💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_شصت_و_یکم
کی پشت فرمونش نشسته بود ؟
خود پویا یا یه شخص دیگه ؟
می اومد جلو ....
سریع و با صداي غرش وحشتناك ...
با ذهن فلج شده م ، نگاهش می کردم .
نور شدید چراغ هاي ماشین چشمام رو
می زد .
با سرعت نزدیک می شد .
پاهام شروع کرد به لرزش .
قرار بود چه اتفاقی بیفته ؟
اینکه بمیرم ؟
کامل چرخیدم به سمت ماشین .
من ؟
این موقع ؟
جلوي چشماي مامان و بابا ؟
جلوي این همه آدم ؟
تو کوچه ي خودمون ؟
جلوي چشماي امیرمهدي ؟
بمیرم ؟
امیرمهدي ؟
من و امیرمهدي ؟
و صداي غرش وحشتناك !
هواپیما دوباره ارتفاع کم کرد .
با سرعت .
صداي همهمه ....
حس کشیده شدن به سمت پایین با شدت !
چراغ هاي داخل هواپیما روشن و خاموش می شد .
ترس ... حس رخوت ....
نفسم حبس جسم ترسیده م شده بود .
دوباره اوج گرفتن هواپیما ...
صداي کف زدن و صلوات فرستادن ...
دوباره با شدت به سمت پایین کشیده شدن ....
خانومی که کنارم نشسته می گه " خدا خودش رحم کنه "
و من باور دارم که خدا باید رحم کنه ...
صداي جیغ و فریاد از هر گوشه بلنده
_خدا به دادمون برس .
- یا ابوالفضل .
- بسم الله ...
و من تکرار کردم " خدایا به دادمون برس .... یا ابوالفضل ... بسم
الله .. "
با شدت برخورد به چیزي ...
معلق شدن ....
سیاهی ........
صداي بوق وحشتناك ......
بی اختیار چنگی به قفسه ي سینه م انداختم
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_شصت_و_دوم
با شدت برخورد به چیزي ...
معلق شدن ....
سیاهی ........
صداي بوق وحشتناك ......
بی اختیار چنگی به قفسه ي سینه م انداختم .
ماشین با سرعت تغییر مسیر داد و با بوق بلند و وحشتناکی از کنارم رد شد ............
لرزش پاهام بیشتر شد ........
در آغوشی کشیده شدم ....
جون از پاهام رفت و به سمت زمین سقوط کردم ....
دست هایی دورم پیچیده شد ........
همهمه .....
همهمه ......
نگاهم رو چرخوندم .......
همه بودن و نبودن .....
دهن ها باز می شد و من چیزي نمی شنیدم غیر از صداي غرش وحشتناك .........
کسی دست هام رو ماساژ می داد ....
من قرار بود بمیرم !
قرار بود جسمم رو روي زمین بذارم و به
سمت آسمون پرواز کنم !
و باز خدا بهم رحم کرد .....
باز نجات پیدا کردم ........
کسی زد تو صورتم ........
باز نگاهم رو چرخوندم .......
کسی حالم رو می فهمید ؟
اینکه از بین اون همه دود و آهن پاره ،
زنده بیرون اومدم ؟
و براي بار دوم ، تو راه مرگ پا نذاشته ، یه زندگی دوباره هدیه گرفتم ؟
کسی می فهمید دوبار تا پاي مرگ رفتن یعنی چی ؟
کی ؟ ......
کی ؟ ........
کی می تونست چنین اتفاقاتی رو از سر
گذرونده باشه ؟
چشمم قفل شد رو صورت آشنایی .......... امیرمهدي .......
خودش بود ! اون می فهمید ............
بی اختیار بغض کردم .
بطري آبی دستش بود .....
درش رو باز کرد ...
کمی ریخت تو دستش .....
اومد بپاشه تو صورتم .......
شوك زده گفتم ......
من – بازم هواپیما سقوط کرد ....
صداش وحشتناك بود ....
چشماش براي لحظه ي کوتاهی ، با بهت ؛ قفل شد تو چشمام .
چونه م لرزید .
من – بازم نزدیک بود بمیرم .
