eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
230 دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
64 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ اهمیت و فواید روزه 📖خداوند در آیه ۱۸۴ سوره بقره می‌فرماید: «وَ أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ». روزه گرفتن براى شما بهتر است اگر بدانید. 🌸پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله: روزه بگیرید تا سالم بمانید. (الدعوات ۷۶/‌۱۷۹) 🌷امام علی عليه السلام: روزه، نیمی از تندرستی است. (غررالحکم۱۶‌۸۳) ☑️ روزه علاوه بر تلطیف روح و تقویت اراده و تعدیل غرائز، آثار جسمی زیادی نیز دارد که نمی توان نقش روزه را در تأمین سلامتی و طول عمر و... نادیده گرفت. روزه گرفتن، استراحتی است که به بدن این امکان را می دهد که خود را برای ترمیم و نظافت درونی و بیرون ریختن مواد مزاحم بسیج نماید و دوباره خود را پاکسازی و بازسازی کند. (استاد سرمدی) / 🌿 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
10.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🫕𓆪• . •• •• آموزش دســر یــک افطارۍ ساده و خوشمزھ:😍 . ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
❓شام بخوریم یا ناهار ✅ در سبک زندگی اسلامی وعده های اصلی غذا صبحانه و شام است و ناهار نداریم، ناهار نخوردن و بجای آن استراحت قیلوله(خوابِ یک ساعت قبل از ظهر) موجب سلامتی و تناسب اندام است. ♦️در صدر اسلام مسلمین ناهار نمیخوردند و ناهار از زمان معاویه شکم پرست باب شد! ❓آیا میدانید معنای کلمه ناهار چیست؟ ☑️ دهخدا برای ما معنی میکند: معنای کلمه ناهار: نا: به معنای منفی و سلب کردن آهار: به معنای خورش و غذا ناهار: به معنای غذا نخوردن 🔶‍ وقت ناهار است یعنی وقت نخوردن است، یعنی زمانی که نخوردن موجب سلامتی بدن میشود. 🔷‍ شام وعده غذایی بسیار مهمی است که به هیچ عنوان نباید ترک شود. ☑️ روزه گرفتن بهترین راه ترک وعده ناهار است. بعد از روزه گرفتن در ماه رمضان، تمایل به خوردن غذا در وعده ناهار از بین می‌رود و این بهترین فرصت برای ترک کامل وعده ناهار است. / 🌱 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
توصیه ای مهم برای ایام پایانی ماه رمضان مرحوم استاد فاطمي نيا (ره) : از اولياء الهي ، سينه به سينه ، يك يادگاري دارم كه عمل به آن بركات فراواني دارد ماه مبارك رمضان ، اين ضيافت الهي را با يك زيارت جامعه ي كبيره به اخر برسانيد . در اثر اين عمل، اين ضيافت چنان رنگين خواهد شد كه اثارش از عقول ما خارج است و روزي به كار خواهد آمد كه آن روز هيچ چيز ديگري به كار نخواهد آمد. ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
7.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ویدیوی وایرال شده از قرآن خوندن فوق‌العاده و احساسی پسر شمالی در برنامه محفل شبکه سه 😍 👌 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 رضوان – شاید منتظره تو قدم جلو بذاري . پوزخند زدم . من – از هیچی خبر نداري رضوان . دستم رو گرفت . رضوان – بگو تا بدونم . ملتمس گفتم . من – نپرس . همون موقع مهرداد وارد اتاق شد . مهرداد – سلام مارال خانوم . لحن صحبتش یعنی تو باید می اومدي بیرون و سلام می کردي . بلند شدم ایستادم . من – سلام . اشاره کرد به بیرون . مهرداد – بیاین مامان هندونه آورده . قبل از اینکه بگم " من نمیام " رضوان رو به مهرداد گفت . رضوان – می گه فردا نمیاد . من از طرفش قول رفتن دادم . مهرداد نیم نگاهی بهم انداخت و جواب رضوان رو داد . مهرداد – میاد . اخم کردم . من – نمیام . اخم کرد . مهرداد – میاي . زشته . و برگشت و از اتاق خارج شد . رضوان که خیره به اخم شوهرش بود ، برگشت به سمتم . رضوان – فردا عموشون هم هست با زن عموشون و ... من – ملیکا ؟ رضوان – آره . حس حسادت می ذاشت حضور ملیکا رو اونجا ، کنار امیرمهدي تحمل کنم ؟ یا اینکه با موضوع پیش اومده راه رو براي رقیب باز می ذاشتم ؟ دوباره سردرگم شدم . باید چیکار می کردم ؟ حس حسادتم به قدري قوي بود که نذاره درست فکر کنم . سر دو راهی رفتن و نرفتن گیر کرده بودم، ودر آخر قبول کردم بروم. *** 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 با تردید به رضوان نگاه کردم . جلوي در خونه شون بودیم و من دوباره دچار تردید شده بودم . اگر راهم نمیداد داخل بشم ؟ زنگ رو زد و برگشت نگاهم کرد . رضوان – آروم باش . نفس عمیقی کشیدم ولی آروم نشدم . تازه قلبم هم بناي ناسازگاریش رو گذاشت و شروع کرد پر حرص به دیواره هاي سینه م فشار اوردن . مهرداد هم بعد از بستن در ماشینش اومد کنارمون . در با صداي تیکی باز شد و من با فشار دست مهرداد به جلو رونده شدم . انگار می دونست اگر هولم نده تا ابد همونجا می مونم و پاهام بناي رفتن نمیذارن وارد حیاطشون شدیم . کلی کارتن بسته بندي شده کنار هم چیده شده بود و چندتا فرش لوله شده . قاب تخت خواب ها و بوفه ي چوبی طلایی رنگشون . وارد خونه شدیم . هم چیز جمع شده بود و کل خونه خالی و خالی بود . همه هم وسط هال در حال کار بودن . عمو و زن عموشون . طاهره خانوم و آقاي درستکار . نرگس و رضا . و امیرمهدي و کنارش هم ملیکا . نزدیک هم . بلند سلام کردیم . همه جواب دادن . امیرمهدي با مهرداد که به طرفش رفته بود دست داد و نگاهش رو از فراز شونه ش به سمتم کشید . اخمش دلم رو لرزوند . نباید می اومدم ... مهرداد با گفتن " خب از کجا شروع کنیم ؟ " نگاه امیرمهدي رو متوجه خودش کرد . اقاي درستکار جوابش رو داد . درستکار – منتظریم ماشین بیاد و اسباب ها رو بار بزنه . الانم داریم همه ي وسائل رو می بریم تو حیاط که زیاد معطل نشیم . مهرداد سري تکون داد . و رفت کمک عموي امیرمهدي که داشت مبل ها رو تکون می داد براي بردن تو حیاط . رضا هم با کمک آقاي درستکار میز ناهارخوري رو برداشته بودن . نرگس به من و رضوان اشاره کرد . نرگس – وسائل اتاق من هنوز مونده . به سمت اتاق نرگس رفتیم . اما وسط راه من خشک شدم از دیدن ملیکایی که به سمت کارتون بزرگی خم شده بود و می خواست به امیرمهدي تو بلند کردنش کمک کنه . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
«💚🌱» از همنشینۍات رمضـان هم کریــم شد . . . ! :) • • 🌱¦↫ 💚¦↫ ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad