💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_چهلم
-کاش همون دیروز گفته بودی چي شده یه کاری مي کردیم!
مهرداد پر حرص جواب مامان رو داد:
-چیكار مي کردیم ؟ مي رفتیم به این دکتره مي گفتیم مواظب خودت باش چون پویا کلا بالاخونه رو اجاره داده ؟
رضوان به حالت اعتراض صداش کرد و باعث شد مهرداد حرفش رو ادامه نده . در عوض لیوان آب رو به دهنش
نزدیك کرد و یه نفس سر کشید.
دوباره مامان به حرف اومد:
-حالا صبر کنین باباتون بیاد ببینیم راست گفتن یا نه!
خونه که رسیدم و ماجرا رو گفتم مامان سریع با بابا تماس گرفت و ازش خواست تا بره بیمارستان و پرس و جویي
بكنه . فكر مي کردن شاید حرف دوست پویا صحت نداشته باشه ولي من مي دونستم که از اون دوتا آدم هر کاری بر میاد.
مهرداد لیوان رو پایین آورد و شماتت بار نگاهم کرد و گفت:
_اصلا ً تو راست مي گي تا کي قراره تو رو اسكورت کنیم ؟ مگه نمیخوای یه عمر با این وضع شوهرت زندگي
کني ؟ باشه .. قبول ... مي گي از پس اینجور زندگي بر میای ؟ .. عالیه .. حالا وقتشه نشون بدی .. این سر راه ترین و آسون ترین مشكل زندگیت . خودت حلش کن . هر
گندی که آقا پویا زده رو خودت به تنهایي درستش کن.
نشون بده مي توني یه عمر با حرف و نگاه مردم زندگي کني .. نشون بده از پس هرچیزی بر میای.
اومدم جوابش رو بدم و بگم "حالا که کار خراب شده چه کاری ازم بر میاد ؟ "که نذاشت . با اشاره ی دست
وادارم کرد به سكوت ، و خودش ادامه داد
_نه به اون زماني که عالم و آدم رو مسخره مي کردی و یه زبون داشتي هفتاد متر . نه به حالا که حتي نمي توني
دو کلمه حرف بزني که بتوني شر رو بخوابوني . درست شو خواهر من!
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🖤 ⃟🕯
حضرتمھدۍ ‹عج› :
من از جدم حسین ‹علیه السلام›
غریب تر هستم🥺💔!
╿الّلهُــــــمَّعَجِّــــــللِوَلِیِّکَـــــ الْفَـــــــــرَجْ╽
—————— ⋅ 𔘓 ⋅ ——————
🌼تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا
#پنجصلواٺ5⃣
🌔بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم
#دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📜
🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
قـــــــرارِعاشقـــــۍ♥(:
آقایِامامحسین(:
توی پاسپورت ما ،
به خط خودتون بنویسید:
مهمان من است ، او نیازمند
یک زیارت ضروری است🥺! . . .
#روزخـودراباقــرآنشـروعڪنید📒
#قــرارصبحگـــاهۍ☀️
-
#قــرآن راسادہنخـوان!
یادبگیرآنراباصداۍِخــــدابخوانی..
یادٺباشد؛
قـــرآن،نامہۍعــاشقترینرفیــقِتوست:)💚🕊
👤•.استادشجاعی•.
-
#صبحتـــونمنــــوربہیــادپـرودگـــار✨
🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
همایش بزرگ و شهرستانی نوجوانان حسینی «احلی من العسل»
{با حضور دختران و پسران نوجوان حسینی}
چهارشنبه ۱۴۰۳/۰۵/۰۳ ساعت: ۲۰:۳۰
🛑محل تجمع :مقابل اداره آموزش پرورش دسته عزاداری ان شاءالله اقامه عزا خواهد کرد و بسمت سالن سپاه حرکت خواهد کرد 🛑
🌹ان شاءالله با حضور حداکثری صفا بخش مجلس سیدالشهدا و حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام خواهیم بود......
🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
•🖤✨•
🪔هجــدهـــممــــاہمحــــــرم
امام حسيــن (ع) فـــــرمود:
«محبّت ما اهل بيت سبب ريزش گناهان است، چنانڪه باد، برگ درختان را مىريزد».
(حياة الامام الحسين، ج 1 ص156 )
🥀#حدیثانہ
-
🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
استاد امینی خواه :
حضرت قاسم علیهالسلام در خواب،
به یکی از علما گفتند : منم باب الحوائجم
فقط درگاهم خلوته ... 🥺!
