💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_نوزدهم
گوشی رو جواب دادم .
من – بله ؟
نوید – خانوم صداقت پیشه زیاد وقتتون رو نمی گیرم .
عصبی گفتم .
من – یه بار که گفتم .
تمایلی ندارم .
و باز قطع کردم .
و براي اینکه دیگه زنگ نزنه گوشیم رو
خاموش کردم و به ادامه ي خوابم پرداختم .
بلاخره ساعت یازده رضایت دادم دست از خوابیدن بردارم .
بلند شدم و بعد از شست و شوي دست و صورتم ،یه لیوان شیر و یه کیک کوچیک خوردم .
مامان رفته بود خونه ي
خاله .
برام یادداشت گذاشته بودموبایلم رو روشن کردم .
بعد از چند ثانیه پیام اومد .
بازش کردم .
نوشته بود ده تماسخ بی پاسخ از شماره ی شماره رو نمی شناختم .
شونه اي بالا انداختم .
می خواستم از اتاقم برم بیرون که زنگ
خورد .
برگشتم و نگاهی به صفحه ش انداختم . همون شماره اي که ده باري زنگ زده بود .
جواب دادم .
من – بله ؟
نوید – سلام خانوم صداقت پیشه .
نوید هستم .
از حرص چشمام رو روي هم گذاشتم .
چرا دست بردار نبود ؟
نوید – قول می دم خیلی وقتتون رو نگیرم .
من – من که گفتم ...
نذاشت ادامه بدم .
نوید – خواهش می کنم .
قول می دم فقط نیم ساعت وقتتون رو
بگیرم . تو رو خدا ..
می خواستم بازم قبول نکنم که با قسم به خدایی که داد زبونم بند اومد .
من صبح براي همون خدا نماز خوندم.
و حالا چه جوري می تونستم به قسمش بی تفاوت باشم ؟
با اجبار گفتم .
من – باشه .
فردا خوبه ؟
نوید – می شه امروز عصر بیام ؟
می خوام تا شب مصاحبه رو
تحویل روزنامه بدم .
"باشه اي " گفتم و آدرس خونه رو دادم .
نمی دونستم این روزنامه ها چرا دست بردار نیستن .
همش میخوان صفحاتشون رو پر کنن .
براي ساعت سه قرار گذاشتیم .
که بعدش بتونم برم خونه ي شاگردم .
مامان که برگشت ماجرا رو براش گفتم . مامان گفت که " خوبه قبول کردم " و مشغول تمیزکاري خونه شد .
منم اتاقم رو شروع کردم به مرتب کردن و گردگیري .
بعد از نماز با مامان ناهار مختصري خوردیم .
رأس ساعت سه زنگ خونه زده شد .
خبرنگار آن تایمی بود !
در رو براش باز کردم .
خانوم نوید ، دختر ریزه میزه اي بود با صورتی گرد و کوچیک .
تیپ ساده اي زده بود .
" سلام و احوالپرسی " کردیم .
تعارفش کردم به داخل .
رفتیم توي اتاقم .
من- می تونین راحت باشین .
غیر از من و مادرم کسی خونه نیست .
لبخندي زد .
نوید – ممنون .
💚🤍💚🤍💚🤍
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
۷ آذر ۱۴۰۲
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_بیستم
خانوم نوید ، دختر ریزه میزه اي بود با صورتی گرد و کوچیک .
تیپ ساده اي زده بود .
" سلام و احوالپرسی " کردیم .
تعارفش کردم به داخل .
رفتیم توي اتاقم .
من- می تونین راحت باشین .
غیر از من و مادرم کسی خونه نیست .
لبخندي زد .
نوید – ممنون .
نشست .
مامان براش شربت آورد و زود تنهامون گذاشت .
نوید هم بعد از خوردن مقداري از شربتش شروع کرد .
نوید – مرسی که بهم وقت دادین .
این اولین مصاحبه ي منه و خیلی برام مهمه .
لبخندي زدم .
من – پس براي همین اصرار داشتین ؟
سري تکون داد .
نوید – بله .
کار اولمه .
باید خوب باشه .
خب شروع کنیم ؟
من – بله .
من آماده م .
یه دستگاه پلیر و یه برگه از کیفش در اورد .
دستگاه رو روشن کرد و گذاشت روي میز .
نوید – مصاحبه با خانوم صداقت پیشه .
رو کرد به من .
نوید - از اون روز بگین .
وقتی نشستین توي هواپیما فکر میکردین چنین اتفاقی براتون بیفته ؟
جواب تک به تک سوالاتش رو دادم .
بیشتر از حس اون روز و بعد از سقوط پرسید .
تموم مدت سعی داشت مسیر صحبت به حاشیه نره .
با دقت به حرفام گوش می داد و گاهی از بین حرفام سوالی بعدي رو طرح می کرد . گاهی هم روي برگه رو نگاه می کرد
و چیزي می پرسید .
بعد از یک ساعت مصاحبه تموم شد .
هر دو بلند شدیم و ایستادیم .
نگاهی به برگه ي توي دستش انداخت
. و رو کرد به من .
نوید – شما با محله ي ( ... ) آشنایی دارین ؟
من – یه مقدار .
لبخندي زد و برگه رو گرفت طرفم .
نوید – می تونین بگین چه طوري برم به این آدرس ؟
نگاهی به آدرس انداختم .
لبخندي زدم .
من – نزدیک خونه ي خاله م می شه .
البته اونا خونه شون تو
فرعی اوله .
این کوچه رو نمی دونم کدوم فرعی
میشه .
می خواین کروکیش رو بکشم ؟
💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
۷ آذر ۱۴۰۲
🌺⃟⃟🕊
#امامزمانﷺبهشیعیانشمیفرمایند:
اگـر دُعا ڪُنید ، بـَرای دُعایـتــان آمین میگویم
و چِنانچِہ دُعا نڪنید،مَن برایـتــان دُعا میڪنم
بـَرای لغـزشهایٺـان اسٺغفـار میڪنم
وَ حتـۍ بوے شُمـا را دوسٺ دارم:)🥺❤️🩹
🍃°•
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🍃 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
۷ آذر ۱۴۰۲
۷ آذر ۱۴۰۲
8.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انگـار نه انگــار💔🥺
#فاطمیه
۷ آذر ۱۴۰۲
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
انگـار نه انگــار💔🥺 #فاطمیه
اَلا اِیچاه، یارم را گرفتند
گُلم، باغم، بهارم را گرفتند❤️🩹
۷ آذر ۱۴۰۲
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
اَلا اِیچاه، یارم را گرفتند گُلم، باغم، بهارم را گرفتند❤️🩹
حیدر و این همه غم..یا رب ارحم!😔
۷ آذر ۱۴۰۲
۷ آذر ۱۴۰۲
۸ آذر ۱۴۰۲
#قرارصبحگاهۍ📿
•••
وما در هیاهوی روزگار اگر آرامیم
،دلمان به خدا گرم است😍،
صبح را با نام و یادش آغاز میکنیم،
بسم الله الرحمن الرحیم🌱
#صبحتون_پرخیر_وبرکت🌻🍂|
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
۸ آذر ۱۴۰۲
بی محاسبه عشق بورز☺️✨
✍مردی نزد عارفی رفت و گفت ۳۰ سال روزه گرفته و مشغول عبادت بوده اما هیچ نشانی از نزدیکی به خداوند در خود نمیبیند.
عارف در پاسخ گفت:
اگر صد سال دیگر هم به این کار ادامه دهی، اتفاقی برای تو رخ نخواهد داد چون کارت خالصانه نبود و مردی محاسبهگر هستی، در غیر اینصورت چگونه میتوانستی لحظات عشق و عبادت را بشمری؟!
وقتی معامله در کار باشد، عشق و عبادت ارزشی ندارد و تو را به جایی نمیرساند.
بیدلیل و محاسبه عشق بورز و بیریا عبادت کن تا همه چیز را به دست بیاوری.
#صبحتونبخیرمهربونا🌸
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
۸ آذر ۱۴۰۲
• چه زمانی درس نخونیم +_+
◃. بعد از بیدار شدن .☘🍃
- بلافاصله بعد از اینکه بیدار شدی سراغ درس خوندن نرو اول صبحانه کامل نوش جان کن تا یکم سطح هوشیاریت بالا بیاد بعد شروع به مطالعه کن 🍉🦋
◃. اخر شب .😴🌝
- وقتی از صبح کلی درس خوندی دیگه توقع نداشته باش آخر شب یادگیری داشته باشی صرفا مطالب همون روز رو مرور کن 🎲🌅💖
◃. وقتی ناراحتی .💔🙎♀🐤
- به خاطر هر دلیلی ناراحتی یا عصبانی هستی ، اصلا سراغ درس نرو یکم که آرامش پیدا کردی مطالعه رو شروع کن 🥑🍐💚
◃. بعد از غذا 🍌🍦💛
- چون بعد از غذا بیشتر خون بدن به سمت معده میره تا توی گوارش غذا شرکت کنن و این طبیعی هست که چیزی از درس خوندن متوجه نشین ، پس یه فاصله بین غذا و درس خوندن باشه 👌🌈
#درسی
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
۸ آذر ۱۴۰۲