفتار امیرمهدي شدم .
هنوز مونده بود تا پویا رو کامل کنار بذارم . رفتار آرمانی امیرمهدي باعث شد تو انتخاب پویا شک کنم .
این تقصیر من نبود .
پویا از مرد آرمانی من فاصله داشت
💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_چهل_و_دوم
رفتار آرمانی
امیرمهدي باعث شد تو انتخاب پویا شک کنم .
این تقصیر من نبود
. پویا از مرد آرمانی من فاصله داشت .
***
خونه که رسیدیم مامان و رضوان بدون عوض کردن لباس هاشون پشت سرم به اتاقم اومدن .
برگشتم و نگاهشون کردم .
می دونستم براي شنیدن چه چیزي
اومدن .
از تو ماشین سکوت کرده بودن .
انگار می ترسیدن جلوي مهرداد چیزي بپرسن
مهرداد با حضور پویا هم چندان موافق نبود .
به خصوص که عقیده داشت آدم همسر آینده ش رو از تو مهمونی پیدا نمی کنه .
گرچه که پویا از همون اول وقتی دید پیشنهاد دوستیش رو قبول نمی کنم توسط خونواده ش جلو اومد .
ولی این باعث نشد مهرداد موافقت کنه .
براي عروسیش هم چون مامان و بابا حرفی نزدن ، با حضور پویا مخالفت نکرد و من حس کردم بیشتر به خاطراینکه عروسی جدا بود ، چیزي نگفت .
مامان و رضوان منتظر نگاهم می کردن .
سري تکون دادم به معناي " چیه ؟ "
مامان – چرا به سمیرا گفتی به هم زدي ؟ چرا بعدش رنگ و روت اینجوري شد .
با اینکه دلم نمی خواست حرفی از پویا بزنم ، ولی چون مامان سوال کرد مجبور شدم به جواب دادن .
من – پویا با یه دختر دیگه رفته مهمونی سمیرا .
ابروهاي مامان به وضوح بالا رفت .
رضوان هم با چشماي گشاد
شده نگاهم می کرد .
شونه اي بالا انداختم .
من – سمیرا فکر کرده بود ما به هم زدیم که منم گذاشتم تو خیال خودش بمونه .
نگاه مامان پر از غم شد .
مامان – با اینکه خیلی ازش خوشم نمیومد ، ولی توقع این کار رو هم ازش نداشتم .
درمونده از بازي روزگار گفتم .
من – باید تمومش کنم دیگه ، نه مامان ؟
مامان سري تکون داد .
مامان – معلومه .
من دختر به آدم هوسباز نمی دم .
و طلبکارانه از اتاق خارج شد .
می دونستم اگر پویا یک بار ، فقط یک بار دیگه بخواد زنگ بزنه مامان بدجورباهاش برخورد می کنه .
💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌺⃟⃟🕊
#امامزمانﷺبهشیعیانشمیفرمایند:
اگـر دُعا ڪُنید ، بـَرای دُعایـتــان آمین میگویم
و چِنانچِہ دُعا نڪنید،مَن برایـتــان دُعا میڪنم
بـَرای لغـزشهایٺـان اسٺغفـار میڪنم
وَ حتـۍ بوے شُمـا را دوسٺ دارم:)🥺❤️🩹
🍃°•
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🍃 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیــدموناامیــــدنکنامامعبـّـاس🤍🌙
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
امیــدموناامیــــدنکنامامعبـّـاس🤍🌙
ما عبـــاسبنعلــۍ"ع" را داریم میان ِتمام ِنداشته هایمان : )!🥺
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
امیــدموناامیــــدنکنامامعبـّـاس🤍🌙
-#شنبـہهـاےامالـبنینۍ♥
سفرهدارهشنبههاےڪربُبلا✨
درخانهایۍ کہ مــادرش "امالبنین" باشد ؛
باید پسر راخلقوخویۍ این چنیـن باشد . .!(:
#السـݪامعلـیکیـاامالـبنـیـن✋
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad