رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
💔🥲
✨
کاش اربعیـن
زبانِ حال هممون
اون قسمت از مداحی باشه که میگه
" شنیدی آخرش صدامو :) "
نه اونجایی که میگه
" اصلا میشنوی این صدامو ؟!💔 "
🏴-#اربعیــــن-
┤🌿 ! '
•
⎞یـَآمَوْلآنـٰایـَاصـآحـِبَالـزَّمـٰآنِ↴ 🦋↴
•شـَرمَنـدهامڪِہبـِینِدعـٰاهـاےشَخصـۍام
•؏ـَجِّللوَليِّكَالْفَرَجَتـوآخـریشـدِه…🥺⎝
🌼°•أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌼°•
┄┄┅┅┅❅❣❅┅┅┅┄┄
✨تعجیلدرظهوروسلامتیمـولا
#پنجصلوات🖐
🌾بهرسموفاۍهرشب بخوانیم
#دعایسلامتیوفـرجحضرٺ🍃
༺🌴 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دوشنبہهاےامـامحسـنـۍ🍃
.
.
دوشنبه هاۍ حسن عشـق دیگرۍ دارد💚
.
-امامحسنیام-
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
AMIRREZA MALASAD - Yeki inja delesh tangeh (320).mp3
10.29M
یکـۍ اینجــا دلش تنگہ...
اونجــا رو نمیـدونم💔
•༺┄┄┄┅┅┄┄┄༻•
🎤¦•↫ #امیررضامالاسد
🎧¦•↫ #مداحی
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#قرارصبحگاهۍ📿
•••
#همراه_با_قرآن 🕊
﴿سوره النحل ،صفحه ۲۶۷﴾🌱
91 - همانان که قرآن را بخش بخش کردند [برخی را قبول، برخی را مردود و برخی را شعر یا سحر نامیدند]
•••
صبح را با نام و یادش آغاز میکنیم،
بسم الله الرحمن الرحیم🌱
#صبحتون_پرخیر_وبرکت🌻🍂|
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
◖🤍✨◗
بُوَد آیا کــہ خرامان ز درم باز آیۍ؟
گره از ڪار فروبسته ما بگشایۍ؟🥲
‹ 🤍⇢ #سہشنبہهاےجمکرانۍ ›
‹ ✨⇢ #السݪامعلیڪیابقیةاللہ ›
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
9.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مشکلاتت زیاده؟ این توصیه رو فراموش نکن!👌
توسـل به نرجس خــاتون مادر امام زمان "عج"🕊🌿
-استادانصاریان- ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
✍نام رمان:#راهنمایسعادت
🌸#پارت15
از اینکه بعداز چندسال دوباره احساس کردم خدا رو کنار خودم دارم و اسمش رو آوردم تعجب کردم فکر کنم واقعا حرفای فاطمه تأثیرش رو گذاشته!
راستش دوست داشتم الان نماز بخونم اما من بعداز اون همه سال تقریبا هیچی از نماز یادم نبود.
لباسم رو عوض کردم و چادرم رو با دقت داخل کمدم گذاشتم تا چروک نشه.
دروغ چرا؛ اما بعداز اون همه سال دوست داشتم دوباره به سمت خدا برم و باهاش حرف بزنم آخه من که توی خلوتم کسی رو جز خدا ندارم.
روی تختم دراز کشیدم، تختی که بعداز کلی سختی و کار کردن تونسته بودم بخرم.
تصمیم گرفتم کمتر به گذشته فکر کنم و چشام رو روی هم گذاشتم که نفهمیدم کی به عالم خواب رفتم.
انگار توی یک دره بودم که عمق زیادی داشت و خیلی تاریک و ترسناک بود خیلی ترسیده بودم با وحشت دور و ورم رو نگاه میکردم اما چیزی جز تاریکی نبود با گریه فریاد میزدم و پدر و مادرم رو صدا میزدم.
نمیدونم چیشد شد یکدفعه از دل تاریکی احساس کردم چیزی داره نزدیکم میشه یه حالهی سفید دورشون بود که تو دل اون سیاهی خودنمایی میکرد قیافه هاشون آشنا بود کمی که نزدیک تر شدن دیدم مامان و بابام دارن میان سمتم، با گریه اسمشون رو صدا میزدم و میدویدم سمتشون همین که خواستم بغلشون کنم محو شدن و باز همه جا تاریک شد گریم شدت گرفت و با عجز خدا رو صدا زدم.
