◖✨♥️◗
جــامـانـده هاۍ ڪربوبلا را خبـــر ڪنید...
‹♥⇢#چهارشنبـههاےامــامرضایـۍ›
‹✨⇢#شبتــونڪربـݪایــۍ›
نَشَـوَد صُبـح اَگَـر عَـرضِ اِرادَت نَکُنَم؛
نـٰامِ زیبـٰاےِ تـورا صُبـح تِـلآوَت نَکُنَم:))!
‹🍃⇢#اَلسَـݪامُعَلَیڪَیـٰابقیَةاللّٰھِفِۍارضِہ›
‹🖤⇢#اَلسَـݪامُعَلَیڪَیـٰاابــٰاعبـداللـہ ›
#روزخـودراباقــرآنشـروعڪنید📖
#قــرارصبحگـــاهۍ🦋
-
[فَاذْكُرُونِيأَذْكُرْكُمْ
وَاشْكُرُوالِيوَلَاتَكْفُرُونِ ]
پسمرایادڪنیدتاشمارا
یادڪنمومراسپاسگزارید
وڪفراننعمتنڪنید.
|
سورهبقـــره-آیه۱۵۲| - #صبحتــونمنــوربہیــادپـرودگـــار🌍 🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
#اطلاعیه ✅بـرنامــه کلاسهاۍ فرهـنگۍ، قـرآنۍ، هنـری، ورزشی در #ترم_تابستان کانون سید احمد خمینۍ‹ره›
#گزارشتصـویرۍ
📖حفظ جـــزء ۳۰ قرآن ڪریم
🗓زمان ← یک شنبه و پنج شنبه ساعت ۱۷
👤مربیان ← سرکارخانم ها اسدی و سنجابی
📌مکان← خانه بهداشت (سابق)
#کانونسیداحمدخمینی_واحدخواهران
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
┅┄ ❥❥📖
رفیقتگرخداباشد،
هوادار؎قویداریッ💚'
‹✨⇢#درگوشـۍباخــــــدا
◖🤍✨◗
⇠ارزش مـــــــ🌝ــــــن در تـــــــــیــــــــپ و چـــــــــــــهرهام خلاصه نمیشود...
‹🤍⇢#چادرانه›
‹✨⇢#یـٰادگارمادرمونھ›
🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
#پروفدخترونہ - #ماهصفــر
-صرفابراۍقشنگسازۍپروفایلهاتون!((:❤️🔥
#حالخوب☺️
••
و اگــر امیدۍ در تو بمیرد
خــدا امیدهاۍ فراوان دیگـر
درونت زنــده میکند
همین قـــدر قشنـگ... ((؛🌻'
••
🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-
نحوه ارتباط امواٺ با عالم دنیـــا
-
#جهتشادیامواتصلوات🕊
🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
𓐇 𓏲࣪⋆ ֶָ֢֪ 🤍 𓂃.
بهتربتامــامحسین(ع)
زیـادسجدهکنید،
اخــلاقراعوضمیکند .
•حاجاسمائیلدولابی•
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
:)💔
فیالواقع ؛ قهرمانهاۍِ واقعیِ
ایـن انقلاب مــادران شهدا هستن . .
#پنجشنبههاےشهدایـۍ🥀
رفیق!
شھدایی زندگیڪردنبه
پروفایلشھدایینیست...!
اینڪه همونشھیدیکه
منعڪسشو
پروفایلمگذاشتم:
-چیمیگه
-دلشڪجاگیربوده
-راهشچیبودهو...مهمه!
+درنظربگیریمنهفقطدمبزنیم
#شهیدانہ / #تلـــــنگࢪانھ ✨
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_بیست_و_سوم
قابل گفتن نیست که از برخورد عمه ی امیرمهدی چقدر لذت بردم و دلم خنك شد . گاهي باید مانعي شد جلوی
پاهای زیادی دراز شده از گلیم آدم ها.
حین خونده شدن خطبه ، کنار امیرمهدی زانو زدم و کنار گوشش با صدای آرومي گفتم :
من –ببین امیرمهدی ! عقده نرگسه . تنها خواهرت . همون خواهری که خیلي دوسش داشتي . کاش مي تونستي
خودت بهشون تبریك بگي.
سرم رو کمي جلو بردم و به صورتش خیره شدم . نگاهش دوخته شده بود به نرگس و رضا که مقابل دیدش نشسته
بودن .
نرگس که "بله "رو گفت صدای صلوات و بعد از اون دست زدن بلند شد .
نرگس با صورت خندان نگاهش رو تو
جمع چرخش داد و یه لحظه خنده رو لباش خشك شد.
ناباور ، خیره به امیرمهدی ، بلند گفت:
نرگس –داره مي خنده . امیرمهدی داره ميخنده.
به ثانیه ای نكشید که همهمه ای مبهم شكل گرفت.
سرها به سمت امیرمهدی چرخید و نگاه های ناباور دوخته شد به لب هایي که مدت ها بود جام سكون رو سرکشیده بودن .
منم اول مبهوت موندم . چه هدیه ای بهتر از این برای نرگس مي تونست وجود داشته باشه ؟
کم کم همه به خودشون اومدن و دورش حلقه زدن . اما امیرمهدی فقط نرگس رو نگاه مي کرد و همچنان لبخند به
لب داشت.
دلم مي خواست دست رو دستش بذارم و حضورم رو براش
اثبات کنم تا مسیر نگاهش ختم شه به چشمای من .
تا برای بار سوم مغزش حضورم رو ثبت کنه . دلم اندکي آرامش مي خواست از نسیم نگاهش .
اما دلم نیومد قطع کننده ی حرف های ناگفته بین چشماش با چشمای نرگس
باشم.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_بیست_و_چهارم
اما دلم نیومد قطع کننده ی حرف های ناگفته بین چشماش با چشمای نرگس
باشم.
در لحظه عوض شد جای نگاه های ناباور با نگاه های به اشك نشسته از شادی .
و البته لبخند های از ته دل.
شادی روی شادی برای خونواده ی امیرمهدی رخ داده بود
و اون ها به واقع استحقاقش رو داشتن.
دستي دور کتفم پیچیده شد لب هایي کنار گوشم زمزمه کرد:
_مرسي مارال جان . مرسي که این همه شادی رو تو یه روز بهم هدیه دادی. باورم نمیشه تو این سفر سه روزه
انقدر اتفاق خوب پشت سر هم افتاده باشه . ممنونم باعث این همه حس خوب شدی!
برگشتم و خیره شدم به چشمای پر اشك عمه.
تو این خونواده حس بزرگ بودن و اهمیت داشتن به دست
مي داد ، حس آدم بودن .
***
مي گن کوه به کوه نمي رسه اما آدم به ادم مي رسه . من این مثل رو به خوبي حس کردم درست وقتي که بعد از
عقد نرگس و اون همهمه ی خوشحال از لبخند امیرمهدی ،
با باباجون و مامان طاهره و عمه راهي بیمارستان شدیم.
شدت ذوق و شوق همه مون زیاد بود و یه حس خوب تو دلمون جوونه زده بود .
هم اشك به چشم داشتیم و هم
لبخند به لب .
نمي دونستیم از خوشحالي گریه کنیم یا
بخندیم!
به واقع امیرمهدی هدیه ی زیبایي به خواهرش داد ، لبخندی که مي دونستم اندازهی تموم دنیا برای نرگس
ارزش داره.
وارد بیمارستان شدیم و با خبر گرفتن از دکتر امیرمهدی ، کسي که به سمتش راهنمایي شدیم پورمند بود.
من به کل فراموشش کرده بودم.
انگار هیچوقت آدمي به اسم پورمند جفت پا نپریده بود وسط زندگیم .
به صورت خنده داری از دیدنش تعجب
کرده بودم
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🌻 ⃟🔗
رو؎ِدیـوارِدِلَـمهَڪشُـدِهبـٰاجُوهَـرِاَشڪ، پِـسَـرِفـٰاطِمِـه؏َـجِِللِـوَلیِـڪَالفَـرَج..!(:😔"
╿الّلهُــــــمَّعَجِّــــــللِوَلِیِّکَـــــ الْفَـــــــــرَجْ╽
—————— ⋅ 𔘓 ⋅ ——————
🌼تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا
#پنجصلواٺ5⃣
🌔بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم
#دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📜
🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
آقای خودم.mp3
3.06M
از
روی نی نگاه کن، سینه زنت رو ببین مثل همیشهارباب،بازپایحرفام بشین - #مداحیِزمیـنـه . - #حضــــرتِ128 . - #حسـنعطـایـۍ . [ پلی لیستِ روح !. ]
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
از روی نی نگاه کن، سینه زنت رو ببین مثل همیشهارباب،بازپایحرفام بشین - #مداحیِزمیـنـه . - #حضـــ
اگــر یه روز اومدم توۍ ِصحن کربلاٺ ، براٺ تعریف میکنم ڪه این روزا چقـدر سخت گـذشت (:😭💔
◖✨♥️◗
بدهـکـار داریـم میریـم هاااا. . .
فڪـــر نکنیـم کــارۍ ڪردیــم):!!!
‹♥⇢#شبجمعہحرمتآرزوسټ›
‹✨⇢#شبتــونڪربـݪایــۍ›
نَشَـوَد صُبـح اَگَـر عَـرضِ اِرادَت نَکُنَم؛
نـٰامِ زیبـٰاےِ تـورا صُبـح تِـلآوَت نَکُنَم:))!
‹🍃⇢#اَلسَـݪامُعَلَیڪَیـٰابقیَةاللّٰھِفِۍارضِہ›
‹🖤⇢#اَلسَـݪامُعَلَیڪَیـٰاابــٰاعبـداللـہ ›
#روزخـودراباقــرآنشـروعڪنید📖
#قــرارصبحگـــاهۍ🦋
-
[فَاذْكُرُونِيأَذْكُرْكُمْ
وَاشْكُرُوالِيوَلَاتَكْفُرُونِ ]
پسمرایادڪنیدتاشمارا
یادڪنمومراسپاسگزارید
وڪفراننعمتنڪنید.
|
سورهبقـــره-آیه۱۵۲| - #صبحتــونمنــوربہیــادپـرودگـــار🌍 🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