لبم رو به دندون گرفتم .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐⃟🎉#عیـــد_مبـعـث
عیدبزرگ رسالت پیـامبــر خاتم حضرٺ محمــد مصطفۍ صلی الله علیه و آله را به محضـــر مولایمان #امام_زمان و منتظران حضرتش تبریڪ و تهنیت مۍگـوییم.✨
#استورے😍
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
💐⃟🎉#عیـــد_مبـعـث عیدبزرگ رسالت پیـامبــر خاتم حضرٺ محمــد مصطفۍ صلی الله علیه و آله را به محضـــر
فـــرارسیدن عیدمبعث را تبریڪ و تهنیت و شادباش عـــرض میکنم(:
#صلۍاللهعلیکیارسولاللهص🌸
دوستان؛خیلۍها طی امشب و فردا شب ڪه ایام رحمتللعالمین است؛حاجاتشونو از دستان پربرڪت و نورانۍ پیامبر اسلامﷺ مۍگیرند؛ انشاءالله ڪه ما هم حاجتروا بشیم به برڪت #صلواٺ برمحمدوآلمحمدﷺ🙏
#اللهمعجللولیکالفرج 🌱!
🌼⃟⃟🍃
ڪاشروزےبرسد ،کہبههـممژدهدهیم ..
یوسففـاطـمہآمـــد ، دیدے؟!
منسلامشڪردم ؛🥺
پاسخمدادامــام ، پاسخشطورۍبود
باخودمزمزمہڪردمڪــهامـــام ..
میشناسدمگراینبیسروبۍسامانرا !؟❤️🩹
وشنیدمفـــرمود :
تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊
🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🕊 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#قرارصبحگاهۍ📿
•••
‹
اِللهْم نّوُر قّلَوْبناوْقلوب أُحًبُاْبناُ بْالقرِآَنوأجعل ِصٌدٌوُرِناُ مُضَيُئة بٍذڪرڪ🌱› خدایادلهاۍماوعزیزانمان راباقرآننورانۍکنو قلبهاۍمارابہیاد خودروشنکن✨🤍 ••• #صبحتـونپرخیـــروبرڪت🌼🍂| ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad
هدایت شده از رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
#اطلاعیه
#برگزیــدگاندومینجشنوارهقــرآنوعترٺ
✨نفراٺ برگزیـده دومیــن جشنواره قـــرآنــۍ کانـــونبانــوانسیداحمـــدخمینۍ به شــرح زیـر میباشد:
🥇نفر اول رده سنۍ زیر ۷سال:
🌺← #خانمحانیهغفورے
🥇 نفر اول از رده سنۍ ۷تا۹ سال:
🌺←#خانممهدیهاسدے
🥇 نفر اول از رده سنۍ ۱۰ تا ۱۲ سال:
🌺←#خانمحدیثهطحانۍ
🥇نفر اول در تلاوٺ سوره حشر:
🌺←#خانممرضیهاسدے
🥇نفر اول درتلاوٺ سوره نور:
🌺←#خانممطهرهرئیسـۍ
🙏از بقیه شرڪت کنندگان کہ با حضورشان باعث دلگرمــی ما شـدنـد تقدیــر و تشڪر بہ عـمـل میآوریــم؛ خــانــم ها :
جمیله احمدی
مریم اکبرنژاد
ام البنین تهرانی
حوریه مطلبی
فاطمه زهرا احمدی
مهین اسدی
سمیه اکبریان
🌱و نوجوانان عزیــز قرآنــۍ، خانمهــا:
زینب کهال
حدیثه غفوری
فاطمه زهرا پاسبانی پور
فاطمه زهرا غیاثی
زینب علی اکبری
مطهره وکیلی
⚠️#تـــــــوجّـــــه↓↓↓
🎁بــرگزیـدگان عزیــز جهت دریـافت هدایــاے خــود
📆#فـــرداشب؛ مـورخ19بهــمنمــاه
🕌به ڪتابخانه ولیعصـر ‹عج› واقــع در طبقـہ دوم حسیـنیـه مراجعـه نمایند.
