فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای اینکه لباساتون همیشه بوی خوب و مطبوع بدن این کار رو انجام بدین😍👌🧼
🔹#خانه_داری
🔸#ترفند
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#چای ؛ بنوشیم یا ننوشیم؟؟🧐
☕️ نوشیدن چای به عنوان یک عادت فرح بخش در بین ما ایرانیان طرفداران زیادی دارد.
🔹چای نوشیدنی گیاهی خوبی است
به شرطی اگر ایرانی باشد و بدون اسانس، دم کشیده و کمرنگ.
چای بدون اسانس، سرشار از آنتی اکسیدان است.
⚠️هرگز بلافاصله بعد از غذا چای ننوشید.
✅چای میتواند هم باعث #ترش_کردن شود و هم جلوی #ریفلاکس را بگیرد.
✴️افرادی که با مصرف چای، ترش میکنند اکثرا از چایهای اسانسدار نامرغوب استفاده میکنند که به دلیل رنگ دهی سریع، دم کشیدن آنها کوتاه است. چایهای معطر و زوددمی که فرصتی برای رها شدن ترکیبات تلخ و گس آنها وجود ندارد اغلب موجب #شل_شدن_دهانه_معده و بروز ریفلاکس میشوند.
❇️در مقابل، چایهای دیر دم و گس و تلخ مزه دهانه #معده را محکم میکند و #تقویت_کننده_اسفنگتر آن است و از بروز ریفلاکس جلوگیری میکنند.
🔹دمنوش های مفید دیگری هست که می تواند جایگزین چای شود.
#طبسنتی📝
#سلامتی🌱
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_بیست_و_نهم
.
دیدنش حتی براي ثانیه اي یک دنیا ارزش داشت .
تموم وجودم اسمش رو فریاد می زد .
تمام وجودم غیر از ... غیر از ....
عقلم اخطارگونه قول و قرارم با خدا رو یادآوري کرد .
و چقدر این یادآوري تلخ بود و باعث شد دوباره برگردم به پیاده رو .
و با دست هاي آویزون دوباره راه خونه رو
در پیش بگیرم .
اگر طرف قولم خدا نبود بی شک پشت پا میزدم به هر حرفی که زدم .
چی باعث میشد با وجود تفاوتی که تو عقاید من و امیرمهدي بود
باز هم انقدر به سمتش کشش داشته باشم ؟
تفاوتی که مثل تفاوت روز و شب واضح و آشکار بود .
این تفاوتی که از قول و قرارم با خدا وحشتناك تر بود .
بین من و خدا قولی جریان داشت که خدا ازش راضی بود و من هم به خاطر امیرمهدي و زنده موندنش راضی بودم .
نه دعوایی در پی داشت و نه دلخوري .
من در شرایطی اون حرف رو به خدا زدم که چاره اي نداشتم وحاضر بودم براي
زنده برگشتن امیرمهدي هر کاري بکنم .
ولی تفاوت عقاید ما دعوا
داشت ، دلخوري داشت ،
تو روي هم ایستادن داشت و این خیلی خیلی بد بود .
زیر لب نالیدم " خدا یه کاري بکن ، من دارم دیوونه می شم .
این همه تفاوت . این همه عشق و خواستن .
اون قول و قراري که باهات گذاشتم .
این رفت و آمدي که با وجود
خواستگاري رضا از نرگس ، بیشتر هم میشه .
اگر قرار باشه جلوي چشم من با دختر
دیگه اي ازدواج کنه من می میرم .
خدا حکمت این همه تفاوت واین عاشقی چیه ؟ "
باید با رضوان حرف می زدم .
باید بهش می گفتم توانایی
همراهیش و دیدار امیرمهدي رو ندارم .
همونجور دلخور از هم بودن و دوري بهتر بود تا دیدار دوباره ش و شعله ور شدن آتیش زیر خاگستر من .
حداقل هربار که دلم بی تابی می کرد بهش یادآور می شدم که
امیرمهدي هیچ قدمی براي رفع این دلخوري
برنداشت .
اینجوري کمی ، فقط کمی با حس ناراحتی به جنگ عشق می رفتم .
****
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_سیام
اینجوري کمی ، فقط کمی با حس ناراحتی به جنگ عشق می رفتم .
***
چهار روز ، روزه گرفتن ؛ بیشتر نیروم رو گرفته بود .
نه سحر دهنم به خوردن باز می شد و نه وقت افطار چیزي به غیر از آب و یه دونه خرما از گلوم پایین می رفت .
کج خلق شده بودم و عصبی .
به طوري که هم باعث ناراحتی
مامان شدم و هم با لحن بدي به رضوان گفتم که همراهش نمی رم .
بنده ي خدا حرفی نزد حتی اعتراض هم
نکرد که من بهش قول همراهی دادم و زدم
زیرش .
