eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
228 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
62 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
📒 پدر میگفت: نه با کسی بحث کن نه از کسی انتقاد کن. هر کسی هر چی که گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. آدم‌ ها که عقیده ات را می پرسند، نظرت را نمی خواهند. می خواهند با عقیده خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدم‌ها بی فایده است. 📚 کتاب : چراغ ها را من خاموش میکنم ✍️ اثر :
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🍁☕️• محمدرضا طاهری در جوابِ بدیِ آدم‌ها خیلی قشنگ نوشته؛ "جهان را بر ما سخت کردی، بعید است خدای ما بر تو آسان بگیرد"🧡 ☺️ ┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈ 「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad
مَاوَدَّعَكَ‌رَبُّكَ‌وَمَاقَلَىٰ . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 - مزارع زرشک روستای افین، شهرستان زیرکوه چه ترکیب رنگ خوشگلی...☺️ 📍 خراسان جنوبی - پایتخت زرشک ایران فصل برداشت از اواسط مهر تا پایان مهره زرشک از اون دست درخت‌هایی هست که نیاز به آبیاری خیلی کمی داره، مناسب اقلیم ماست. ┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈ 「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad
_ _ _ ___ - ✅ -📗 📝مــعــــرفـــــی: روایتی از بانوی مصطفی:) مصطفی صدرزاده ای که رهبر او را الگو برای جوانان خطاب کرد🪐 مصطفی ای که گوشه گوشه‌ی زندگی اش درس است و ما چندی کوتاهـــ🤏🏼ـمهمانِ زندگی او در کاغذ های کاهی میشویم زندگی ای که از قاب عشق نوشته شده و کلمات آن روایتی عاشقانه از سوی همسر و همسفره آقا مصطفی است؛😇 ┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈ 「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 خوب ما رو مي شناخت و وقتي دید مردی همراهمون نیست کمك کرد تا امیرمهدی رو از ماشین بیرون بیاریم و روی ویلچر بذاریم. خدا از هرجایي که فكر نمي کردم برام کمك مي فرستاد و من با ناباوری این همه رحمتش رو نظاره مي کردم. امیرمهدی با لكنت ممنونمي به همگیمون گفت و باعث شد هر سه لبخند بزنیم. وارد بیمارستان که شدیم باز هم پورمند جلوی چشمام ظاهر شد . دقیقاً شبیه به زبل خان همه جا حضور داشت. پورمند با دیدنمون سریع رو به پرستاری بلند گفت: پورمند –بگین دوتا پرستار مرد بیان . و با دست اشاره ای به طرفمون کرد و ادامه داد: پورمند –همراهای مریض نمي تونن وارد اتاق فیزیوتراپي بشن. برنامه ی امیرمهدی رو خوب بلد بود . اخمي کردم و ازش رو گرفتم . این بشر دست بردار نبود . صبر کردیم تا پرستارها بیان . وقتي امیرمهدی رو بردن ، در حالي که سه نفری به سمت صندلي ها مي رفتیم پشت چشمي نازك کردم و آروم گفتم : من –زبل خان اینجا ، زبل خان اونجا ، زبل خان همه جا ... فقط یه دستمال کم داره که عرقش رو پاك کنه و دوباره بریزه رو سرش. از حرفم نرگس و مائده به خنده افتادن . نرگس –وای از دست تو. من –والا به خدا .. این بشر همیشه همه جای بیمارستان هست. مائده –مگه دکتر نیست ؟ خب حتماً کارش ایجاب مي کنه به همه جا سرك بكشه. نیم نگاهي بهش انداختم . از اونایي که معنیش مي شه "تو چقدر ساده ای . "بنده ی خدا از چیزی خبر نداشت و فكر مي کرد پورمند یكیه مثل شوهر خودش یا شوهر من 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 نیم نگاهي بهش انداختم . از اونایي که معنیش مي شه "تو چقدر ساده ای . "بنده ی خدا از چیزی خبر نداشت وفكر مي کرد پورمند یكیه مثل شوهر خودش یا شوهر من. آروم گفتم: من –نه مائده جون . ایشون سابقه ش پیش ما خرابه. و رو به پورمندی که دائم جلوی ما به بهونه ای مي رفت و مي اومد اخمي کردم ، و تو دلم خط و نشون کشیدم. ولي خبر نداشتم خدا مي دونه داره با بنده ش چیكار مي کنه و چه خوابي براش دیده! مائده روی صندلي صاف نشست و گفت: مائده –اصلا ً بهش نمیاد. نیم نگاهي به پورمند انداختم: من –منم اولش مثل تو فكر مي کردم. نرگس نفس عمیقي کشید و رو به من گفت: نرگس –حالا چقدر باید منتظر بمونیم تا کار امیرمهدی تموم شه ؟ شونه ای بالا انداختم: من –نمي دونم . امروز که اولین جلسه شه. هر سه سكوت کردیم و با چشم چرخوندن تو بیمارستان سعي کردیم گذر زمان سریعتر کنیم. همیشه نقطه های عطف زندگي آدم ، بین دقایق جا خوش مي کنن و در سكوت به دنیامون پا مي ذارن . بدون اینكه از قبل منتظرشون باشیم و یا برای حضورش برنامه ای داشته باشیم. هر چیزی مي تونه نقطه ی عطف باشه ، و ما زماني به مهم بودنش پي مي بریم که نتیجه ش رو ببینیم ، نه زودتر و نه دیرتر. اون روز هم قرار بود نقطه ی عطفي در زندگي سه تا آدم اتفاق بیفته ، یك جور آغاز ، یك شروع دوباره! نیم ساعتي از نشستنمون روی صندلي های بیمارستان مي گذشت که پورمند اومد به طرفمون و رو به من گفت: پورمند –خانوم درستكار ! دکتر باهاتون کار دارن ! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