بـا آرزوے توفیــق روزافزون براۍ شمــا عزیــزان❤️((:
#کانونسیداحمدخمینی_واحدخواهران
#کتابخانه_حضرتولیعصر_عج
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
#دختــــر_نمـونـهمــــاه✨
کـۍ گفته فرشته ها فقط تو آسمان هستند؟!🤔
تو بااین حیــا و وقارٺ
فرشته خـــدا روی زمین هستۍ🥰❤️.
✅انتخاب دختر محجبه بــهــمــن ماه :
🦋[#خــانــمزهــــــرارضـــایـۍ]
مبـــارڪشـون باشه..🤩
⚠️#تــــوجّــــه↓↓
🎁لطفــا جهت دریافت جایزه خود
📆#امشــب ؛ مورخ ۱۹بهمنمــاه
🕌به ڪتابخانه ولیعصـر ‹عج› واقــع در طبقـہ دوم حسیـنیـه مراجعـه نماید.
منتظـــراعـلام دختــــر نمونـہ مـــاه هاےبعــدباشید...😌
#رسانهدخترانہمحمدآباد
#کانونسیداحمدخمینی_واحدخواهران
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.🪴.
اگـــر چیزے سهم تــو باشد
خـــدا تمام ترازوها را به نفع تو
بر میگرداند تا به آن برسـۍ((:🤍✨
#روزتبخیرمهربونجان ☺️
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
Γ•📿
#حدیث🌱
#پیامبر_اکرمﷺ:
-هرکسدوستداردکہنامہاعمالش
اوراخوشحالکند،
استغفارِدرآنرازیادگــرداند . . !
✍️میزانالحکمه،ج۸،ص۴۶۳
◖🤍✨◗
همهـ مۍگویند:
میانعدهاےباڪلاس
املبودنجرأٺمۍخواهد...🪴
امامنمۍگویم:
میانعدهاےحرمٺشڪن
حرمٺنگهـ داشٺن؛شجاعٺ اسٺ...
شیرزن!
بهـ خودٺببال
بدانڪهـ ازمیانعدهےڪثیرے
لیاقٺداشٺیڪهـ مدافع
چادرمادرباشۍ...!
🤍⇢#پروفایل ›
‹✨⇢#چادرانه›
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌺همایش زنان تمدن ساز کویر
🔻با حضور سرکار خانم دکتر برومند عضو هیات علمی دانشگاه تهران
⏰زمان: پنج شنبه ۱۹ بهمن ماه ۱۴۰۲
از ساعت ۱۸:۳۰
🏠مکان : مصلی شهرستان آران وبیدگل
🔹حضور عموم بانوان بویژه دانشجویان ،طلبه های حوزه های علمیه ،مداحان خواهر ،فرهنگیان ،سرگروه ها و مربیان و متربیان صالحین موجب امتنان است.
👈👈منتظر حضور گرم و قدوم سبز شما بانوان عزیز شهرستان هستیم.
🙎♀در کنار همایش، برای دلبندان شما مهد کودک برقرار خواهد بود. 😍
👈👈از نمایشگاه صعود ( دستاوردهای انقلاب) بعد از همایش بازدید بفرمایید.😎
🔸#بسیج_جامعه_زنان
🔸#امور_بانوان_فرمانداری
🔸#بسیج_دانشجویی
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🔅میخواهید خـــدا عاشق شما شود؟ツ
قلم میزنید براے خــدا باشد . .
گام برمۍدارید براے خدا باشد . .
سخن مۍگویید براے خدا باشد . .
همه چۍ و همــه چۍ برای خدا باشد ؛
#شهیدابراهیمهمت🌱
#شهیدانہ 🤍
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
رسـانہدخـتـــــ🦋ـــرانہمحمدآبـاد
🔅میخواهید خـــدا عاشق شما شود؟ツ قلم میزنید براے خــدا باشد . . گام برمۍدارید براے خدا باشد . . س
#تلـــــنگࢪانھــ✨
یادمان باشد
زنگ تفریح دنـــیا
همیشگـــۍ نیست؛
زنگ بعد حســـاب داریــم..❗️
#شهیدابراهیــمهمت🕊
#پنجشنبہهاےشهدایـۍ💔
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_شصت_و_سوم
چونه م لرزید .