اما مامان که حسابی از دستم دلخور بود دست به دامن بابا شد .
موضوع مربوط به همون خاستگار آشناي عمه بر می گشت .
بابا در موردشون تحقیق کرده بود و نتیجه بی نهایت رضایت بخش بود .
ولی من به هر بهونه اي چه معقول و چه غیر معقول زمان اومدنشون رو عقب
می انداختم .
اما مامان دست آخر بابا رو جلو
انداخت تا نتونم باز هم مخالفتی بکنم .
بعد از افطار با زیرکی بحث رو به خواستگارا کشید .
آهی کشیدو گفت .
مامان - جاي بچه ام مهرداد خالیه !
ولی در عوض دلم آرومه که عاقبت به خیر شده .
رضوان خیلی بهتر ازچیزیه که فکر می کردم . خدا خیلی دوسمون داشت که همچین
عروسی نصیبمون کرده .
بابا سري به نشونه ي موافقت تکون داد .
کمی خوش رو جلو کشید
و از ظرف میوه ي روي میز آلویی برداشت
و داخل پیش دستی جلوش گذاشت .
مامان ادامه داد .
مامان - کاش یه داماد خوب هم نصیبمون بشه تا خیالم بابت مارال
هم راحت شه .
اگه می ذاشت این خواستگارا بیان خیلی خوب می شد . شاید قسمتش به این پسر باشه !
بعد هم با حالت حق به جانب اضافه کرد .
مامان - شما بگو من بد می گم ؟
می گم بذار این خواستگارا بیان .
آخه آشناي عمته ممکنه بهش بر بخوره وفکر کنه داریم براش طاقچه بالا میذاریم .
دیگه نمی دونه که مرغ تو یه پا داره .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
«💚🌱»
حسنشدیکهگدافکرآبوناننکند
بهغیررونزند،غصــهراعیــاننکـند..🥺
🌱¦↫#السلامعلیڪیاحسنبنعلی
💚¦↫#دوشنبههاۍامامحسنۍ
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌺⃟⃟🕊
#امامزمانﷺبهشیعیانشمیفرمایند:
اگـر دُعا ڪُنید ، بـَرای دُعایـتــان آمین میگویم
و چِنانچِہ دُعا نڪنید،مَن برایـتــان دُعا میڪنم
بـَرای لغـزشهایٺـان اسٺغفـار میڪنم
وَ حتـۍ بوے شُمـا را دوسٺ دارم:)🥺❤️🩹
🍃°•
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🍃 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
نماهنگ وقتی خستم میرم نجف.mp3
2.58M
◖♥️✨◗
وقتۍخستــممیــرمنجف:))
‹♥️⇢#أَبَــانَــاعــلــــۍ›
‹✨⇢#روزشمـارمولـودِڪــعـبـہ³ ›
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#قرارصبحگاهۍ📿
•••
‹
اِللهْم نّوُر قّلَوْبناوْقلوب أُحًبُاْبناُ بْالقرِآَنوأجعل ِصٌدٌوُرِناُ مُضَيُئة بٍذڪرڪ🌱› خدایادلهاۍماوعزیزانمان راباقرآننورانۍکنو قلبهاۍمارابہیاد خودروشنکن✨🤍 ••• #صبحتـونپرخیـــروبرڪت🌼🍂| ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
#مسابقه
#عڪسازکیـکوشیرینـۍروزپدر
بسمربالعلــیالاعـلـــٰۍ...((:💚
عرض سلام و ادب خدمت شما همراهـان دوست داشتـنۍ «کانال رسانہ دختــرانه محمدآباد»✋
-پیشـاپیـش سالروز ولادٺ آقـــاجـــانــماݩ امیرالمومنین "عـلـۍابنابـۍطـالـبﷺ " و روز پـــدر رو به تمام عزیـــزان تبریــڪ عرض مینمایــم.🌺✨
🔗در همین راستـا این رسـانه قصد دارد مسابقهاے تحت عنوان [#عڪسازکیـکوشیرینـۍروزپدر] در ردهے سنـی آزاد برگزار نماید؛ لـــذا از تمــامی بـانــوان و دختـــران عزیز دعوت به عمل می آید تا در این مسابقه شرکت نمایند.😊
✅#شـــرایــطِشــرکتدرمسـابقـه⇣
1⃣ تزیین کیـک یا دسـر با نام زیباے علـی و نیز نام پدرعزیزشما 🍮
2⃣ طبخ کیک و دسـر بصورتخانگی🥧
3⃣ عضویت در کانالرسانهدخترانهمحمدآباد 📝
✳️⏱مهلت ارسال عکس تا ساعت "۲۴ بامداد6بـهـمنمــاه " به آیدے زیر در پیامرسان ایتــا(همراه با نام و نام خانوادگی،نام پدر،سن)⇣
🆔@Admin_resane_dokhtarane
🔰لطفـــا به صورٺ فایل عکاسی واضح ارسال بفرمائید.
