eitaa logo
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
227 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
60 فایل
❇️این ڪانال جهٺ اطلاع رسانۍزیر میباشد: ✨برنامه‌کانون‌حاج‌سید‌احمد خمینۍ(ره)واحد‌بانوان ✨برنامه هاےنماز مسجد جامع ✨برنامه هاے کتابخانه ولیعصر(عج) ✨پست هاومسابقاٺ متنوع ✅جهت هرگونه انتقاد و پیشنهاد با ادمین کانال در ارتباط باشید 🆔 @Admin_resane_dokhtarane
مشاهده در ایتا
دانلود
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
💔:((
🔹۲۷ جمادی الثانی، سالروز شهادت حضرت سلطانعلی ابن امام محمد باقر علیه السلام تسلیت باد. 🔸در منابع غالباً از او با عنوان سلطانعلی یاد می‌شود؛ براساس برخی از گزارش‌های تاریخی ایشان بنا به درخواست دوستداران اهل بیت از اهالی چهل حصاران و فین کاشان در سال ۱۱۳ ه‍.ق به این منطقه هجرت نموده و سرانجام در سال ۱۱۶ ه‍.ق به همراه تعدادی از اهالی منطقه توسط نیروهای حکومتی در دربند ازناوه به شهادت رسید و پیکر ایشان را در مشهد اردهال به خاک سپرده شد. 🔸هر سال در دومین جمعه مهرماه (بر مبنای تاریخ شمسی) مراسم قالیشویان به یاد وی در مشهد اردهال برگزار می‌شود. 🔸مشخصات؛ نام: علی (ابوالحسن، طاهر) پدر: محمد بن علی بن الحسین (ع) مادر: ام ولد (نام های او زینب، لیلا، ام حکیمه) فرزندان: احمد و فاطمه سن: 32 سال 🔸مسئولیت: نایب خاص امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) 🔸حاکم دوران: هشام بن عبدالملک 🔸محل شهادت: قتلگاه حضرت در 4 کیلومتری حرم، دره ازناوه 🔸چگونگی شهادت: جدا شدن سر از بدن مبارک آن حضرت با لب تشنه و فرستادن آن به دارالخلافه 🔸قاتل: ارقم شامی 🔸55 سال بعد از واقعه کربلا. 🔸یکی از چهار امامزاده لازم التعظیم در کشور. 🔸دفن عده ای از شهدا در رکاب حضرت سلطانعلی (ع) در قتلگاه. 🔸زیارت آیت الله العظمی مرعشی نجفی از سردابه اجساد شهدا در ایوان صفا در سال 1341 ه.ش 🔸امام رضا(ع) فرمود:چه خوب مکانی است اردهال پس به آن التزام و تمسک پیدا کنید. 🔸امام صادق(ع)فرمود:هرکس برادرم سلطانعلی را در اردهال زیارت کند، مانند کسی است که قبر جدم حسین را در کربلا زیارت کرده باشد‌.
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
‌┅┄ ❥❥
رفیـق‌ غصـه‌ نخوریا تو‌ یه‌ مهـربون‌ خـدایے‌ دارے؛ که‌ از‌ اون‌ بالا بالاها‌ هـواتو‌ داره... همه‌ دلهره‌هاتو‌ بسپر‌ به‌ خودش یکم‌ صـبر‌ کن‌ حال‌ِ زندگیـت، خوشگل‌ میشه☺️🌻(: ------------------ ‹✨⇢
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
#حدیث_عشق🌱
کلام ِمولا (ع) : غیرت ِزن ، کفر آور و غیرت ِمرد نشانه ی ایمان اوست . - نهج‌البلاغه حکمت ِ۱۲۴ . -حدیث_عشق🌱
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
📌 چگونه با نوجوانان سرکش و ناسازگار رفتار کنیم؟ - ۱. کودکان و نوجوانان ناسازگار اغلب مشکلاتی را برا
