♦️علائم گرمازدگی و روشهای پیشگیری🥵
#سلامتی🌱
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
•🍒💛•
تو مسیرے باش که خــــدا پشتت باشه حتـۍ اگه همه رو به روٺ باشن ... ! 🌱☁️
#حالخوب ☺️
-
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
14.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #آشپزی ••
نـاگت مرغــ🧡🍗
مـواد لازم :
◗ ۱ عدد سیـنهـ مرغ 🐔
◗ ۲ عدد نان تـست 🍞
◗ ۲ عدد پنیر ورقه ای💛
◗ ۵ قاشـق غذاخوری شیر 🥛
◗ ادویهها ( نمک و فلفل ، کاری ، پودر سیر )
◗ ۲ بسـتهــ کرانچی پنیری
◗ پنیـر پیـتزا
.
.
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هشتاد_و_هفتم
پساون همه حق به جانبیت کجا رفته ؟ "
و من نا مطمئن از چیزی که حس مي کردم شاید حرف دل
امیرمهدیه به سمت پورمند و پویا برگشتم.
دست پورمند مشت شده تو سینه ی پویا فشار مي اورد . با جدیت و سرسختي رو به پویا گفت:
-یقه م رو ول کن عوضي!
و پویا مثل خودش جواب داد:
-ول نكنم چیكار مي کني ؟
-مي زنم لهت مي کنم.
باز پویا پوزخند زد:
_توبلدی از شلوارت رو بالا بکشی که از این زرا مي زني ؟
-دلت مي خواد امتحان کنیم ببینیم مي تونم یا نه ؟
پویا با حرص به عقب هولش داد:
-گمشو بابا!
و انگشت اشاره ش رو به سمت پورمند گرفت:
-نفهمم بازم بهش چراغ بدی که یه راست ميفرستمت اون دنیا.
پورمند هم با پوزخند تمسخر امیزی جواب داد:
-این نیاز به چراغ نداره ، یه طناب مي خواد که خودم مي ندازم دورش و مي کشمش.
پویا رفت به سمتش . دستای مشت شده ش مي رفت بشینه تو صورت پورمند.
و در همون حین گفت:
-زنده ت نمي ذارم.
کسي بهم نهیب زد "باز که وایسادی نگاشون مي کني ؟ "
و من بي اختیار ، با صدای جدی و اخمي که رو صدام به حد
کافي تأ ثیر داشت گفتم:
-جفتتون خفه شین!
سر هر دو نفر به سمتم چرخید.
تحیر از چشماشون سرازیر بود.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هشتاد_و_هشتم
تحیر از چشماشون سرازیر بود.
پورمند حق داشت چون من رو در گذشته ندیده بود ، تنها رفتاری که از من دیده بود ؛ شكستن در مقابل سكوت
امیرمهدی بود.
پس حیرتش بي دلیل نبود .
اما دلیل حیرت پویا رو نفهمیدم .
که البته به لطف خودش و حرفي که زد تونستم حدس بزنم.
چشماش رو کمي تنگ کرد و با لحني که تمسخرش کمي
مشهود بود گفت:
-قبلنا انقدر بي ادب نبودیا . تأثیر اونیه که رو تخت خوابیده یا این ؟
و با ابرو به پورمند اشاره کرد.
خب این حرفش کمي درست بود ! بي ادبي!
البته برای مارال قبل از امیرمهدی این حرفا معني نداشت
اما برای این مارال تازه پا گرفته و دستخوش طوفان ،چرا.
کِي امیرمهدی بد حرف زدن یادم داده بود ؟ اون که تو بدترین زمان ، تو بدترین موقعیت باز هم دست از درست
حرف زدن برنداشت !
حتي احترام به من رو فراموش نكرد !
پس من چرا یادم رفت ؟
درسته که دو تا آدم رو به روم شایسته ی احترام نبودن اما
معلم من کاری به این کار ها نداشت . امیرمهدی بااینكه هیچ احترامي از پویا ندید اما همیشه درست حرف
زد باهاش!
حتي اون روزی که عموش با بدترین الفاظ من و امثال من رو به باد انتقاد گرفت و به اضم حلال کشید باز هم محترمانه حرف زد اما کوبنده !
اون روز سعي کرد بیشتر با
اعمال و رفتارش جواب بده تا بي احترامي . اون روز
حرمت نگه داشت و حرمت نگه داشتن رو به منم یاد داد .
معلمي بود که درس در سكوت داد و در نگاه . پس چرا من نمي تونستم درسم رو درست پس بدم ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
-💐-
چنان عید غدیرش
دلبرا افتادہ در عالم
زِ یڪ هفته جلوتر
مۍروم از خود به قربانش...🌿
💙⃟⃟🍀
اولضمیرغائبمفردکجایـۍ؟!
اےپاسخآدینـههاۍپرمعمـــا
منگریهمۍریزمبهپاےِجادهاٺ
تاآیینهکارۍڪردهباشممقدمترا.(:
"الّلهُــــــمَّعَجِّــــــللِوَلِیِّکَـــــ الْفَـــــــــرَجْ"
—————— ⋅ 𔘓 ⋅ ——————
🌼تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا
#پنجصلواٺ5⃣
🕊بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم
#دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📜
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#روزخـودراباقــرآنشـروعڪنید📖
#قــرارصبحگـــاهۍ🌿
-
امـــام علـــۍ "علیه السلام"
هرخانهاےڪهدرآن«قــــرآن»تلاوٺشود
واهـلآنبهذڪـرویـادخـــداونـدمشغول
باشندبرڪتونعمـتدرآنخانــهزیادو
ملائڪهدرآنجــاحاضــــرشوندوشیاطین
ازآنجادورشوند✨🤍.