من – بازم نزدیک بود بمیرم .
لبم رو به دندون گرفتم .
چشماش رو با درد روي هم گذاشت .
لبش رو به دندون گرفت و سریع بلند شد و رفت .
پشت به ما ایستاد .
نمی تونستم بفهمم در چه حالیه ولی
می دیدم که
سرش رو به آسمون بلند بود .
با صداي کسی که گفت " بخور " نگاه ازش گرفتم و دوختم به لیوان جلوي دهنم .
پس صداهاي دیگه رو هم می شنیدم !
یا شاید صداي هواپیماي تو ذهنم تموم شده و اجازه ي شنیدن بهم داده بود .
به زور مامان و رضوان چند جرعه از محتواي لیوان به لبم
نزدیک شده ، خوردم .
آب قند خنکی که بیشتر دلم
رو حال آورد تا اینکه بخواد لرز بدنم رو کم کنه .
لرزي که از ترس بود ، از وحشت بود .
سعی می کردم با دم عمیق ، نفس هاي منقطعم رو منظم کنم .
تازه مغزم شروع کرده بود به فرمانروایی در بدنم و سعی می کرد
با هر فرمانی شده حالت نرمال رو به بدنم برگردونه .
مادر رضوان ، رو به مامان و بابا که بدتر از من ؛ بی حال و مبهوت بودن گفت که بهتره بریم داخل .
با حمایت دست هایی به داخل خونه رفتیم . همه دورم بودن و سعی می کردن کاري انجام بدن تا اون شوك و اون حال بد رو پشت سر بذارم .
به پیشنهاد طاهره خانوم ، رضوان بالشتی آورد و وادارم کردن گوشه اي دراز بکشم . طاهره خانوم هم کنارم نشست و شروع کرد به مالیدن دستاي یخ کرده از ترسم .
حین مالش ، گاهی فشاري هم به دستم می آورد تا خون با هجوم تو
دستام به جریان بیفته و اینجوري لرز بدنم کم شه .
مامان هم بالا سرم نشسته بود و موهام رو نوازش می کرد .
هر دو نفر سعی داشتن حس اطمینان رو با کارشون بهم القا کنن .
اطمینان به حضورشون .
به حمایتشون وبهتر از همه اطمینان به
اینکه تنها نیستم .
پتویی که روم کشیده بودن ، بدنم رو گرم کرده بود ولی از داخل
به قدري سرد بودم که اون پتو درست وسط
تابستون هم نتونست بدن سردم رو به عرق بشونه .
همه سکوت کرده بودن و انگار هنوز تو بهت ماجراي پیش اومده بودن .
هیچ کس هم اشاره اي به اینکه
خونواده ي درستکار قبل از اون ماجرا قصد رفتن داشتن ؛ نداشت .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_دویست_و_شصت_و_چهارم
همه سکوت کرده بودن و انگار هنوز تو بهت ماجراي پیش اومده بودن .
هیچ کس هم اشاره اي به اینکه
خونواده ي درستکار قبل از اون ماجرا قصد رفتن داشتن ؛ نداشت.
سکوت موجود برام آزاردهنده بود .
بیشتر باعث می شد به اتفاق
افتاده فکر کنم و اون ماشین و قصد پویا گاهی هم با خودم فکر میکردم
اون شخصی که واقعا قصد جونم رو داشت ، پویا بود ؟
چرا ؟
چون ردش کرده بودم ؟
چون گفته بودم دلم با شخص دیگه ایه ؟
یا چون جواب توهین هاش رو داده بودم ؟
یا شاید اینجوري می خواست حالم رو بگیره !
خودش گفته بود که نمی ذاره امیرمهدي مال من بشه !
یعنی به همین خاطر این کار رو کرده بود ؟
با صداي آروم حرف طاهره خانوم و مامان ذهنم رو از پویا جدا کردم .
طاهره خانوم – سعیده خانوم خودتون هم یه لیوان آب قند بخورین
. رنگ به صورتتون نمونده .