📌 چگونه با نوجوانان سرکش و ناسازگار رفتار کنیم؟ - 2. بهترین راه تشویق 👏 کودک یا نوجوان آن است که وقتی را برای او اختصاص دهیم. 🕰 بسیاری از معلمان که مدت کوتاهی با کودک ناسازگار همراهی کرده‌اند شاهد تغییرات عمده در رفتار او بوده‌اند.❤️ -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادمان باشد! هر چیزی هم ارزش جنگیدن ندارد! حریم ِ آرامِ قلب ... 🫀 مهم ترین چیزی ست که باید حفظش کنیم ...😌 •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[📞🧡] چنان روزي رسان، روزے رساند ڪه صد عاقل از آن حیران بماند ‌‌ ‌‌ [سعدی] _ ☺️
فواید جالب دعوای زن و شوهری
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
✅فواید جالب دعوای زن و شوهری
🎀 "همدیگر‌ را بفهمید!!!" ❤️فرض کنید همسر شما کمی زود از کوره در میره و این ویژگی شخصیتی ایشون هست، با همچین فردی نباید تو شرایط بحث و دعوا دهن به دهن گذاشت چون اینکار فقط و فقط باعث تشدید تنش میشه. ❤️ سکوت و گفتن جمله «حق با شماست!» میتونه بهترین تصمیم یک زن یا مرد با سیاست باشه که در شرایط بحرانی همسرشو آروم می‌کنه. اما این نکته رو در نظر بگیرید که حتماً وقتی حال هر دوتون خوب هست، در مورد اون موضوع با هم حرف بزنید.... 🫂
[💍🏡] از شیخ شقراوی سوال شد وقتی پسرت ازدواج کرد چه نصیحتی به او کردی؟ گفت ای پسرم این زن، پدر و مادر و برادر و خواهرش را ترک کرد و پیش تو آمد تا فقط از آن تو باشد، پس تو برایش به جای همه‌ی اینها باش . . ❤️
15.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
4⃣ تا تکنیک برای جلسات خواستگاری و آشنایی قبل از ازدواج
💗رمان ناحله💗 داشتم با انگشتام ذکر میگفتم که باشنیدن صدای آقای موحد از جام بلند شدم. از اتاقش اومد بیرون و با یه سری پرونده که تو دستش بود سمت من میومد. به پشتم نگاه کردم مطمئن بودم متوجه من نشده.بلند شدم! لباسم و مرتب کردم  وبا لبخند رفتم سمتش. حالا متوجه من شده بود ... از حرکت ایستاد و رو به روم اومد دستم و دراز کردم سمتش و گفتم _سلام علیکم یه نگاه به سر تا پام انداخت و خیلی خشک بهم دست داد +و علیکم السلام آقای دهقان فرد! اتفاقی افتاده؟ _راستش ... (یه نفس عمیق کشیدم و) _راستش میخواستم که اگه میشه یه چند لحظه ای وقتتون و بگیرم! +برایِ؟ قطعا کارِ دادگاهی ندارید اینجا ... درسته؟ سرم و بلند کردم و صاف تو چشماش زل زدم _بله! میخوام اگه اجازه بدین با خودتون حرف بزنم! +ببینید آقای دهقان فرد اگه میخواید راجع به دخترم حرفی بزنید باید بگم که حرفِ من همونه و هیچ تغییری نکرده حتی اگه صدها سال هم بگذره! شما هم بهتره انرژیتون رو جایِ دیگه ای صرف کنید! در ضمن! تاکید کنم که اینجا محلِ کارِ منه! لطف کنید برگردید همونجایی که بودید! اگه اون شب من چیزی نگفتم فقط به خاطرِ مراعاتِ حالِ جمع بود. همینطور پشت هم حرف میزد و من بدون اینکه چیزی بگم فقط میشنیدم و نفس های عمیق میکشیدم. آره چقدرم که تو مراعاتِ حالِ جمع رو کردی! یخورده مکث کرد خواست دوباره ادامه بده که گفتم _لااقل بزارید منم حرفام رو بزنم آقای موحد! +حرفِ دیگه ای هم مونده؟ آقا شما به خودتون نگاه کردید ؟به خانوادتون؟ به طبقه اجتماعیتون؟به سنتون؟و همچنین به ما،نگاه کردین؟! چه وجهِ مشترکی پیدا کردی که با این جرئت الان اینجا ایستادی؟ حالم بدتر همیشه بود.سعی کردم حالم رو پشت لبخندم پنهون کنم و چیزی نگم! تودلم حضرت زهرا رو صدا کردم وگفتم _آقای موحد!!! خواهش میکنم!سکوتشو که دیدم ادامه دادم! حدس میزدم دردش چیه.اون فکر میکرد من به خاطر موقعیت اجتماعی و پولش بهش پناه آوردم _به خدا اونطوری که شما فکر میکنید نیست! به حضرت زهرا نیست!شما حتی اجازه ی حرف زدن به من نمیدید!آقای موحد! خواست دوباره ادامه بده که گفتم _لطفا.... لطفا بزارید ادامش رو بگم شما مشکلتون اختلاف سنی نیست ولی با این وجود باید بگم حضرت زهرا با امام علی هم تفاوت سنیشون زیاد بود !آقای موحد! شاید ما از دوتا خانواده با فرهنگ و عقاید  متفاوت باشیم... ولی اصلِ مقوله ی ازدواجم همینه‌...! دوتا آدم از دوتاخانواده ی کاملا متفاوت زیر یه سقف باهم کنار بیان. شما دخترتون رو نازپرورده بزرگ‌کردین. درست!؟ من شاید تو شرایط این چنینی بزرگ نشده باشم ولی میتونم قسمتی از این شرایط رو فراهم کنم ...!  آقایِ موحد ...! شاید نتونم شرایط مادی آنچنانی فراهم کنم ولی از استحکام زندگی ای که با عشق شروع شه مطمئنم... دوباره حالم بد شده بود! زیاد عصبی شده بودم‌ و باید قرص میخوردم سعی کردم کاری نکنم که از حالم با خبر شه نگاه تمسخر آمیزش روم حالم رو بدتر میکرد به خدا پناه بردم و از حضرت زهرا کمک خواستم ... سرم و انداختم پایین و نگاهم به انگشتی که از بس با ناخن هام باهاش ور رفتم و قرمز شده بود افتاد. یه نفس کوتاه کشیدم و _آقای موحد ! من به دخترشما.... من به دخترتون علاقه دارم!!!! چندثانیه گذشت که واکنشی نشون نداد سرم و آوردم بالا تا از قیافش تشخیص بدم تو چه حالیه!با عصبانیت دستاش و مشت کرده بود و نگام میکرد. لبخند زدم و جلوتر رفتم و گفتم:بزنید انگار منتظر این کلمه بود هنوز از دهنم خارج نشده یه سمت صورتم‌سوخت. حس کردم سبک شد +دیگه اطرافِ خودم و خانوادم نبینمت! متدینِ ....!!!! دیگه چیزی نگفت و راهش رو گرفت و رفت! دستم و جای دستش گذاشتم.یه لبخند زدم! خیلی وقت بود سیلی نخورده بودم. شاید تاوانِ عاشق شدنه! شایدم ...! حرفش مثل یه تیری بود که قلبم رو شکافت ولی با این حال از خودم راضی بودم! قلبِ نا آرومم ،آروم شد. دلیلِ این آرامش و رضایت رو نمیدونستم. خواستم برم که یه دستی رو شونم‌ نشست .برگشتم عقب!مصطفی بود! دستش وبا تمسخر دو سه بار رو شونم بالا و پایین کشید. +ایرادی نداره!سیلیِ عشقه دیگه! هر که طاووس خواهد جورِ هندوستان کشد! فاطمه که داره تاوانِ غلطاش و میده... مونده تو!تازه اول راهه!جا زدی پسر؟ جا نزن بابا،می ارزه به لمس دستاش! نمیخواستم بزنمش،بی اراده لبخند رو لبام بود. ولی با آخرین جمله اش همه ی بدنم لرزید دستام بی اراده مشت شد. انگشت اشارش رو دراز کرد سمت گردنم ادامه داد +آخی! رگ غیرتته ؟عشقش برات نمیمونه ها! فاطمه به عشق منم پشت پا زد عوضی !!! دیگه کنترلم از دستم خارج شد. نمیدونم چیشد که مشت دستم تو صورتش نشست دستش و گذاشت رو دماغش که خون میومدانتظار این کارم رو داشت! جا نخورد.