همین که خدا رو صدا زدم روحم توی اون تاریکی آروم گرفت اما جسمم نه و همچنان داشتم گریه میکردم!
زانوهام رو بغل گرفتم و سرم رو گذاشتم رو زانوم و فقط صدای هق هق های من بود که سکوت اون تاریکی رو میشکست مدتی که گذشت سنگینی نگاهی رو حس کردم با وحشت سرم رو بالا آوردم که با دیدن مردی با پوشش سفید و چهره ای زیبا و نورانی تعجب کردم اما بازم اشک ریختم با خودم گفتم اینم حتما مثل مامان و بابام میره و تنهام میزاره!
اما دیدم هنوز داره نگاهم میکنه باز سرم رو بالا کردم و نگاهش کردم.
داشت لبخند میزد و منو نگاه میکرد.
دلم از بودنش و لبخندی که به لب داشت آروم گرفت بلند شدم و ایستادم که گفت:
- نیلا خانوم خدا خیلی دوستت داره منو فرستاده تا بهت نماز یاد بدم.
با تعجب گفتم:
- تو کی هستی؟ خدا چطور تورو فرستاده؟! من کجام؟ اینجا کجاست؟!
هیچی نگفت و شروع کردم به ذکر های نماز رو گفتن..!
منم با تعجب بهش نگاه میکردم و حرکاتش رو انجام میدادم و هرچی میگفت زود یاد میگرفتم و توی ذهنم هک میشد.
بعداز اینکه مطمئن شد همه رو یاد گرفتم میخواست بره که..
#ادامه_دارد..♥️
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
✍#راهنمایسعادت
🌸#پارت16
میخواست بره که گفتم:
- میشه از طرف من از خدا تشکر کنید؟!
میشه بگید که نیلا روش نمیشه نماز بخونه چون خیلی شرمندتونه؟!
اینجاش که رسید دوباره گریه کردم
لبخند دلنشینی زد و گفت:
- بعضیا میگن که ما چون گرفتار فلان گناه شدیم دیگه رومون نمیشه نماز بخونیم یا دیگه سودی نداره نماز بخونیم..!
اما اینطور نیست تو منجلاب گناهم بودی
بازم نماز رو بخون تا نماز نجاتت بده.
دوباره گفتم:
- یعنی اگه الان من توبه کنم خدا میبخشه؟
گفت:
- معلومه که میبخشه..!
شما که با پای خودت اومدی، خدا دنبال اونایی میگرده که فرار کردن تا اونها رو هم ببخشه
با حرفاش دلگرمیه خاصی گرفتم و دوباره گفتم:
- ممنونم اما شما کی هستی؟! میشه اسمتون رو بدونم؟ اما مطمئنم هرکی هستین حتما خیلی پیش خدا عزیزید
چشمی روی هم گذاشت و با همون لبخند همیشگی روی لبش ناپدید شد..!
به یکباره از خواب پریدم که دیدم صورتم پر از اشکه!
یعنی اون مرد کی بود؟!
فکر و خیال از سرم نمیرفت!
ساعت رو نگاه کردم دیدم ۴:۳۰ صبح هست خیلی جالب بود آخه من هیچوقت این ساعت بیدار نشده بودم و جالبتر اینکه الان دارن اذان میگن!
الله اکبر به این برنامه ریزی دقیق خدا
وجودم سرشار از انرژی شد و از روی تخت بلند شدم و رفتم وضو گرفتم.
جانماز و چادر نماز گل گلی مادرم رو برداشتم که بوی مادرم توی فضا پیچید خیلی خوشحال بودم حالا دیگه مادرم رو هم در کنارم حس میکردم.
از طرفی هم احساس میکردم خدا داره بهم نگاه میکنه و لبخند میزنه خیلی عجیب بود اما حس میکردم!
با عشق شروع کردم به نماز خوندن و چنان غرق در نماز بودم که فضای اطراف برام بی اهمیت و تار شده بود.
بعداز نماز رفتم سجده و بماند که چقدر اشک ریختم و از خدا طلب بخشش این چند سال رو کردم.
جانماز و چادر رو سر جاش گذاشتم.
دیگه چیزی نموده بود به اینکه فاطمه بیاد دنبالم پس بلند شدم که حاضر بشم.
#ادامه_دارد...♥
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad