eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
228 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
63 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 وقتي رسیدیم جلوی بیمارستان و ترمز کردم به وضوح صدای نفس از سر آسودگیش رو شنیدم ، که باعث شد بخندم . مارال شیطون کمي خودنمایي کرده بود! با کمك نگهبان بیمارستان روی ویلچر نشوندمش و راه افتادم . جلوی در ورودی با پورمند رخ به رخ شدیم. نگاهش اول روی من نشست و بعد از مكث کوتاهي روی امیرمهدی. "سلام "کرد و وقتي دید دارم به سمت راهروی منتهي به قسمت فیزیوتراپي مي رم جلو اومد و دسته های ویلچر رو با هول دادن ویلچر از دستم بیرون کشید. پورمند –شما بفرمایین . من مي برمشون . با ابروهای بالا رفته از نوع حرف زدن و جمع بستنش نگاهش کردم. نگاه و لحن قاطعش بهم فهموند که خودش مي خواد امیرمهدی رو ببره . کمي نگران شدم. به دنبالشون راه افتادم. برگشت و نگاهم کرد: پورمند –نگران نباشین . من کنارشون هستم. باز هم قاطع گفت و همین باعث شد بایستم . مي تونستم بهش اعتماد کنم ؟ اون هیچوقت با جون امیرمهدی بازی نكرد . فقط دوبار تهدید کرد که به مرحله ی عمل نرسید . با این حال نگران بودم. بلند گفتم: من –صبر کنین. برگشت و نیم نگاهي بهم انداخت . و وقتي دید به سمتشون مي رم ایستاد. بدون توجه به پورمند جلو رفتم و رو به روی امیرمهدی روی زانو نشستم. من –من باید برم کلاس . کارم که تموم شد میام دنبالت . باشه ؟ چشم رو هم گذاشت و سرش رو به علامت مثبت تكون داد 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 چشم رو هم گذاشت و سرش رو به علامت مثبت تكون داد . بلند شدم و ازش فاصله گرفتم . جایي که مي دونستم امیرمهدی به هیچ عنوان نمي بینه ایستادم و انگشت اشاره م رو تهدید وار جلوی پورمند بالا اوردم ، که خودش پیش دستي کرد: پورمند –حواسم بهشون هست . شما برین. چاره ای نداشتم جز اینكه به لحن قاطعش اطمینان کنم . هر چند که باز هم نگران بودم. و البته خیلي زود فهمیدم که نگرانیم بي علت نبوده. وقتي کارم تموم شد و برگشتم بیمارستان ، نیم ساعتي طول کشید تا امیرمهدی و پورمند از پیچ راهرو پیداشون بشه. با اینكه کار امیرمهدی زودتر تموم مي شد و من موقع رسیدن به بیمارستان از نگهبان خواستم تا امیرمهدی رو بیاره یا اجازه بدن خودم به اتاق فیزیوتراپي برم و امیرمهدی رو بیارم ، باز هم اومدنشون طول کشید. پورمند ویلچر رو تا جلوی ماشین آورد و به کمك نگهبان ، امیرمهدی رو روی صندلي جلو جا داد . موقع خداحافظي با لبخند دست امیرمهدی رو تو دست گرفت و یه جورایي انگار با امیرمهدی دست داد. لبخند امیرمهدی باعث تعجبم شد . نمي دونستم تو اون مدت کم چي پیش اومده که اون دو نفر لبخند دوستانه به هم تحویل دادن . وقتی خواستم ماشین رو دور بزنم و سوار بشم از حرف پورمند که نزدیك به پشت سرم و آروم گفته شد مسخ شده ایستادم: پورمند –تموم اتفاقات این چندماه و حرفایي که بهت زده بودم رو بهش گفتم! برگشتم و نگاهش کردم. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
꧕..🌟🌚 آفتابی تو و عالـم به وجودِ تو خوش است حیف باشد ڪه نباشی تو و دنیــا باشد... - اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ❤️‍🩹:)) ⊹ ⊹ 🔗تعجیـل‌درظـهـوروسلامتـۍ‌مولا 🖐 ✨بہ‌رسـم‌وفـاے‌هرشب‌بخـوانیم 🤲 ┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈ 「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
(:
چه باڪ اگر همه رفتند و دور من خالی‌ست ؟
کسی ڪه دار و ندارش "ام‌البنین" ست تنها نیست ..
- سفره‌داره‌شنبه‌هاےڪربُ‌بلا
به‌نام‌خداے‌حمیـدولطیـف‌و‌مجیدوصبـور🌱'!
📆🍂یڪشنـبـه ¹⁵مهـــــر ◗پیـامـی براۍِ امــــروز ◖ ‌▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃ آدم هایی هستند که ساده ترین کلمات ِ تو را نمی فهمند! آدم هایی هست که زحمت ِ گوش هاشان افتاده به دوشِ زبانشان! برایِ قلبشان نور طلب کن. و با آنها هرگز بحث نکن! [ ]
💌- 🍁- ✍🏻امیرالمؤمنین‌علــۍ "علیه‌السلام" می‌فرمایند: -
با درد خود بساز، چنان
که‌ با تو سازگار است..!
📙- نهج‌البلاغه؛ حڪمت۲۷ ┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈ 「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
┅┄ ❥❥
گفتم‌خدایا‌من‌کسی‌رو‌ندارم‌ صدای‌اذان‌بلند‌شد‌وگفت: خدا‌بزرگ‌است...🪴 اللهُمَّ‌یَسِّرلَنابُلوغَ‌مانَتَمَنّی - خدایارسیدن‌بہ‌آنچہ‌آرزومندیم رابراۍماآسان‌ڪن.🦋.️ ------------------ ‹✨⇢