🤍رمان ناحله🤍 واکنشی نشون نداد. یه جورایی مطمئن بود. دستم رو گرفتم زیر چونه اش و گفتم _اون به عشق پشت پا نزد! تو عاشق نبودی!اگه هم فکر میکنی عاشقش بودی باید بگم این فقط یک توهمه! یه بارِ دیگه اسم فاطمه رو از زبونت بشنوم هر چی دیدی از چشم خودت دیدی! این رو گفتم و راهم و سمت در خروجی کشیدم. لرزش دستام کنترل شدنی نبود . نفهمیدم چجوری به خونه رسیدم !!! _ قرار بود دوهفته دیگه به مرز اعزام شم برای تلاش کردن فقط دو هفته فرصت داشتم از نرگس شماره مادرفاطمه رو گرفتم‌ و بهش زنگ زدم. قرار شد بعد تموم شدن شیفتش برم بیمارستان  تا باهاش حرف بزنم سرگرم کارام شدم ...! روی صندلی نشستم و چشمم به ساعت خورد. با دیدن عقربه کوچیک رو عدد ۵ از جام پریدم دو ساعتی بود که بیشتر بچه ها رفتن . من اضافه مونده بودم تا از اینجا مستقیم پیش مادر فاطمه برم. وسایلم رو گرفتم و تو ماشینم نشستم. با سرعت به سمت بیمارستان حرکت کردم .نمیخواستم دیر برسم و وجهه ام رو پیشش خراب کنم . ماشین و کنار خیابون پارک کردم و رفتم داخل سرم رو چرخوندم و اطراف رو گشتم وقتی پیداش نکردم ،رفتم سمت یکی از پرستارا و گفتم: سلام خانوم ببخشید .خانوم کیان دخت رحیمی و میشناسید ؟ +سلام بله چطور؟ _ببخشید من کجا میتونم پیداشون کنم ؟ +طبقه بالا _ممنون از پله ها بالا رفتم وقتی تو سالن پیداش نکردم خواستم دوباره صداش کنم که یکی صدام زد : آقا محمد برگشتم سمت صدا که با لبخندش مواجه شدم اومد نزدیک تر و گفت : حالتون‌خوبه ؟ میشه چند لحظه منتطرم بمونید ؟ _ممنونم.چشم رفت تو یه اتاقی و درو بست نشستم رو صندلی سفید راه رو و به ناخنام زل زدم چند دقیقه بعد مامان فاطمه کنارم ایستاد و گفت :ببخشید منتظرتون گذاشتم از جام بلند شدم و گفتم :خواهش میکنم لباس فرم سرمه ایش و عوض کرده بود و چادر سرش گذاشت. همراهش از بیمارستان خارج شدم وجودش بهم حس خوبی میداد کنارش اضطراب نداشتم ولی برعکس کنار شوهرش از استرس زیاد به زحمت میتونستم حرف بزنم‌ رو یه نیمکت نشستیم برگشت سمتم و باهمون لبخند نگام کرد سرم و انداختم پایین که گفت :خب؟چیکارم داشتین ؟ تو دلم یه بسم الله گفتم و از خدا خواستم مادر فاطمه با شوهرش همفکر نباشه _من ازتون کمک میخوام +کمک برای چی ؟ _راستش بعداز شبی که اومدیم خونتون  من یه ملاقات با آقای موحد داشتم که .... +آره میدونم .احمد گفت راجبش بهم _من فکر میکنم اگه شما کمکم کنید ،بتونم زودتر ایشون وراضی کنم .... چیزی نگفت که ادامه دادم: یه جورایی الان همه مخالف منن و روبه روم ایستادن. البته با وجود خدا کنارم من حق ندارم بگم تنهام  ولی... +آقا محمد سرم و بالا گرفتم +چرا داری میجنگی ؟ _شما هم‌میخواین بگین من دارم اشتباه میکنم ؟ +نه من همچین حرفی و نمیزنم .فقط میخوام برام دلیل بیاری تا بدونم میتونم کمکت کنم یا نه ؟ نگاهم رو به زمین دوختم و برای دومین بار به خودم جرئت دادم تا بگم : من به دخترتون علاقه دارم. چند لحظه گذشت،نگاش کردم .هنوز همون لبخند روی صورتش بود با دیدن لبخندش دلم گرم شد و با جرات بیشتری ادامه دادم : واسه رسیدن به هدفای باارزش نباید جنگید ؟ +چرا ،باید جنگید ! اگه بگم از شنیدن این‌جمله اش  از ذوق قند تو دلم آب نشد دروغ گفتم ادامه داد :اگه واقعا دوسش داری ،حالا حالا ها باید بجنگی . چون  پدر فاطمه آدم سرسختیه .خیلی کم پیش میاد حرفش دوتا شه . نمیخوام نا امیدتون کنم با این حرفا فقط میخوام  همچی رو بدونین مصطفی رو که مطمئنا الان میشناسین، واسه پدر فاطمه  خیلی با ارزش و محترمه .احمد  ارتباط خیلی صمیمی با پدر مصطفی داشت .درست مثل دوتا برادر بودن  اما بعد مخالفت فاطمه از ازدواجش با مصطفی  ، دیگه چیزی مثل سابق نشد و هنوز هم احمد پیش برادرش احساس شرمندگی میکنه. شاید دلیل اصلی اینکه احمد با شما مخالفه   اینه که فاطمه تمام خاستگارای قبلیش رو رد کرد و حتی اجازه نداد که پاشون و تو خونمون بگذارن اما شما...! منتظر موندم که جمله اش و کامل کنه ولی ادامه نداد و به جاش گفت : فقط اینو خیلی خوب میدونم این سرسختی و لجبازی همیشگی نیست و اگه تلاش کنین  احتمال داره ورق به نفعتون برگرده از جاش بلند شد منم ایستادم و گفتم :شما بهم کمک میکنین ؟ من قسم میخورم که خوشبختش کنم. لبخند زد و گفت :امیدوارم موفق شین. خداحافظ. با اینکه جوابم رو سر راست نداده بود حداقل فهمیدم مثل پدر فاطمه بامن مخالف نیست خداروشکر کردم وتو ماشین نشستم.
꧕..🕊 یَااباصَالح... بَرف‌بِبارد یابَاران‌فَرقی‌نمی‌کند. برای‌باورزِمستان، هَمین‌جای خِالی‌ات‌کَافی‌ست.💔 ⊹ ⊹ 🔗تعجیـل‌درظـهـوروسلامتـۍ‌مولا 🖐 ✨بہ‌رسـم‌وفـاے‌هرشب‌بخـوانیم 🤲 ┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈ 「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad
لكنت می‌اندازد نگاهت در زبانم ؛ دردت به جا...دردت به جا... دردت به جانم♥️🧷!"
nemishnavam-harfato-reza-shiri.mp3
7.47M
کـۍ‌مثل‌تُ‌میشـه‌بــرام؟! قلبمــوداغـونش‌ڪنـه💔:( • 𝄞 • 🪕↜ ⏯↜
اَلسَـلامُ‌عَلَیڪَ‌یـٰابقیَة‌اللّٰھِ‌فِۍ‌ارضِہ
🧷دوشنبـــه، دهــم‌دۍ‌مــــاه¹⁴⁰³ ••••••••••••••••••••••••••••••••• ⛅️ ◗پیـامـی براۍِ امــــروز ◖ امروز غنیمت است! بسیار روزها آیند و روند و ما برگی بر شاخه ای خواهیم بود! " اکنون" گرانبها ترین دارایی ِ آدمی ست. ‹ ✍🏻-
🖇 ♥️ 🪶دعای امیرالمؤمنین، برای آمرزش گناهان و رسیدن به حوائج، آرامش و وسعت رزق 7⃣6⃣- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ حَمَلَنِي عَلَى الْخَوْفِ مِنْ غَيْرِكَ أَوْ دَعَانِي إِلَى التَّوَاضُعِ لِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ أَوِ اسْتَمَالَنِي إِلَيْهِ الطَّمَعُ فِيمَا عِنْدَهُ أَوْ زَيَّنَ لِي طَاعَتَهُ فِي مَعْصِيَتِكَ اسْتِجْرَاراً لِمَا فِي يَدِهِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِحَاجَتِي إِلَيْكَ لَا غِنَا لِي عَنْكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.  بنــد۶۷←
بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که مرا واداشت که از غیر تو بترسم، یا مرا به تواضع کردن پیش یکی از مخلوقاتت کشانید، یا به طمع آنچه نزد او بود به سوی او مایل شدم، یا چون پیروی اش را در معصیت تو برای من زینت و جلوه داده بود مرتکب شدم، در حالی که من میدانم همواره به تو محتاجم و هرگز از تو بی نیاز نیستم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
┈──• ⸼࣪ ⊹🦋⊹ ⸼࣪ •──┈ 「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہ‌دخـتـــــ🦋ـــرانہ‌محمدآبـاد
‌┅┄ ❥❥
دعا بکن؛ ولی اگر اجابت نشد با خدا دعوا نکن‌میانه‌ات بهم نخوردچون تو جاهلی و او عالم خبیرراضی باش به رضای خدا🥺🤲🏻 میرزا اسماعیل دولابی ------------------ ‹✨⇢