-
#صبحتونمنـوربہنــامپرودگـــــار🌸(:
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
#افتتاحیه
🔹افتتاحیه کانون حاج سید احمد خمینی ره واحد خواهران
🗓 زمان
جمعه ۱ تیر ماه از ساعت ۹ تا ۱۱
شنبه ۲ تیر ماه از ساعت ۲۰:۰۰
تخفیف ۲۰ درصدی به مناسبت عید غدیر داریم . 🤩
🔹کسانی که کتاب قبلاً گرفتن ولی برگشت نزده اند
افتتاحیه فرصت خوبیه تا بدون جریمه کتاب را به کتابخانه برگردانند .
🔸از کسانی که کتاب درسی یا کتاب هایی که خوانده نمیشود و غیر قابل مصرف هست با تعداد قابل توجه حق عضویت دریافت نمی شود .
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
-
امـامسـجـاد علیهالسلام:
آنگاه که قائم ما قیام کند،
خدا آفت را از شیعیان ما
بزداید و دلهایشان را چون
پارههای آهن استوار سازد..!
#امام_زمان 💛
#حدیثانہ 🌱
-
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
#سـلامامـــامزمانـــم✋💐
نوشتہبود؛
.
توۍِآخرالزمانانقدربہبلادچارمیشیدکہ
بفهمیدتنهانداشتهتون، امام زمانتونہ🤍: )
|🌻•
هميشه يادٺ باشه ڪه زندگـۍ به عمر ڪردن نيست ، به رشد ڪردنه...🌱
✨#درگوشـۍباخــــــدا
-
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#تلـــــنگࢪانھ ✨
-
سلطان محمود غزنوی از طلحک پرسید:
فکر میکنی جنگ و نزاع چگونه بین
مردم آغاز می شود...؟🤔
طلحک گفت: ای پدر سوخته
سلطان گفت: توهین میکنی سر از بدنت
جدا خواهم کرد...!
طلحک خندید و گفت:
جنگ اینگونه آغاز میشود!
کسی غلطی میکند و کسی به غلط جواب میدهد...😏❗️
-
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「🌼🤍」
چهڪنمبافـــراقدلبـــرخـویش🥺❤️🩹
+باحالمناسبگوشکن
+پیشنهاددانلود
‹ 🌼⇢ #السݪامعلیڪیابقیةاللہ ›
‹ 🤍⇢ #سہشنبہهاےجمکرانۍ ›
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#امام_زمان یعنی عصارهی تمام انبیا ...
خدمت به او، کار کردن برایش، نشر مناقبش، گسترش فضائلش، آن هم در عصر غیبتش، گوهری ناشناخته است و فردای قیامت در حسرت آنیم که چرا یک قدم بیشتر میتوانستیم و برنداشتیم ..!
|آیت الله وحید خراسانی|
𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘𔓘
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
_
-
عبدالله بن جعفر حمیری گفت:
از محمد بن عثمان عَمری
-نائبخاصامامزمان-
شنیدم که می فرمود:
به خدا سوگند صاحب این امر هر سال
در مراسم حج حاضر می شود و
مردم را میبیند و آنان را می شناسد
و مردم او را نمی بینند و نمی شناسندش.
📖کمالالدینصدوق،ص۴۴۰
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_هشتاد_و_نهم
. پس چرا من نمي تونستم درسم رو درست پس بدم ؟
نمي تونستم ؟ باید تلاش مي کردم . مگر نه اینكه برای همپا شدن با امیرمهدی تلاش کرده بودم ، از اون که سخت
تر نبود ؟
پس کمي خودم رو جمع و جور کردم . آب دهنم رو قورت دادم.
همچنان اخم داشتم .
دنبال جمله ای گشتم تا بتونم شرِ
یكي از دو مرد رو به روم رو کم کنم .
از زیر چشم نگاهشون کردم.
پویا با لبخند کجي نگاهم مي کرد .
فهمیده بود حرفش بي
تأثیر نبوده
اما پورمند ابرو گره کرده خیره بود بهم.
چیزی مثل برق از ذهنم گذشت .
حس مي کردم نمي تونم
تو یه زمان جواب هر دو رو جلوی اون یكي بدم . چه بسا مداخله ی هر کدوم اوضاع رو بغرنج مي کرد.
اخمم رو بیشتر کردم و خیلي جدی و خشك رو به پورمند
گفتم:
-بعداً حرف مي زنیم . بهتره برین به کارتون برسین!
و در حقیقت فرستادمش دنبال نخود سیاه تا سر فرصت برای اون همه گستاخیش حرفي دست و پا کنم که نتونه
دیگه قدم جلو بذاره.
با اینكه نرمشي در رفتارم نبود اما پورمند لبخند زد . انگار
برای خودش رویابافي کرد و حرفم رو به منظور دیگه ای برداشت.
مهم نبود . به وقتش باید این آدم رو سر جاش مي نشوندم
پورمند نگاه عاقل اندر سفیهي به پویا انداخت و من رو
مخاطب قرار داد:
-پس تا بعد .
و چرخشي نمایشي زد و دستي برام تكون داد و رفت.
تو دلم بهش پوزخندی زدم .
مطمئناً چند روزی با تفكر
غلطش خوش بود . چه اهمیتي داشت ؟
رو کردم سمت پویا که داشت با بهت نگاهم مي کرد.
اول نوبت این بود بعد پورمند . تا کي دیگران مي خواستن
مواظب این نهال نو پا باشن ؟
تا کي مثل یه شاخه ی
طرد و شكننده مي خواستم به دیگران تكیه کنم ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