💫به سهنفر از بـرگـزیدگــان جوایزے تقدیـــم خواهد شد.
༺🦋 ¦⇢
@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
🫂✨🤍
.🌦☂.
هۍ مَگو آخرش چہ میشود ؟
آخرش دست خـــداست ، بد نمیشود . . مطمئن باش..(:🙂
این اول را ڪه سپردن دست توست
را درست انجام بده ، آخرش دستِ
خـــداست ، بد نمیشود !🌱
✍حاج اسماعیل دولابی :)
#روزتبخیرمهربونجان ☺️
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
◖🤍🍃◗
«سَــــــــــلٰام مُولٰا؎ خوبیهـــــآ۔۔۔𔘓»✋
بۍتـُــᰔــو یَعقوب تـَــــرین دِلهُره هـــــآ۔۔
سَهم مَــن أست!
ڪٰاشـــــکی پـــــیرَهــــنۍأز تـُــــو۔۔
بِہ﴿ ڪَنـــــ؏ـــآن ۔۔𑁍﴾بِرسَـــــــد..♥️
‹ 🍃⇢ #السݪامعلیڪیابقیةاللہ ›
‹ 🤍⇢ #سہشنبہهاےجمکرانۍ ›
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
14.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌻•°
نگرانیهایامامصادقازدوران
آخرالزمان... :)
اینوحتما ببینید
#حتمافورکنید_نشربدید🌱
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
📝 ایرانیان در آخرالزمان
💠روایتی بسیار جالب در وصف ایرانیان محبین اهل بیت علیهم السلام در آخرالزمان.
روزی در کوفه حضرت علی(علیه السلام) سخنرانی میکرد که در این زمان اشعث ابن قیس فرمانده عرب اعتراض کرد:
🔰«امیرالمؤمنین! ایرانیان در جلوی چشمان شما از اعراب پیشی میگیرند و شما در این مورد هیچکار نمیکنید. من نشان خواهم داد اعراب کیستند.»
♻️امام علی «علیه السلام»پاسخ داد:
✅«وقتی اعراب تنبل در رختخواب نرم میخوابند ایرانیان در گرمترین روزها به سختی کار میکنند تا خدا را با اعمال خود شاد کنند.
✅واین اعراب از من چه میخواهند؟ تا به ایرانیان ظلم کنم و یک ظالم شوم!
✅به خداوندی که نطفه را شکافت و انسان را ایجاد کرد سوگند میخورم که من از پیامبر خدا شنیدم که
✅ "همانگونه که شما اعراب امروزه با ایرانیان در راه اسلام میجنگید روزی ایرانیان نیز در راه اسلام با شما خواهند جنگید.»
📚الغارات : ج ۲ ص ۴۹۸
📚بحارالانوار : ج ۳۴ ص ۳۱۹
📚شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید : ج ۲۰ ص ۲۸۴
📚سفینه البحار مرحوم شیخ عباس قمی جلد ۲ صفحه ۶۹۳
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیبــــایــی ببینیم 😍👌
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
◖🤍🌼◗ هرروز بنشینید یک مقدار با امامزمان درددل کنید. خوب نیست شیعه روزش شب شود و شبش روز شود و
بینهمهسختۍهاوآشوبهاےزندگۍ
دلمخوشاستڪهازحالمباخبرے((:🌱
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«✨🌼»
نمازی که اول وقت بخونید
مثل اینکه پشت سر #امامزمان خوندید..❗️🤌🏻
#تلـــــنگࢪانھ ✨
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_سی_یکم
.
مامان - شما بگو من بد می گم ؟
می گم بذار این خواستگارا بیان .
آخه آشناي عمته ممکنه بهش بر بخوره وفکر کنه داریم براش
طاقچه بالا می ذاریم .
دیگه نمی دونه که مرغ تو یه پا داره .
حالام که قرار نیست اتفاق خاصی بیفته .
میان یه نظر ببینش شاید مهرش به دلت افتاد .
بد می گم تو رو خدا ؟
بابا آلوش رو با چاقو قطعه قطعه کرد و گفت .
بابا - شما درست می گی .
و سرش رو به طرفم چرخوند و گفت .
بابا - چرا بهونه می گیري مارال ؟
مادرت داره درست می گه .
پسره هیچی کم نداره .
اصلا مایل نبودم این بحث ادامه داده شه .
براي همین اخم کردم .
خودم رو آماده کردم براي بهونه گیري وگفتم .
من - آخه ماه رمضون ...
مامان پرید وسط حرفم .