#امامحسین❤️🩹
#ماهـِمحـــرم 🌙
-
50.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خوشآمدگویی موکبداران به زائران در مداحی جدید محمد الجنامی
✨محمد الجنامی نوحه جدیدی درباره اربعین براساس شعر کرار حسین کربلایی خواند که در آن از زبان موکب داران به زائران خوش آمد گویی می کند.((:
🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
_
الهــیبهغریـبـۍمولایـمـان"حسیـــن"
در آغــوش رحمتت بگیــــر(:
کسـۍ کـہ به تــو پنـــــاه
آوردہ ❤️🩹🫂. . .
•
•
✨#درگوشـۍباخــــــدا
#درسی࿐⃕📖🔖
ساعات طلایی روز برای درس خوندن⏰
𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒
˚·╔ساعت6تا9صبح📗🌱 :
مغز بیشترین انرژی رو داره و جون میده برای خوندن دروس تخصصی .
----
˚·╔ساعت9تا12صبح📙🐞 :
مغزت به آماده ترین حالت خودش میرسه و بهتره درسی رو بخونی که ازش خوشت نمیاد یا برات سخته .
----
˚·╔ساعت12تا2ظهر-7تا10شب📘🦋 :
مغزت کم کم خسته میشه و بهتره دروس سبک که انرژی کمتری میگیرن رو بخونی (ترجیحا عمومی).
----
˚·╔ساعت4عصرتا7عصر📕🍄 :
بعد از استراحت پس از ناهار،مغزت دوباره انرژیشو بازیابی میکنه و میتونی یکی از دروس سخت و چالشی رو اینجا بخونی .
𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒𓂃˒
🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|^•^|
جایگاهم خوب بود اما حالم خوب نبود..!
نتایج کنکور هرچی شد
بگو "یقینا کُله خیـــر"🙂🌿
+
حتماببینید🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
🌻🌿
درست زمانـۍ ڪه کِرم ابریشم فڪر میکرد دنیا به آخــر رسیدہ، پروانــه شد 🦋:))
🔗#انگیزشی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دراگربرتوببنددمرووصبرکنآنجا🙂🖐🏻
زپسصبرتورااوبهسرصدرنشاند🤍🕊
#حالخوب
#متن_ناب | #تلـــــنگࢪانھ ✨
1⃣ دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است
2⃣ اگر تغییر نکنی از بین می روی
3⃣ غلبه بر ترس یعنی آزادی
4⃣ با پنیر حرکت کنید از آن لذت ببرید
5⃣ وقتی میبینی میتوانی پنیر جدیدی پیدا کنی و از آن لذت ببری مسیر خود را تغییر بده
6⃣ حرکت در مسیری جدید به تو کمک خواهد کرد تا پنیر جدیدی پیدا کنی
7⃣ هرچه سریع تر پنیر کهنه را رها کنی زودتر پنیر تازه پیدا خواهی کرد
8⃣ افکار قدیمی تو را به طرف پنیر جدید هدایت نمی کند
9⃣ حرکت در مسیری جدید به تو کمک خواهد کرد تا پنیر جدیدی پیدا کنی
0⃣1⃣ توجه به موقع به تغییرات کوچک به تو کمک می کند که خود را برای تغییرات بزرگتری که در راه است آماده کنی
📚قسمتی از کتاب چه کسی پنیر من را جابه کرد
🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
-
غمگیــن نبـــاش
چرا ڪه خوشبختـۍ می تواند
ازدرون تلـــخ ترین روزهاے تو زادہ شــود..
#انگیزشی ( :
🖤↝˹ @dokhtarane_Mohammadabad˼
دانلود+زیارت+عاشورا+فرهمند+++متن.mp3
12.11M
🥀#چلهعاشقی|روزهجدهم🥀
🏝اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِالله
وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ
عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً
ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ
وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُم
🖤اَلْسَّلٰام عَلَى ٱلْحُسَيْـن
🖤وَ عَلىٰ عَلِیِّ بْنِ ٱلْحُسَيْـن
🖤وَ عَلىٰ اَوْلادِ ٱلْحُسَيْـن
🖤وَ عَلىٰ أصْحاٰبِ ٱلْحُسَيْـن
🏴اَللّهُمَّ ارْزُقْنیٰ کَرْبِلٰاْ
اَللّهُمَّ ارْزُقْنیٰ شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَومَ الْوُرُود
#زیارتعاشورا
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
📆 شرو؏ چلہ : یکشنبہ¹⁷'⁴'¹⁴⁰³
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_چهل_و_یکم
نه به حالا که حتي نمي توني
دو کلمه حرف بزني که بتوني شر رو بخوابوني . درست شو خواهر من!
با دست به سمت مخالف اشاره کرد و با صدای بلندتر و تشر گفت:
_اون شوهرت که روی اون تخت افتاده یه جور دیگه روی تو حساب میکرد.به خاطر اونم که شده دست از بی دست و پایي بردار . اون مرد با اون وضعش یه شیرزن مي خواد .. مي فهمي ؟ یه شیرزن !
و چقدر با تحكم حرفش رو ادا کرد تا تو مغز آهني من اثر کنه!
و باید بگم که خوب تونست از واژه ها استفاده کنه و حرفش رو به کرسي بشونه ! خوب مي دونست گفتن از
امیرمهدی در من چه تأثیری داره و با روح و روانم چیكار میکنه!
و انگار اسم امیرمهدی نقطه ی کمال من بود که با شنیدنش ، پاهام قدرت گرفت و دلم محكم شد و بلند گفتم:
-باشه .. خودم همه چي رو درستش مي کنم!
مهرداد راست مي گفت ، امیرمهدی من با اون حال یه شیرزن مي خواست نه آدمي که گیج و سردرگم دور خودش
بچرخه و کاسه ی چه کنم چه کنم دستش بگیره!
اما من هم تقصیری نداشتم . انقدر اتفاقات پشت سر هم و بي وقفه افتاده بود که تواني برای تجزیه و تحلیل درست نداشتم.
هنوز از لذت محرم شدن چیزی نفهمیده بودم که دستي از غیب اومد و من و امیرمهدی رو انداخت وسط برزخ!
شاید برای امیرمهدی برزخ بود و برای من جهنم ! جهنمي که پشت سر هم آتیش انداخت به جونم و من از بهت
یکی خارج نشده با بعدی رو به رو مي شدم.
شاید هم من زیادی به هر اتفاقي اجازه دادم تا زندگیم رو پیچ در پیچ کنه!
در هر صورت دیگه وقتش بود از گیجي بیرون بیام و عنان زندگیم رو خودم دستم بگیرم . نمي شد تا ابد به دیگران تكیه زد.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_چهل_و_دوم
در هر صورت دیگه وقتش بود از گیجي بیرون بیام و عنان زندگیم رو خودم دستم بگیرم . نمي شد تا ابد به دیگران تكیه زد.
***
با مهرداد وارد بیمارستان شدیم.
اون به سمت ایستگاه پرستاری رفت و من به طرف اتاق امیرمهدی.
بابا روز قبل نتونسته بود خبری از پورمند بگیره . گفته بودن بیمارستان نیومده . و امروز من و مهرداد با هم
اومدیم تا بتونیم ازش خبر بگیریم . به گفتهی مهرداد درست نبود من برم و در موردش پرس و جو کنم.
با هماهنگي پرستار بخش وارد اتاق امیرمهدی شدم.
لبخندی زدم و پر انرژی به سمتش رفتم:
_سلام ! امروز چطوری ؟ خواب بودن هنوز خوبه یا تصمیم گرفتي بیدار بشي ؟
کنارش نشستم و دستم رو لای موهای بلند شده ش بردم .
_ای وای ببین چقدر موهات بلند شده ! تا چشم باز نكني نمیشه کوتاهشون کرد. فردا عیده. نمیخوای
چشمای بازت رو بهمون عیدی بدی ؟
دست بردم و دستش رو گرفتم .
خم شدم بو.سه ای پشت دستش زدم و عطر بدنش رو نفس کشیدم . با اینكه با
بوی الكل و بیمارستان قاطي بود اما برای من دلنشین بود.
همین که هنوز نفس مي کشید و مي تونستم گرمای بدنش رو حس کنم جای شكر داشت . پس به رسم تشكر از خدا زیر لب گفتم "خدایا شكرت .. "و تازه فهمیدم
وقتي کسي در عین گرفتاری خدا رو شكر ميکنه برای چیه!
چرا اون وقتا انقدر دیدم کوتاه بود که به همچین آدمایي
بخندم و بگم "اینا از زور بدبختي نمي دونن گله کنن ویاشكر کنن "و یا گاهي مي گفتم "این آدما دیگه شورش
رو در اوردن .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