مامان هم آروم گفت .
مامان – داشت جلو چشمام ..
بغض کرد و نتونست ادامه بده .
طاهره خانوم – خدا رو شکر به خیر گذشت . می دونم چه حالی شدین .
منم همین حال الانتون رو داشتم وقتی امیرمهدي تو کربلا زخمی شد .
قضا بال بود که از سرتون رفع شد .
یه صدقه بدین .
مامان – باید همین کار رو بکنیم .
داشتم سکته می کردم . نمیدونم خدا به من رحم کرد یا به جوونیش؟
طاهره خانوم – به دل پاك هر دوتون .
بعد از این حرف دوباره هر دو سکوت کردن .
صداي پچ پچ هاي آرومی سکوت فضا رو کمی آشفته کرده بود .
نه می دونستم چه حرفی رد و بدل می شه و نه می دونستم گوینده
چه کسایی هستن .
ترجیح دادم چشمام رو ببندم .
و در همون حال با صحنه ي نزدیک
شدن ماشین دوباره برام تداعی شد .
انقدر فکر کردم و حرف هاي پویا با اتفاق پیش اومده رو مرور
کردم که نفهمیدم چطور زمان گذشت و خونواده ي درستکار براي
بار دوم قصد رفتن کردن .
نذاشتن براي بدرقه شون بلند شم و
همونجور ازم خاحافظی کردن .
نگاه امیرمهدي لحظه ي رفتن پر
بود ازنگرانی .
" مواظب خودتون باشید " ي که زیر لب گفت ، پر بود از حس دلنگرونی و شاید من دلم خواست نگاه وحرفش رو اینجوري تعبیر
کنم .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
🌼⃟⃟🍃
ڪاشروزےبرسد ،کہبههـممژدهدهیم ..
یوسففـاطـمہآمـــد ، دیدے؟!
منسلامشڪردم ؛🥺
پاسخمدادامــام ، پاسخشطورۍبود
باخودمزمزمہڪردمڪــهامـــام ..
میشناسدمگراینبیسروبۍسامانرا !؟❤️🩹
وشنیدمفـــرمود :
تــوهمانۍڪه «فـــرج» میخواندۍ ((:😊
🕊°•
أللَّھُـمَ ؏َ
ـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج•°🕊 °⋅ —————— ⋅ 𔘓 ⋅ —————— ⋅° ✨تعجیـلدرظـهـوروسلامتـۍمولا #پنجصلواٺ🖐 🌾بہرسـموفـاےهرشببخـوانیم #دعایسلامتـۍوفرجحضرٺ📖 ༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
آنچــه خوبـــان همـہ دارنــد
تو تنهــا دارۍ...♥️((:
ـ ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ
#امـــامحسینمن❤️🩹
#شبزیــارتــۍ🌙
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
14.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«♥✨»
شـبهــاۍِجمـعـه...
آخــہچهسرےدارهدݪهـــامونمیگیـره🥺
━━━━━━━✿━━━━━━━
#صلیاللهعلیكیااباعبدالله ♥
#شبجمعہحرمتآرزوسټ✨
༺🦋 ¦⇢@dokhtarane_Mohammadabad
هرشب_۲۰۲۴_۰۱_۲۷_۲۱_۵۳_۲۶_۰۲۴.mp3
2.5M
بازم مثلهرشب دلمگرفتــه_💔_
- #مداحیُروضه .
- #حــضـــــــرتِ128 .
- #ڪربلاییحسینستـوده .
[ پلی لیستِ روح !. ]
#قرارصبحگاهۍ📿
•••
‹
اِللهْم نّوُر قّلَوْبناوْقلوب أُحًبُاْبناُ بْالقرِآَنوأجعل ِصٌدٌوُرِناُ مُضَيُئة بٍذڪرڪ🌱› خدایادلهاۍماوعزیزانمان راباقرآننورانۍکنو قلبهاۍمارابہیاد خودروشنکن✨🤍 ••• #صبحتـونپرخیـــروبرڪت🌼🍂| ༺🦋 ¦⇢ @dokhtarane_Mohammadabad