مامان -ماه رمضون وقت خواستگاري نیست و روزه ایم و بعد افطار حال ندارم و حالا چه عجله ایه و این حرفا رو بذار کنار .
نمی خوایم آپولو هوا کنیم که !
و رو به بابا گفت .
مامان - این دختر متوجه نیست خیر و صلاحش رو می خوایم .
بابا - همین هفته می گیم بیان .
تو هم پسره رو ببین و باهاش
حرف بزن .
اگر به نظرت خوب بود که بهشون میگیم یه مدت با هم رفت و آمد داشته باشین و ببینین به تفاهم میرسین یا نه .
اگر هم نه که بهشون جواب منفی می دیم .
اینکه کار سختی نیست که دائم ازش فرار
می کنی !
اومدم بگم " بذارین تو یه فرصت بهتر " که مامان براي بابا چشم و ابرویی اومد و بابا سریع و با قاطعیت گفت
بابا - همین که گفتم .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_سی_دوم
اومدم بگم " بذارین تو یه فرصت بهتر " که مامان براي بابا چشم و ابرویی اومد و بابا سریع و با قاطعیت گفت
بابا - همین که گفتم .
وقتی دستشون تو یه کاسه بود من حریفشون نمی شدم .
حتی هیچ بنی بشري نمی تونست با کارشون مخالفت کنه .
پس به ناچار سکوت کردم و همین سکوت از نظرشون شد رضایتم .
و انقدر مامان رو خوشحال کرد که روز بعد وقتی رضوان اومد
خونه مون ، با خوشحالی خبر رو بهش داد .
رضوان با لبخند نگاهم کرد .
ولی من حوصله ي هیچ چیزي حتی
جواب لبخندش رو هم نداشتم .
گاهی حس می کردم خونه و تموم وسائلش داره کج و کوله می شه .
گاهیی هم حس دَوران و معلق بودن بهم دست میداد .
احتمال می دادم به خاطر درست غذا نخوردن و استرس ناشی از این رضایت اجباری باشه .
با این حال نه حاضربودم روزه گرفتن رو کنار بذارم و نه حرفی به مامان و بابا بزنم .
رضوان اومد نشست کنارم و دستش رو گذاشت رو دستم .
نگاهش کردم . باز هم لبخند زد و گفت .
رضوان - مبارکه . بلاخره قبول کردي !
دستم رو بی حوصله از زیر دستش بیرون کشیدم .
من - ولم کن رضوان .
انگار فهمید چندان راضی نیستم که لبخندش رو جمع کرد .
رضوان - خوبی ؟
بدون اینکه نگاهش کنم ، با صداي پایین نالیدم .
من - افتضاحم .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
یـــــــــــازده رجـــب💚
همسر ابوطالب آثار وضع ندارد؛ آثار حمل هم حتی.
گویی تازهعروسی شاداب چند روزی است
که به خانه بخت آمده. کارهای خانه را خود انجام میدهد. به کنیز خانه، کار نمیگوید. اصرار که
«هفتاد سال از خدا عمر گرفتم و کنیزی خانههای بسیار کردهام. ندیدم زن پابهماه گلیم بتکاند و گرد از طاقچه بگیرد؛ کارها را به من بسپار و خود به ملکهگی ابوطالب مشغول باش دختر» گوش بانو بدهکار نیست.
میخندد که «کاری به این کارها نداشته باش. میهمان مهمی در راه دارم. خود باید تدارک حضور ببینم»
پیرزن کفری میشود. غرولند کنان، میرود پی ابوطالب
به گلایه. بانو دست روی بطن میگذارد به گفتگو.
اسمت را حیدر گذاشتم.
دیروز در همهمه اطراف کعبه، بین شلوغی جمعیت
این اسم به گوشم خورد.
نمیدانم از کدامین دهان بود. میپسندی عزیزم؟
نامت بلند باد عزیز مادر. نامت بلند باد.
بر قلههای زمین و در ممالک دور.
روی بیرقهای عرب و عجم.
روی دوش شیرمردان.
روی پیشانی رزمندگان و روی بازوی پهلوانان تاریخ. روی خاتم پادشاهان و میان لالایی مادران.
نامت بلند باد عزیز مادر.
✍عجم علوی
#ماه_رجب
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
13.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◖♥️✨◗
پیشاپیش تولدٺ مبـــارڪ "باباعـــلـــۍ"😍
‹♥️⇢#أَبَــانَــاعــلــــۍ›
‹✨⇢#روزشمـارمولـودِڪــعـبـہ² ›
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
◖♥️✨◗ پیشاپیش تولدٺ مبـــارڪ "باباعـــلـــۍ"😍 ‹♥️⇢#أَبَــانَــاعــلــــۍ› ‹✨⇢#روزشمـارمولـودِڪ
-نعمت؟!
+حب علۍ "علیهالسلام"..((:💚